طریقت «باباجانیه» از سلسله یعقوبیه؛ قسمت دوم
“طریقت صدفیه “و “طریقت صفویه “بلحاظ اسمی بهم شبیه اند اما این شباهت لفظی نباید شبهه ایجاد کند و موجب اشتباه گردد.
صفویه سوارکاران قزلباش بودند که خودرا از احفاد شیخ صفی الدین اردبیلی میشماردند.
صفیالدین ابوالفتح اسحاق اردبیلی (۶۵۰–۷۳۵ ق) نیای بزرگ دودمان صفویان ایران از معاصران شیخ ابوالمکارم رکنالدین علاءالدوله احمد بن محمد بن احمد بیابانکی سمنانی (۶۵۹–۷۳۶ ق) معروف به شیخ علاءالدوله سمنانی بود.
هر دو نفر آنها از معاصران سلطان محمدخان الجایتو بودند. سلطان محمد خدابنده – اولجایتو (هشتمین سلطان از سلسله ایلخانان بود که از ۷۰۳ تا ۷۱۶ ه.ق بر ایران حکمرانی کرد. وی پسر ارغون (چهارمین ایلخان مغول) و برادر غازان (هفتمین ایلخان مغول) بود.
مادر وی اوروک خاتون، مسیحی بود و تحت تأثیر کشیشان دربار، فرزند خود را غسل تعمید داده و به افتخار پاپ زمان که نیکولای چهارم بود، او را «نیکولو» نام نهاده بود.
بروز یک بیماری در کودکی موجب شد که نامش را به «خربنده» تغییر دهند و در زمانی که اسلام آورد به «خدابنده» تغییر نام داد.
به هنگام تاجگذاری نامش را به «محمد اولجایتو خان» تغییر داد که به معنای «پادشاه بزرگ مبارک» بود و تا پایان عمر به این نام باقی ماند.
او مغول جنگجو و جهانگشایی بود که به دست مشایخ طریقت قبول توحید کرده و دست از قانون یاسای چنگیزی برداشت و مسلمان شد.
از آثار تاریخی مستفاد است که شیخ علاء الدوله سمنانی و شیخ صفی الدین اردبیلی در تغییر هویت “الجایتوی مغول” به سلطان خربنده مسلمان تاثیر داشتند.
بعدها فرزندان و نوادگان شیخ صفی الدین به زعامت شاه اسماعیل صفوی در ایران به سلطنت دست یافتند.
صفویه اگرچه در ابتدای امر، مسلمان و اهل باطن بودند، اما تدریجا عرصه را بر اهل تصوف تنگ کرده و ایران را جولانگاه آخوندها و ملاهای قشری و مرتجع نمودند و با بیت المالی که در اختیار حوزه های فقهیه قرار دادند، صد هزار روایت کذب جعل کردند و بساط خرافات و امامزاده پرستی در ایران دایر کردند و واقعا اخلاق و انسانیت در نیمه دوم دوران صفویه رو در زوال نهاد و بنیاد دجالیت استوار گشت و حالا این میراث شوم به سازمان تبلیغات اسلامی و اداره فرق و ادیان در سازمان اطلاعات نظام ملاها رسیده است. اما طریقت صدفیه بحث دیگری است.
ریشه های طریقت صدفیه
شاید عجیبترین سرزمین جهان سرزمین فلسطین باشد. سرزمینی شامل بیت المقدس و دره اردن و رود اردن و کوه زیتون و کوه کارمل و … و هریک از این نقاط به یکی از اولیاء و انبیاء الهی مربوط است که حتی شمارش نام این نقاط جغرافیایی مانند سدوم و عموره و بحرالمیت و … و تشریح ارتباط آن با وقایع تاریخی و شخصیت های معنوی کتاب قطور جداگانه و یک انسیکلوپدی عظیم میشود.
مختصر از مفصل آن که گروه هایی از موحدان بودند که در شهر”کمران”درحاشیه بحرالمیت ساکن بودند و سنت انبیاء را پاسداری میکردند و گروه دیگری از موحدان بودند که در حاشیه شُعَب نهر اردن زندگی میکردند.
این موحدان یکتاپرست همه از یک خانواده معنوی بودند اگرچه در بافت درونی مجموعه خود از مردمان گوناگون تشکیل یافته بودند.
امر طریقت یعقوبیه در آن زمان به زکریای نبی منتقل شده بود و زکریا در حوزه اردن و فلسطین به عنوان نبی وقت شناخته میشد.
طریقت یعقوبیه شاخه ای جاری از ابراهیم اسحاق و یعقوب به شمار میرفت که حارسان امانت الهی بودند.
بطور کلی اسرائیل یعنی همان یعقوب بن اسحاق ابن ابراهیم فرزندانی داشت و از دو همسر خود دوازده فرزند داشت که از آن جمله یوسف و بنیامین از یک همسر، و ده فرزند دیگر از همسر دیگری بودند.
هریک از این فرزندان انبیاء نیز فرزندان متعددی داشتند و قبیله های متعدد و عشیره های گوناگونی از آنها جاری میشد که همه بنی اسرائیل یعنی فرزندان یعقوب شمرده میشدند.
بسیاری از آنان اهل تجارت و بانکداری بودند و گروهی از آنان در سلسله مراتب اعتقادی به حوزه های دینی و سلسله مراتب حوزوی تعلق داشتند.
شعبه کوچکی از آنان نیز بودند که میراث داران امانت ولایت به شمار میرفتند و هرکدام از اولیاء در زمان خود حلقه ای از زنجیره طلایی و سلسله الذهب ولایت بشمار میرفت.
زکریا بنا به بیانی که از او در انجیل مرقس و در قرآن مجید برجا مانده خودش را جانشین اولیاء و حامل میراث ولایت یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم معرفی میکند.
پس از او امر ولایت از او به فرزند او یحیی انتقال می یابد.
یحیی، ولی زمان و حلقه اتصال سلسله الذهب ولایت میباشد و مهمترین ماموریت او معرفی مسیح است که با تجلی روح القدس در عیسای مریم ظهور یافته است.
با معرفی عیسا به عنوان مسیح، برگ تازه ای در تاریخ معنویت و ولایت رقم میخورد.
یحیا شاگردان با کمالی دارد که از طرف او فرمان تربیت معنوی سلاک را در کف دارند.
خود یحیا، پس از مدتی به اقلیم هشتم انتقال می یابد و امر ولایت از طرف او در میان قومش ادامه مییابد. اما چگونه؟
قوم یحیی، صابئین یا مغتلسه یا مندائیه خوانده میشوند.
آنها کتابهای آسمانی دارند که اهمّ آنها کتاب”گنررَبّا” به خط و زبان آرامی است.
این قوم یحیی علیه السلام را ظهور الیاس میشمارند.
الیاسی که پیش از آن بارها از زمین به اقلیم هشتم رفته و صدها سال بعد دوباره به میان قوم خود مراجعت کرده بوده و آخرین بار از کنار نهر اردن به آسمان برده میشود، تا هزار سال بعد در لباس یحیی ظهور مجدد نماید.
بعد ازآن نیز با نام یحیی (زنده جاودانه) به آسمان برده میشود.
صابئین میدانند که حضرت یحیی زنده است و منجی موعود منتظر قومش میباشد.
در غیاب یحیی، دانایان قوم صابئی به مراسم و مناسک دینی خودادامه میدهند و از آداب و مراسم اعتقادی که درمیانشان معمول است بهره می جویند که توضیح این امر دراز و طولانی است.
مبنای آموزشهای یحیی و کتاب گنزربا کاملا باطنی و عرفانی است.
تشرف به این قوم، از طریق “مسح” و تعمید انجام میشود.
یعنی غسل کامل بدن در آب روان غیر شور.
هرفرد مندایی میتواند فرد دیگر مندایی را تعمید دهدو در آن لحظه، نماینده یحیی محسوب میشود.
اما کسی که خارج از قوم مندایی است نمیتواند از طریق غسل و مسح و تعمید یا ازهیچ طریق دیگری وارد این قوم گردد.
پس از غیبت یحیی در حوالی سال سی و پنج میلادی، مندائیان بر اساس سنتهای قومی خود مراسم تجدید بیعت از طریق تعمید و تشرف روزانه در آب را به انجام میرساندند تا آنکه در نیمه اول قرن سوم میلادی حضرت مانی ابن فاتک از همین قوم مندایی چشم به جهان گشود و به عنوان فرقلیطوس به جهانی کردن تعالیم مندرج در گنزربا پرداخت.
طریقت باباجانیه
اما در قوم مندایی، گروهی بودند که حلقه ولایت به آنان انتقال یافته و طریقتی کاملا ولایی به شمار میرفتند و سلسله ای داشتند که در آن قطب حلقه جانشین ولایت به شمار میرفت و امر ولایت و خرقه هدایت از طرق یحیی به او سپرده شده بود.
این فرد جانشین معنوی یحیی محسوب میشدند.
در این قوم یحیی، “جان” خوانده میشود.
دلیل این امر نیز آن است که در زبان یونانی، یحیی تعمیددهنده و یوحنای قدیس که یکی استاد عیسا و دومی شاگرد او میباشند هر دو “ژان” یا “جان” خوانده میشوند: جان دِ باپتیست و جان آپوستل.
اما طریقت باباجانیه نقطه آغازش شخص حضرت یحیا است که ملقب به لقب بابا میباشد.
واژه بابا، در زبان فارسی به معنی پدر است، اما مشابه این واژه در زبانهای لاتین و یونانی به صورت پاپا و پاپ و بابا و باب وجود دارد.
بابا جان مترادف با یحیای استاد میباشد.
از جانب دیگر، بابا در زبان هندی یکی از مراتب معلمی است و معلم طریقت سادو؛ گورو، بابا، و ماهاتما نام دارند.
در عین حال در زبان پهلوی نیز لقب طریقتی عارفان شیدا، بابا میباشد.
بابا مترادف با مجذوب است و مقبره باباهای زیادی در نقاط مختلف ایران وجوددارد که معروفترین مرقد نورانی شیخ علی باباکوهی در شیراز میباشد.
در عین حال نام بلندمرتبه باباطاهر عریان همدانی نیز همه جا بادوبیتی های توحیدی و اسرارآمیز و آرامش بخشش زبانزد خاص و عام میباشد.
خاطرات دیدار دکتر سیدمصطفی آزمایش با بزرگان و مشایخ طریقت باباجانیه
در مورد طریقت باباجانیه من تحقیق بسیاری کردم.
این طریقت ابتدائا در یونان انتشار زیادی داشت و بعدها رشته ای از آن به ترکیه و سایر نواحی بالکان اتساع یافت.
پس از متلاشی شدن امپراطوری عثمانی در پایان جنگ اول جهانی ۱۹۱۸ و از زمان آتاتورک ۱۹۲۴ ، این طریقت دستخوش بحرانهای زیادی شد و نهایتا آخرین بزرگ این سلسله در سال ۱۹۵۷ با نوشتن شهادتنامه ای اعلام کرد که بعد از خودش دیگر جانشینی تعیین نمیکند و او آخرین بابای این طریقت به شمار میرود و پس از او این طریقت تعطیل میشود.
در ترکیه و یونان، اگرچه اصحاب طرایق باطنی و صوفیه این رشته را میشناسند اما عموما به همان شهادتنامه آخرین قطب این طریقه در یونان ارجاع میدهند و این طریقت را پایان یافته به شمارمی آورند.
با این همه در سفر به سوفیا (صوفیه) پایتخت بلغارستان با افرادی آشنا شدم و آنها فردی را به من معرفی کردند که در نواحی کوهستانی مرزی میان بلغارستان و یونان زندگی میکند و گروهی از روستائیان و دامداران و اهل محل او را محترم میشمارند و او را قطب فعلی طریقت باباجانیه به شمار میآورند و آن بیانیه و شهادتنامه مسبوق الذکر را، ناشی از فشار حکومت کمونیستی وقت دائر بر تعطیلی حوزه های اعتقادی میشمارند و این امر از واقعیت دور نیست.
چنان که در سراسر بلغارستان، صومعه ها و کنیسه ها و خانقاه های بسیار زیادی متعلق به سلاسل مختلف از ادوار دور باقی مانده و غالبا مخروبه شده و همچنان به روال دوران کمونیسم کسی اجازه بازدید از آن نقاط را ندارد و مردم نیز ترجیح میدهند درباره تصوف و بزرگان این صوامع و مراقدصحبتی نکنند.
معروفترین مرقد در قلب شهر سوفیا قرار دارد و متعلق به شیخ ولی بابا است (که مردم او را بالی بابا میخوانند).
من و گروهی از پژوهندگان به راهنمایی همان آشنایان بلغاری به بازدید از این مرقد رفتیم و بر اساس گفته همان آشنای بلغاری، این شیخ ولی بابا از باباها و اقطاب طریقت باباجانیه بوده است که از معاصران جلال الدین رومی بوده است.
ناگفته نگذارم که کتاب های “مروارید تصوف” و “آموزشهای یک مربی تصوف” من به زبان یونانی توسط نشر دانشگاهی در آتن ترجمه و انتشار یافته و برای اهل سلوک و اهل توحید و جامعه مسلمان یونان، کاملا شناخته شده و جا افتاده میباشد.
ناشر این آثار بارها برای سخنرانی و ورک شاپ های یک هفته ای در آتن و سایر شهرهای همجوار یونان با بلغارستان از من دعوت کرد و به این دلیل در آنجا فضای اخوت عمیقی با اهل طریقت ایجاد گردید.
در اثنای همین سفرهای متعددی که به یونان داشتم با مشایخ و بابای طریقت باباجانیه جلسه های متعدد و حلقه های طریقتی زیادی داشتیم و برایم مسلم شد که برخلاف تصور عموم که طریقت باباجانیه را ناموجود میشمارند، این طریقت زنده و نمایندگان آن درکارند و با اجازه و فرمان ولایی، به صورت بسیار متین و بدون هر نوع سر و صدا و شو و نمایش به امر تربیت ولایی در طریقت خود مأمورند.
« استفاده از مطالب با ذکر نام نویسنده و منبع بلامانع است.»
در همین رابطه بیشتر بخوانیم :