«کادر سازی برای آینده» بخش هفتم؛ به قلم افشین ساجدی

۳۹۲

به قلم افشین ساجدی

در بخش پیشین دیدیم که در طی سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ اگرچه حوزه های علمیه به ابتکار مرجع مسلم وقت آیه الله بروجردی و حمایت مراجع دیگر نظیر آیه الله گلپایگانی و آیه الله مرعشی نجفی از دخالت در سیاست به دور مانده بودند ولی حداقل سه جریان سیاسی «واگرا» و از هم جدا مرتبط با حوزه های علمیه ایجاد شده بود و هریک به نقش آفرینی در صحنه سیاسی آن روز ایران مشغول بودند : نخست جریان تندرو و تروریستی فدائیان اسلام بودند که با انجام ترورهای کور و زنجیره ای به نام اسلام و از طریق تولید و توزیع وحشت در جامعه تلاش می کردند تا هم مقامات دولتی را برای کسب امتیاز تحت فشار قرار دهند و هم برای خود اعتبار و نامی در صحنه سیاسی ایران دست و پا کنند. این جریان بشدت از سوی مراجع طرد شده و تقریبا بجز بیت آیه الله شاهرودی سابق الذکر هیچ پایگاهی در میان مراجع دیگر نداشت .جریان دوم شخص آیه الله خمینی بود که از سال ۱۳۴۲ با انجام سخنرانی های مختلف سعی داشت تا حکومت «وقت» را وا دارد تا احکام فقه شیعه را در کشور به اجراء در آورد اما بعلت لحن تند و شیوه تهاجمی اش بطور کلی در حوزه منزوی بود . جریان سوم مدرسه حقانی بود که بشکلی مرموز فاقد هرگونه نقش و اثر مشخص در آن دوران بود ولی آن هم بعلت ناهمگونی و ناسازگاری با حوزه های علمیه یعنی محیطی که در آن ایجاد شده بود در انزوا بسر می برد.
مدرسه حقانی اگر چه در بطن حوزه علمیه قم ایجاد شد ولی اهدافی بسیار فراتر از تعالیم دینی را دنبال می کرد. این اهداف بقدری از آموزه های دینی و مذهبی رایج آن زمان دور بودند که تقریبا تمامی مراجع بنام مانند آیه الله بروجردی و آیه الله گلپایگانی با تاسیس چنین مدرسه ای مخالفت کرده و از پرداخت وجوهات شرعی به آن خودداری می کردند مخالفت آیه الله بروجردی با تاسیس مدرسه حقانی به حدی بود که موسسان این مدرسه ناچار شدند تا زمان درگذشت آیه الله بروجردی در سال ۱۳۴۰ ایده تاسیس مدرسه را به تعویق اندازند.
آیه الله گلپایگانی نیز که ابتداء از ایده تاسیس این مدرسه استقبال کرده بود پس از اطلاع از مقاصد موسسین و دروسی که قرار بود تدریس شود با تاسیس آن مخالفت کرده و از پرداخت وجوه لازم خودداری کرد تا حدی که سرانجام ایده تاسیس این مدرسه پس از فوت آیه الله بروجردی و با مشارکت مالی گروهی از بازاریان منجمله علی حقانی که بعدها نامش برروی مدرسه ماند، به واقعیت پیوست.
سوال مراجع این بود که چرا باید علوم جدیده مانند زبان انگلیسی یا اصول مدیریت در یک مدرسه دینی که با وجوه شرعی مردم اداره می شود تدریس گردد در حالی که این علوم در مدارس جدید و به هزینه دولت با کیفیتی بسیار بهتر ارائه می شود ؟ سوالی که موسسان مدرسه حقانی همواره از پاسخ دادن به آن طفره می رفتند
امروزه اما ما پاسخ این سوال را نیک می دانیم چنگ انداختن به قدرت و تربیت کادرهای موردنیاز برای استقرار یک خلافت فرامنطقه ای اسلامی -شیعی از اهداف عملکردی و اعلان نشده موسسان مدرسه حقانی در آن زمان بود . اهدافی که البته هرگز نمی توانست تایید مراجع دینی را بهمراه داشته باشد.
علی معلمی یکی از طلاب مدرسه حقانی در این باره چنین می می‌گوید : «پایه‌گذاران مدرسه حقانی به جهات زیر در فکر کادرسازی بودند: «نخست این‌که این کادر قدرت داشته باشد، مطالعه کند اسلام را به‌عنوان مبنای حکومت دینی که در آن زمان عنوان حکومت اسلامی یک عنوان مهجور و غریبی بود. دوم، کادر بسازند برای مبارزه در راه رسیدن به حکومت دینی؛ سوم، اگر احیانا حکومت دینی به پیروزی رسید، افرادی برای مدیریت حکومت دینی تربیت کنند.
برای گفته‌های خودم قرائن و شواهدی در ذهن دارم. مثلا شهید قدوسی در مدیریت مدرسه با طلاب به گونه‌ای برخورد می‌کردند که گویی این طلبه‌ها در آینده باید مدیران یک جامعه‌ای بشوند و گاهی حتی ایشان به زبان می‌آورد. در موردی یادم هست طلبه‌ای که وظیفه و مسئولیت خودش را به خوبی انجام نداده بود طی تذکری به او گفت: اگر حتی مدیر یک بیمارستان شدی می‌خواهی همین طوری عمل کنی؟ این رفتار او همان موقع باعث تعجب من شد که رسم نبود که طلبه به غیر از تبلیغ دینی و یا مناصب سنتی که در اختیار روحانیون بود به فکر کار دیگری باشند»
در حقیقت تفاوتی که جریان مدرسه حقانی با دو جریان دیگر «واگرایی» یعنی جریان فدائیان اسلام و جریان آیه الله خمینی داشت این بود که جریان مدرسه حقانی از همان ابتداء با ایده سرنگونی حکومت وقت و استقرار خلاف اسلامی حداقل در سطح منطقه شکل گرفت حال انکه فدائیان اسلام و ایه الله خمینی هر دو تنها هم و غمشان وادار کردن حکومت وقت به اجرای احکام شریعت بود.
ممکن است گفته شود که آیه الله خمینی که در سال ۱۳۴۸ با تشریع و ارائه نظریه ولایت فقیه در حقیقت نوعی مدل جایگزین حکومت سلطنتی را ارائه کرده است هم در پی تشکیل یک حکومت اسلامی حداقل در ایران بوده است در حالی که اینگونه نیست آیه الله خمینی بر خلاف باور رایج هرگز نظریه ولایت فقیه را مستقلا و انحصارا ارائه نداده است آنچه در سال ۱۳۴۸ تحت عنوان «نامه ای از امام موسوی کاشف الغطاء» منتشر و به آیه الله خمینی منتسب شد و البته حاوی نظریه ولایت فقیه بود در حقیقت تقریرات سیزده جلسه درس خارج آیه الله خمینی در نجف بود که توسط برخی از طلاب مدرسه حقانی بصورت کتاب تدوین و منتشر و چندی بعد به زبانهای خارجی نیز ترجمه شد و تدریس این دروس مختص آیه الله خمینی نبود و بودند مدرسین دیگری که این دروس را البته تنها بصورت نظری تدریس می کردند.
با این حال منزوی بودن ویژگی مشترکی بود که این سه جریان را بهم مرتبط می ساخت و همانگونه که دیدیم و باز هم خواهیم دید جریان مدرسه حقانی بعنوان تنها جریان در درون حوزه های علمیه که عملا و رسما در پی براندازی حکومت وقت و ایجاد یک حکومت منطقه ای و بلکه جهانی بود، در راه نیل به این هدف بشکلی کاملا پراگماتیک و با توسل به شیوه های ماکیاولی دو جریان دیگر یعنی فدائیان اسلام و جریان آیت الله خمینی تحت کنترل خود گرفته بود.
پیشتر خاطرنشان شد که در طی سالهای آخر دهه ۱۳۲۰ به ابتکار قطب وقت سلسله نعمت اللهی گنابادی یعنی آقای محمد حسن بیچاره بیدختی صالحعلیشاه و در نیتجه مساعی و مجاهدتهای آقای سطانحسین گنابادی فرزند ایشان در اجرای ماموریت و وظیفه محوله از سوی پدر ،‌ فقه شیعه که برای بیش از هزار سال درجهان اسلام مهجور و متروک بود برای نخستین بار در جامعه الازهر مصر که معتبرترین نهاد آموزشی جهان اسلام بود ، به رسمیت شناخته شده و از آن زمان به بعد شیعیان توانستند در سایه امنیت و آسایش حاصل از این شناسایی در مراسم عبادی مشترک من جمله حج های تمتع و عمره شرکت کنند بدون آنکه نیاز به پنهان کردن مذهب و عقیده خود داشته باشند.
در مقابل مداحان ایرانی می بایست به رویه سیئه هتک حرمت خلفاء راشدین خاتمه دهند و این البته به معنی تعطیلی پایگاه اجتماعی بود که صنف روحانیت طی قرنها برای خودش در میان عوام دست و پا کرده بود و در عین حال منافع عظیمی را نیز بخطر می انداخت.
لذا مرتجعترین و تاریک اندیش ترین بخش جریان واگرا در رویارویی جریان همگرا تصمیم گرفت تا با تکیه و تاکید بر وجوه اختلاف و افتراق مسلمانان ، نه تنها از پایگاه اجتماعی خود محافظت کند بلکه حتی با استفاده از پتانسیل های موجود بر سایر جوامع اسلامی نیز مستولی شود
در این راستا تاسیس مدرسه حقانی به اعتراف علی فلاحیان وزیر اطلاعات و شاه کلید قتلهای زنجیره ای که خود از طلاب این مدرسه بوده است مشخصا عکس العملی در برابر جریان همگرایی بوده است. فلاحیان در این باره می گوید:« تأسیس مدرسه‌ حقانی و رویکردش بی‌تأثیر از «دانشگاه الازهر» مصر نبود. مصر و عربستان برای معرفی اسلام و تبلیغ آن مبلغانی را تعلیم و به کشورهای خارجی اعزام کرده بودند، اما از طرف جامعه‌ شیعه تا چند سال پیش هیچ گونه اقدامی به هیچ شکلی صورت نگرفته بود.»
این رویاویی در سالهای بعد از وقایع سال ۱۳۵۷ و بموازات قدرتمند تر شدن جریان واگرا با شدت هرچه تمامتر و به بهای جان سه قطب سلسله نعمت اللهی گنابادی همچنان ادامه یافت
توجه به این واقعیت که هر هفت وزیر اطلاعات نظام جمهوری اسلامی از طلاب مدرسه حقانی بوده اند بخوبی می تواند نقش این مدرسه شوم در مصائب و شدائدی که بر مردم بیگناه ایران و بسیاری از ملل جهان وارده شده است را بخوبی نشان دهد
در قسمت بعدی نحوه تعامل جریان مدرسه حقانی با دو جریان دیگر یعنی جریان فدائیان اسلام و جریان آیه الله خمینی تشریح خواهد شد.

از همین نویسنده بیشتر بخوانیم : 

«کبریت احمر» بخش یکم؛ به قلم آقای افشین ساجدی

«همگرایی» بخش دوم؛ به قلم آقای افشین ساجدی

«سکوت مجرمانه» بخش سوم؛ به قلم افشین ساجدی

«غائله فدائیان اسلام» بخش چهارم؛ به قلم افشین ساجدی

«دشمنی بی پایان» بخش پنجم؛ به قلم افشین ساجدی

«سه جریان واگرا» بخش ششم؛ به قلم افشین ساجدی

 

افشین ساجدی تحلیلگر و حقوقدان؛ عضو کمیته حقیقت یاب کمپین دادخواهی دکتر نورعلی تابنده

 

Voir cette publication sur Instagram

 

Une publication partagée par afshin sajedi (@afshin.sajedi)