«ه‍یئت های مؤتلفه: وارثان ترور و خشونت» بخش هشتم؛ به قلم افشین ساجدی

واکاوی ابعاد حقوقی مسئولیت نظام جمهوری اسلامی در قبال حفظ جان دکتر نور علی تابنده بخش هشتم

۱,۰۰۰

از یک منظر ، تاریخچه حیات جریان فدائیان اسلام پیش از بهمن ۵۷ را می توان به سه دوره مشخص و متفاوت از یکدیگر تقسیم کرد: دوره نخست از سال ۱۳۲۴ شمسی آغاز و تا سال ۱۳۳۴ بطول می انجامد. در این دوره مجتبی میرلوحی با نام مستعار نواب صفوی در اجرای ماموریت محوله از سوی یکی از مراجع ساکن نجف به معروف به شاهرودی و با بهره برداری از منابع مالی که این مرجع ساکن نجف در اختیار وی قرار داده بود تعدادی افراد بقول مهدی عراقی لات و پات و خلافکار را بسیج کرده و با ارتکاب قتلهای متعدد امواج مهیبی از ترس و وحشت را در کشور براه می اندازد.
قتل برخی از افراد منتقد و متنفذ مانند احمد کسروی نویسنده ، عبدالحسین هژیر وزیر دربار و سپهبد حاجعلی رزم آرا نخست وزیر و ترور نافرجام دکتر فاطمی وزیر امورخارجه حسین علاء که بعدا نخست وزیر شد ، نام جریان فدائیان اسلام را بعنوان یکی از اثر گزارترین جریانهای خشونت طلب را در تحولات سیاسی کشور در آن دوران به ثبت رساند.
با اعدام مجبتی میرلوحی در سال ۱۳۳۴ این دوره به اتمام رسیده دوره دوم یعنی دوره هیئت های مؤتلفه آغاز می گردد و تا سال ۱۳۴۲ بطول می انجامد . در این دوره هشت ساله دیگر نامی از فدائیان اسلام در میان نیست ولی میراث ترور و وحشتی که به نام آنها به ثبت رسیده بود توسط جریانی جدید به نام هیئت ها مؤتلفه مصادره می گردد. هیئت های موتلفه ، ائتلافی از سه هیئت مذهبی بازار تهران بنام‌های هیئت مسجد امین‌الدوله، هیئت مسجد شیخ‌علی و هیئت اصفهانی‌های مقیم تهران بود در این دوره فعالیتهای جمعیت هیئت های مؤتلفه بیشتر بر جنبه اقتصادی و اجتماعی نظیر صندوقهای قرض الحسنه و ایجاد مدارس مذهبی متمرکز بوده است و همزمان البته و عناصری از فدائیان اسلام نیز آهسته آهسته بازوی نظامی جمعیت مؤتلفه را شکل می دهند.
در سال ۱۳۴۲ جمعیت های مؤتلفه عملا بعنوان یک حزب سیاسی وارد صحنه سیاست ایران می شوند. سازماندهی برخوردهای خشن پانزده خرداد سال ۱۳۴۲ و نیز قتل نخست وزیر وقت حسنعلی منصور در بهمن ماه همان سال بی شک توسط حزب هیئت های مؤتلفه و با دستیاری عناصری از جریان فدائیان اسلام انجام گرفت که هشت سال پیش از آن توسط این جمعیت به میراث برده شده بود. در خصوص انگیزه های قتل حسنعلی منصور در بخشهای بعدی مطالب مهمی بیان خواهد شد ولی آنچه که اینجا قابل ذکر است آن است که بسیاری از اعضای هیات های موتلفه در حقیقت از فعالین مدرسه حقانی بوده اند و این نشانگر این است که از سالهای میانی دهه سی کنترل جریان فدائیان اسلام در اختیار جریان مدرسه حقانی بوده است و آنها آهسته آهسته این جریان را به بازوی نظامی خود بدل کردند.
همانگونه پیشتر تاکید شد نه جریان فدائیان اسلام در دوران مجتبی میرلوحی و نه شخص خمینی هرگز در پی تغییر حکومت در ایران نبوده اند بلکه هریک از آنها با روشهای خاص خود -حداقل در ظاهر – در تلاش بودند تا حکومت را وادارند که احکام فقه شیعه را در کشور اجرا کند. توسل این دو جریان به اجرای احکام اسلامی در حقیقت تجلی و تبلور مقاومت بخشهای سنتی جامعه در برابر موج مدرنیته بود که نگران از دست دادن منافع سنتی در روابط جدید اجتماعی بودند که مدرنیته با خود بهمراه می آورد .
بطور کلی بخشهای سنتی در برابر هجوم و گسترش مدرنیته در جامعه آنروز ایران به دوبخش تقسیم شده و هر یک از این دوبخش دو عکس العمل متفاوت و همزمان از خود نشان دادند یک بخش برخورد منعفلانه و سلبی و بخش دیگر برخوردی فعالانه و ایجابی.
بخش اول شامل گروه بزرگی از سنت گرایان به رهبری آیه الله بروجردی می شدند که بدون توسل به تهاجم و مقابله صرفا به دوری از مدرنیته اکتفاء کردند آیه الله بروجردی بسیای از مظاهر تمدن غرب مانند رادیو و تلوزیون و سینما را حرام اعلام کرد ولی هرگز متعرض کسانی که از این مظاهر استفاده می کردند نشد والبته این خود به مرور زمان منجر به ایجاد اختلاف پتانسیلی در جامعه شد که بعدها مورد استفاده جریان مدرسه حقانی قرار گرفت.
درمقابل جریان فدائیان اسلام و نیز شخص خمینی بعنوان دو جریان برجسته بخش دوم جامعه سنتی ، نسبت به امواج مدرنیته روش برخورد فعال را در پیش گرفته و عملا با کسانی که از این مظاهر استفاده می کردند به نبرد خونین برخاستند از جمله این موارد می توان به قتلهای انجام شده توسط فدائیان اسلام بویژه قتل مرحوم احمد کسروی و منشی اش در دهه بیست و موضع گیری خمینی در مخالفت با حق رای بانوان که منجر به حوادث خونین سال خرداد ۴۲ گردید ، اشاره کرد.
هم فدائیان اسلام و هم شخص خمینی نظری مساعد به سلطنت داشتند و هر یک از آنها حداقل یکبار با پادشاه فقید محمدرضا پهلوی ملاقات کرده بودند. روح الله خمینی در یکی از نخستین نوشته هایش به نام «کشف الاسرار» می نویسد :
«…. ما ذکر کردیم که هیچ فقیهی نگفته تا کنون و در کتابی هم ننوشته که ما شاه هستیم. یا نگفته که سلطنت حق ماست. آری آن طور که ما بیان کردیم، اگر سلطنت و حکومتی تشکیل شود، هر خردمندی تصدیق می‌کند که آن خوب است و مطابق با مصالح کشور و مردم است. البته بهترین تشکیلات آن است که بر اساس احکام خدا و عدل الهی باشد، لکن اکنون که آن را از آن‌ها نمی‌پذیرند، این‌ها هم با این هیچ‌گاه مخالفت نکرده و نمی‌خواسته‌اند که اساس حکومت را برهم بزنند…..»
نواب صفوی نیز طی نامه سرگشاده ای که در سال ۱۳۳۳ خطاب به پادشاه نوشته شده بود از وقایع مرداد سال ۱۳۳۲ و سرکوب دولت دکتر مصدق بطور کامل حمایت کرده بود :
« هو العزیز – فرمان خدا بالاتر از هر فرمانی بوده اطاعتش واجب تر از اطاعت هر کسی است و هر کس عملاً با احکام خدا مخالفت کند اطاعت او حرام و مخالفتش واجب است. من به همین دلیل با دولت مصدق به شدت مخالف بوده و او در تمام حکومتش از ترس من و برادرانم در گوشه خانه متحصن بود و هر واسطه‌ای برای سازش با من می‌فرستاد چون حاضر نبود که تسلیم حکم خدا شود مأیوس می‌شد، بزرگترین جنایت مصدق تقویت عمال شوروی در ایران بود…… پس مملکت به خاطر اسلام و به نیروی ایمان حفظ گردیده و هر نفعی به هر که رسید در پناه اسلام رسید و اگر قانون اساسی صحیح است اصل دوم متمم قانون اساسی و سایر اصول آنهم صحیح است و شاه و نخست‌وزیر و وزرا عملاً باید دارای مذهب شیعه و مروج آن باشند و باید قوانینی که مخالف احکام مقدس خداست و به غلط از مغزهای پوسیده گمراهانی تجاوز کرده لغو و باطل گردیده و به عمر کثیف منکرات و مفاسد خاتمه داده شود…»
همانگونه که ملاحظه می شود نه خمینی و نه فدائیان اسلام هیچ یک هرگز برنامه ای برای تغییر حکومت در ایران نداشته اند در حالی که جریان مدرسه حقانی اصولا از همان ابتدا با شناسایی درست و دقیق پتانسیل های موجود در جوامع اسلامی با هدف تشکیل یک حکومت به ظاهر دینی شروع به کادر سازی برای چنگ انداختن به قدرت در آینده ای نزدیک کرد.
این می تواند پاسخی به این سوال باشد که چرا محمد رضا شاه پهلوی و دستگاه امنیتی اش یعنی سازمان اطلاعات و امنیت کشور ساواک در برابر جریاناتی که منجر به حوادث سال ۱۳۵۷ شد غافلگیر شدند.
آنها دو جریان خمینی و هیات های موتلفه را بعنوان جریان های اصلی بخش مذهبی در نظر می گرفتند و بدرستی معتقد بودند که آنها قصدی و برنامه ای برای سرنگونی حکومت ندارند آنها از وجود جریان مدرسه حقانی نیز آگاه بودند ولی هرگز نتوانستند به نیات و اهداف واقعی جریان مدرسه حقانی پی ببرند.
پیش از این توضیح داده شد که چگونه جریان وابسته به مدرسه حقانی با بکارگیری روشهایی کاملا پرگماتیک و حتی ماکیاولی ، دو جریان دیگر «واگرا» یعنی جریان فدائیان اسلام و جریان «خمینی» را همچون ابزاری به خدمت گرفت تا بتواند بر صحنه سیاست ایران مسلط شود.
یاد آور می شود که آن دو جریان دیگر نیز کاملا پراگماتیک بوده و به هر وسیله ای برای رسیدن به اهداف خود متوسل می شدند.
بعنوان نمونه بد نیست اشاره شود که سنت سیئه فحاشی و حرمت شکنی که امروز به سکه رایج سیاست در ایران بدل شده است برای نخستین با توسط فدائیان سلام و شخص نواب صفوی پایه گزاری شد.
در جزوه « راهنمای حقایق » که در حقیقت مانیفست عقاید فدائیان اسلام بشمار می رود و نواب صفوی آن را طی سالهای ۱۳۲۷-۸ تدوین و منتشر کرد سخیف ترین اهانت ها و فحاشی ها نسبت به مرجع تقلید مسلم آنزمان یعنی شخص مرحوم آیه الله بروجردی نگاشته شده است و تاجایی که این نگارنده تحقیق کرده هرگز پیش از آن چینن فحاشی هایی نسبت مراجع دینی آن هم توسط یک گروهی که خود را منتسب به دین می کند سابقه نداشته است. نواب صفوی در بخشی از این جزوه خطاب به آیه الله بروجردی چنین می گوید :
«….تو ای عالم اسلامی، تو ای بی‌وفا،… در صف بدعت‌گزاران و ظالمین قرار گرفته، بی‌رحمانه با جعل قوانین خلاف اسلام و اجراء نقشه‌های دشمنان اسلام، همه روزه بر پیکر اسلام ضربات شدیدی نواختی، تو ای بی‌وفا بشر، ای‌کاش وفاداری را از سگ آموخته بودی؛ به خدا آن گاهی که احساس کوچکترین خطری برای عنوان و مقام دنیای خود کنی، مهیای هر اقدامی و تکفیری و تفسیقی می‌باشی و گرچه به بنیاد مقدس اسلام لطماتی وارد آید،… آخ، آخ ای بشر بی‌وفا! به خدا، سگ باوفا، از تو بی‌وفا شریف‌تر است….»
بدین ترتیب بنظر می رسد که جریان فدائیان اسلام بیش از آنکه یک جریان معتقد به اجرای احکام شریعت بوده باشد ابزاری برای جنگ قدرت میان خود مراجع بوده است چرا که همانگونه بارها اشاره شد این جریان برای نخستین بار توسط شاهرودی که از مخالفان سرسخت آیه الله بروجردی مرجع ساکن قم بود ایجاد شد.
شاید هم بتوان جریان فدائیان اسلام را جریانی برآمده از رقابت پنهان و آشکار بین دو حوزه نجف و قم برای تصاحب مرجعیت مسلم شیعه ارزیابی کرد.
ادامه دارد…

از همین نویسنده بیشتر بخوانیم : 

«کبریت احمر» بخش یکم؛ به قلم آقای افشین ساجدی

«همگرایی» بخش دوم؛ به قلم آقای افشین ساجدی

«سکوت مجرمانه» بخش سوم؛ به قلم افشین ساجدی

«غائله فدائیان اسلام» بخش چهارم؛ به قلم افشین ساجدی

«دشمنی بی پایان» بخش پنجم؛ به قلم افشین ساجدی

«سه جریان واگرا» بخش ششم؛ به قلم افشین ساجدی

«کادر سازی برای آینده» بخش هفتم؛ به قلم افشین ساجدی

افشین ساجدی تحلیلگر و حقوقدان؛ عضو کمیته حقیقت یاب کمپین دادخواهی دکتر نورعلی تابنده