شاهنامه از نگاهی دیگر؛ قسمت چهارم
دوران طلایی فلسفه در یونان باستان از آشنایی نخسیتن فیلسوفان یونان با حکمت خسروانی آغاز می گردد.
مکاتب فلسفی ملطی، فیثاغوری، افسوسی، الیاتیک،ذره گرایی و سوفسطائیگری نخستین بارقه های اندیشه در یونان باستان بودند که بسیاری از آنها همزمان با رسیدن امپراطوری هخامنشی به مرزهای یونان پدیدار گشتند.
هر یک از این مکاتب فلسفی به نوعی از “حکمت خسروانی ” تاثیر گرفته اند که بدان پرداخته خواهد شد.
از این میان مکتب ملطی منتسب به شهر میلتوس از شهرهای ناحیه “ایونی ” واقع در منتهی الیه غرب آسیای صغیر از بقیه قدیمتر است.
مکتب افسوسی نیز منتسب شهر افسوس در همان ناحیه بود.
شهروندان نخستین شهرنشین های یونانی که از حدود ده قرن پیش از میلاد در شبه جزیره اصلی یونان ساکن شده بودند، از حوالی سده هفتم پیش از میلاد شروع به ایجاد مستعراتی یونانی نشین در جزایر و سرزمینهای اطراف کردند.
ناحیه “ایونی”واقع در غربی ترین نقطه آسیا یکی از آنها و شاید مهمترین آنها هم بود.
برخی از شهرهای مهمی که در حوادث تاریخی نقش هایی ماندگار ایفاء کرده اند مانند سارد ، دلف ، افسوس و تروآ نیز در این ناحیه قرار داشتند.
تالس ملطی نخستین اندیشمند مکتب ملط ، زاده سالهای میانی قرن ششم پیش از میلاد است؛ اهمیت او در تاریخ علم از آن جهت است که وی نخستین کسی بود که تلاش کرد تا یک جهان بینی مستقل از اساطیر یونانی برای تفسیر جهان ارائه دهد. بدین لحاظ بسیاری در مغرب زمین او را نخستین مرد علم نیز نامیده اند.
باید توجه داشت بنای فعلی تمدن غرب و مغرب زمین بر دوگانه یونانی – رومی نهاده شده است و برای افکار عمومی و نیز بسیاری از پژوهشگران غربی ، یونان و بعد روم اصولا خاستگاه علم و فلسفه بوده اند.
بدین لحاظ غربیان حداقل در دو بعد متفاوت در مقابل شناسایی نقش بسیار مهم و پررنگ “حکمت خسروانی” در پیدایی و تکامل اندیشه غرب مقاومت کرده و این شناسایی را در محاق غفلت و فراموشی نهان داشته اند:
نخست آنکه آنها نمی توانستند و نمی توانند بپذیرند که اصل “حکمت” از سرزمینی می آید که آنها با آن سرزمین دشمنی ها ورزیده و جنگها کرده اند. هم یونان و هم روم هر دو با ایرانیان جنگهای متعدد داشته اند و از نظر بسیاری از محققان غربی، این جنگها در اصل جنگ میان دموکراسی و دیکتاتوری بوده است چرا که بحق از درک محتوای حکمت خسروانی عاجز بوده اند.
بُعد دوم اما سیاست های رسمی کلیسا برای غصب و امحاء محتوای حکمت خسروانی بوده است که در قالب دشمنی های بی دلیل با میراث زرتشت پیامبر نمودار گشته است.
چرا که کلیسا بعنوان میراث دار رسمی مسحیت، خود را نخستین و یگانه منادی یکتاپرستی در جهان معرفی کرده و این باور را در جهان مسیحی گسترانده است که اصولا یکتاپرستی با تعالیم کتاب مقدس آغاز می شود.
خواهیم دید که تعالیم زرتشتی در سالهای اولیه پس از عروج مسیح تا دوران ابتدای رواج مسیحیت یعنی قریب سه سده، ، چنان در جهان آن روز رواج داشته است که مسیحیان اولیه همواره آئین جدید خود، را ادامه طبیعی تعالیم زرتشت پیامبر عنوان می کرده اند.
بانیان اولیه نظام کلیسا مانند کلمنت اسکندریه همصدا با فیلسوفان نوافلاطونی و نیز گنوستیک ، تعالیم زردشت را نخستین و یگانه جریان یکتاپرستی توصیف می کردند تا جایی که حتی برخی از محققان، فیلسوفان اولیه یونان نظیر فیثاغورث ، افلاطون و دیوجانس را از زمرۀ پیامبران محسوب می کرده اند.
نفوذ تعالیم زرتشت پیامبر در میان اندیشمندان و فلاسفه جهان بویژه اندیشمندان یونان و روم آنچنان بود که همگی به شاگردی زردشت پیامبر افتخار کرده و در آثار خود او را “آموزگار” می خواندند.
گرچه تعالیم زرتشت بیشتر “پرورشی ” بود تا آموزشی و از این لحاظ می بایست او را “پروردگار” بنامند و نه آموزگار ، با اینحال نامدار ترین اندیشمندانی که بشر تا کنون بخود شناخته است برای اعتبار بخشیدن به تعالیم خود، مرجع آن تعلیمات را به زرتشت پیامبر منتسب کرده و می گفتند :” زرتشت اینگونه فرموده است ” چنانکه فردریش نیچه نیز کتاب گرانقدر خود “چنین گفت زرتشت ” را بر همین نمط نگاشت.
اما کلیسای تمامیت خواه پس از رسمی شدنش در سده سوم میلادی شروع به دشمنی آشکار با “حکمت خسروانی” می کند:
ابتدا محتوای میراث بجا مانده از یونان باستان را ملحدانه ارزیابی کرده.
سپس در راستای ریشه کن ساختن باور عمومی به “حکمت خسروانی” باورمندان به تعالیم زردشت پیامبر را به ثنویت متهم کرده، سالکان مکتب “حکمت خسروانی” را جادوگر می نامد و برای آن مجازات سوزانده شدن با آتش را در نظر می گیرد چراکه برخی از سالکان مکتب سلوک تن و روان در طی سلوک خود به آنچنان توانایی های فوق بشری دست یافته بودند که برای مدیران نظام کلیسا قابل درک نبود و اگر مردم از آنها می پرسیدند که اگر شما نمایندگان خدا هستید چرا سالکان مکتب حکمت خسروانی به چنین توانایی های پیامبرگونه ای دست یافته اند؟ پاسخی نداشتند که به آنها بدهند.
رفته رفته ظهور این توانایی ها موجب شد که واژۀ “مجوس” (MAGUS) ، تلفظ لاتینی واژه “مغ” – زبان لاتینی البته زبان رسمی کلیسا بود- وارد فرهنگ لاتین و بعد سایر ملل مسیحی شده و به عنوان برابرنهادی برای جادوگری تلقی گردد.
بنحوی که امروزه واژۀ “مجیک” یا ماژیک” در زبانهای اروپایی به چم سحر ، جادو و حتی شعبده بازی و گاهی اوقات معجزه نیز می باشد.
در حالی که همزمان همین واژۀ “مجوس” از طریق مراوداتی که اعراب شبه جزیرۀ عربستان با ساکنان شامات و سوریۀ تحت کنترل رومی های مسیحی داشتند ، وارد قاموس واژگان زبان عربی شده و نهایتاً آئین مجوس در قرآن مجید بعنوان یکی از آئین های برحق یکتا پرستی رسماً مورد تائید و تاکید قرار می گیرد.
کوتاه آنکه کلیسا در دشمنی با محتوای “حکمت خسروانی” از هیچ کوششی فروگذارنکرد و پر بیراه نیست اگر بگوییم که دوران سیاه قرون وسطی، در حقیقت با شروع ابراز دشمنی های کلیسای نوبنیاد با حکمت کهن خسروانی آغاز گشت و بعد از هزار سال این دوران سیاه هنگامی به پایان رسید که اندیشمندان و دگر اندیشان آن روزگار از طریق فیلسوفان نوافلاطونی به میراث کهن فلاسفه یونان و از آنجا به سرچشمه اصلی حکمت و اندیشه بازگشتند و آنچه که بنام دوران روشنگری ( Age of Enlightenment) نامیده شد در اصل بازتاب بخش اندکی از نور حکمت خسروانی بود که برای بیش از ده قرن در محاق خرافات مذهبی پنهان شده بود.
اومانیزم، کارتزیانیسم و بعد اگزیستاسیالیزم از دست آوردهای بازتابش انوار حکمت خسروانی بر جان و دل اندیشمندان روشن ضمیر دوران اواخر قرون وسطی و اوایل دوران باززایی بود، اگرچه هرگز هیچیک از اندیشمندان و فلاسفه دوران باززایی نتواستند به آن درکی که نخستین فلاسفه یونان از حکمت خسروانی رسیده بودند دست یابند که در این مورد نیز در نوشتارهای آتی مفصلا بحث خواهد شد.
متناظراً می توان ادعا کرد که دوران طلایی فلسفه یونان نیز از اوان آشنایی نخستین فلاسفه یونان با تعالیم حکمت خسروانی آغاز گشت و تا زمان افلاطون ادامه یافت و سپس با تغییر مسیر فلسفه از مکتب اشراقی به رواقی در زمان ارسطو ، منشاء آسمانی حکمت و فلسفه یونانی نیز زمینی شد آنچنانکه رافائل در تابلوی معروف خود “مدرسۀ آتن” به تصویر کشیده است و بدین ترتیب ستاره بخت فلسفه یونان نیز پس از چندگاهی درخشیدن افول کرد.
به این نکته در نوشتارهای بعدی پرداخته خواهد شد.
ادامه دارد ….
مقاله ای به قلم یحیی خوشمرام
از همین نویسنده :
شاهنامه از نگاهی دیگر؛ قسمت اول