استحاله یا استقلال ؟ بخش سوم؛ جهل مقدس

یحیی خوشمرام ؛ روشنگری هایی در خصوص وضعیت فعلی سلسله نعمت اللهی گنابادی

۲۸۹

در بخش نخست این نوشتار مروری داشتیم بر برخی از وقایع تاریخی  قرن دوم هجری و دیدیم مردمی که از ظلم و ستم بنی خلفای بنی امیه که علنا و عملا سنتهای مطرود جاهلی را دوباره زنده کرده بودند،  به تنگ آمده بودند،  به توهم آنکه اگر خلافت از امویان اخذ و به خاندان بنی هاشم که دشمنان بنی امیه محسوب شدند و با پیامبر اسلام نسبت جسمانی هم داشتند سپرده شود ، دوران جباری و ستمگری پایان یافته و آنها بار دیگر قادر خواهند بود تا  دورانی مشابه دوران پیامبر را تجربه کنند. از این روعلیه ستمکاری امویان سر به طغیان برداشته و سرانجام  با علمداری سردار ایرانی ابومسلم خراسانی حکومت بنی امیه را سرنگون و  فرزندان عباس عموی پیامبر را که از بنی هاشم  محسوب می شد، تحت نام عباسیان بر خلافت مسلمانان مسلط کردند.

با استیلاء خاندان بنی هاشم بر اریکه خلافت،  نه تنها مردم زمان از جور وستم رهایی نیافتند بلکه عملا ازچاله درآمده و  به چاه در افتادند ! چراکه ستم ها و مظالم  عباسیان بمراتب بیشتر از امویان بود؛ برای نمونه کافی است توجه شود که اگر در دوران بنی امیه دو امام از شش امام معصومی که در آن دوران می زیستند توسط آنها شهید شدند ، در دوران خلافت بنی عباس اما پنج امام از شش امام معصومی که در دوران آنها می زیستند توسط آنها به شهادت رسیدند و این فاجعه نبود مگر یکی از عواقب غیر قابل اجتناب  توجه و التفات مردم زمان به یکی بدترین معیار های جاهلی یعنی مقوله «نَسَبگرایی» که توسط بنی امیه پس از به قدرت رسیدن دوباره در میان مسلمانان رواج یافته بود.

در دوران پیش  از اسلام ،  اعراب از معیارهای  جاهلی همچون نسبگرایی ، تعدد فرزندان ذکور، ثروت، نژاد و وابستگی های قبیله ای به منظور استثمار مردم فرودست و بهره کشی از طبقات محروم استفاده می کردند.

با ظهور اسلام ، این معیارها همگی از مظاهر شرک تلقی شده و  منسوخ گردیدند. در قرآن مجید نیز هریک از این معیارها و سنت های جاهلی در آیات مختف مورد بررسی قرارگرفته و یک به یک محکوم و طرد شدند و متقابلا ایمان و عمل صالح تنها معیار وملاک برتری به جهانیان معرفی گردید.

منجمله در آیه ۱۳ سوره حجرات که می فرماید : «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ

یعنی : ‌ای مردم! براستی ما شما را از یک مرد و زن وآفریدیم  و شما را ملتها و قبیله ها گرداندیم تا یکدیگر را باز شناسید. براستی  که گرامی‌ترین شما نزد خدا پارساترین شماست. بی‌تردید، خداوند دانای آگاه است.

نه تنها در آیات نورانی قرآن کریم که در بسیاری از احادیث صحیح هم «نسب گرایی» بشدت سرزنش و محکوم گردیده است؛ یک نمونه از این احادیث از فرمایشات حضرت سجاد علیه السلام در بخش نخست این نوشتار نقل گردید، تیمنا در اینجا به نمونه ای دیگر از فرمایشات پیامبر اسلام استناد می کنیم که فرمود : «سلمان منا اهل بیت» یعنی جناب سلمان از خاندان ما اهل بیت است. با ترجمه امروز می شود سلمان که عرب نیست و با ما نسبت جسمانی ندارد، مولازاده حقیقی ما، از اهل بیت است و این در پاسخ به «نسبگرایان»‌جاهلی بود که نسب غیر قریشی و غیر عرب جناب سلمان را به زیر سوال برده بودند.

در بخش دوم این مقاله سه ویژگی مولازادگان یعنی برائت جویی از برادران ایمانی که در حقیقت بیزاری جویی از  بزرگ وقت بود ، همکاری موثر و فعال با دستگاههای حکومتی و عدم التزام به اصل اصیل حمایت از ستمدیده و مبارزه با ستمگری بعنوان سه برهان قاطع برای اثبات  نادرویشی مولازادگان مورد استناد قرارگرفت و در ادامه نمونه هایی از آیات نورانی  قرآن کریم در مخالفت با مفهوم مجعول نسب پرستی و بطلان مفهوم مجعول مولازادگی ارائه گردید.

باید اذعان کرد که از میان آیات ارائه شده ، آیه ۴۶ سوره هود که می فرماید:‌ «قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ» ؛ یعنی فرمود: ای نوح او از اهل تو نیست، او کرده ای ناشایست مرتکب شده است پس در آنچه که برای تو در آن دانشی نیست پرسش مکن و من تو را اندرز می دهم که از نادانان نباشی !

بسیار تکان دهنده و بهت آور می باشد! این آیه درحقیقت  پاسخ به  درخواست نوح علیه السلام است که در آیه قبلی بیان شده است: «وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ» یعنی: نوح پروردگارش بخواند و گفت پروردگارا پسرم از کسان  من است ( یعنی مولازاده است) و قطعا وعده تو راست است و تو بهترین داورانى.

در این آیه بخوبی مشاهده می شود که پیامبر الوالعزم، حضرت نوح علیه السلام  از پرودگارش هیچ  نخواست بلکه فقط عرض کرد وعده تو راست است و آن وعده ای بود که در آیه چهل سوره هود به او داده بود که فرموده بود :«تو واهلت» در کشتی سوار می شوید. اما بطور اعجاب آوری این تلقی حضرت نوح علیه السلام از اینکه فرزندش اهل اوست مورد خطاب شدید الهی قرار می گیرد و می فرماید: او یعنی فرزند تو هرگز از اهل تو نیست! و من به تو اندرز می دهم که از جاهلان نباشی.

در خصوص این آیه نورانی چند نکته مهم باید مورد توجه قرار گیرد:

نخست آنکه باتوجه به سیاق تحکم آمیز پاسخ الهی به نوح نبی علیه السلام  و نیز با توجه به معانی مختلف واژه «عظ» در زبان عربی ، اگر عبارت «انی اعظک…» یعنی :«من به تو اندرز می دهم» به «عبارت من به تو هشدار می دهم»  ترجمه شود نه تنها به صدمه ای به ترجمه آیه وارد نمی شود بلکه منظور مفهوم آیه خیلی بهتر و روشن تر منتقل می گردد.

در حقیقت ترجمه دقیق و نه مفهومی آیه اینگونه است : «براستی من اندرزت دهم اگر از جاهلانی» و با توجه به اینکه در زبان عرب از مشتقات ماده «عظ» برای بیان سخت گیری هم استفاده می شود بنابراین هشدار و تهدید به نوعی مجازات در این بخش از آیه نهفته است یعنی می شود «براستی من تو را هشدار می دهم -یا اندرزی سخت دهم-  اگر از جاهلان هستی» و  لزومی ندارد عبارت « ان تکون…» به مضارع التزامی «یعنی اگر باشی…» ترجمه شود چنانکه توسط اکثر مترجمان اینگونه ترجمه شده  بلکه براحتی می توان عبارت « ان تکون…» را  با مضارع اخباری یعنی «اگر از نادانان هستی» ترجمه کرد : «یعنی تو هم اکنون و با این تفکر که فرزندت اهل تو هم هست در وادی جهل پای گذاشته ای !» و این در تطابق کامل با پاسخ نوح نبی علیه السلام در آیه بعد  است که در ذیل توضیح نکته سوم  به آن اشاره می شود.

نکته دوم آن است که در این آیه از صیغه اول شخص مفرد  «انی» یعنی متکلم وحده استفاده شده که انتساب مستقیم به ذات اقدس الهی است و از صیغه اول شخص جمع یعنی متکلم مع الغیر  که معمولا در آیات نورانی قرآن مجید مورد استفاده قرار می گیرد وجامع جمیع مراتب خالقیت و فاعلیت است ، استفاده نشده و  این امر در روال و سیاق کلام الهی بسیار نادر است. بعبارت دیگر انتساب مستقیم  این پاسخ به ذات اقدس الهی نشانه خطر بسیار زیاد این «انحراف»، یعنی این تلقی شرک آلود که فرزندان بزرگان «اهل» آنها هم  هستند ،  می باشد ونظر به انتساب کلام به ذات اقدس الهی، لاجرم این انحراف مناسبتی هم با «شرک» دارد .

سومین نکته که شاید  از همه مهمتر  باشد استفاده از واژه «جاهل» در پاسخ به پیامبری است که برابر متون دینی ده قرن متوالی به دعوت مردم به سوی نور پرداخت وحال، در آخر عمر و در پایان ماموریت الهی، بخاطر یک «تلقی انحرافی» در آستانه جاهل بودن قرار گرفته است و حساسیت این مسئله بقدری است که نه تنها قابل چشم پوشی نیست بلکه از سوی «ذات اقدس الهی» و با هشداری نهیب گونه، توجه پیامبر اوالعزم به آن جلب  می گردد تا مانع انحراف و نهایتا هلاکت او پس از ده قرن تلاش و مجاهدت گردد (المخلصون علی خطر عظیم) که منجر به آن می گردد که حضرت نوح علیه السلام بلافاصله توبه کرده و عرض  می کند : «قَالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِی وَتَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخَاسِرِینَ» یعنی: ای پرودگار! من به خودت پناه می آورم که چیزی را که در آن دانشی برای من نیست از تو بخواهم و اگر تو مرا نیامرزی و به من رحم نکنی از زیانکاران می باشم.» که در شرح نکته اول نیز به آن اشاره شد.

بعبارت دیگر «التفات به نسب» و تلقی اینکه فرزندان بزرگان ممکن است از اهل آنها باشند توهمی است بسیار خطرناک که در قرآن کریم، از آن به «جهل» تعبیر شده و چون معمولا تصویر بزرگان نزد عوام با هاله ای از «تقدس» آمیخته است، از تلفیق این با آن ، «جهل مقدس» زاده می شود و نظر به اینکه اصولا «تقدیس» منحصر به ذات اقدس الهی است، ، لذا به خوبی می توان دریافت  که چرا درآیه ۴۶ سوره هود بیان هشدار به نوح نبی علیه السلام در خصوص «جهل» بودن مفهوم مجعول «مولازادگی» به صیغه متکلم وحده می باشد و نه متکلم مغ الغیر چرا که باور به مولازادگی در اصل شرکی است مضاعف.

درحقیقت «مولازادگی» ملغمه ای است از تمامی سنت ها و معیارهای جاهلی طرد شده و اگر نیک بنگریم از  عناصری نظیر «نسبگرایی »،  «افتخار به فرزند پسر» ِ، «نژادپرستی»  «وابستگی های قبیله ای» است که امروز وابستگی های فامیلی خوانده می شود.

سوالی که بلافاصله به ذهن متبادر می شود این است که چرا این  شرک مضاعف و این «جهل» اینگونه «تقدیس» می شود؟

جعل «تقدس» دروغین برای این «خرافه بیّن» و این «شرک مضاعف» و این به فرمایش قرآن «جهل» توسط چه کسانی ، با چه اهدافی و با چه روشهایی انجام می شود؟

به منظور پرهیز از ذهنیت گرایی و پیشداوری و با هدف دستیابی به یک پاسخ عینی ِ متقن و غیر قابل تشکیک ، بررسی خود را از پاسخ به قسمت سوم سوال یعنی بررسی روشهای مورد استفاده «جاعلان تقدس» آغاز می کنیم چرا که شیوه های مورد استفاده آنها غیر قابل انکار بوده و جنبه عینی دارند و از این لحاظ براحتی قابل ردیابی می باشند.

با شناسایی و تجزیه و تحلیل تکنیک ها و ترفندهای مورد استفاده «مقدس سازان» می توانیم اهداف بکارگیری این تکنیک ها و نهایتاً مظنونین به طراحی و تولید این تکنیکها را  نیز  شناسایی کنیم.

همانگونه مشاهده می شود بخشی از پاسخ این پرسش در خود پرسش نهفته است. یعنی یکی از – مهمترین تکنیک مورد استفاده – تقدس سازی یا جعل تقدس است.

تقدس اصولا در متون دینی به معنی پاکیزگی و تطهیر است و در قرآن مجید برای مقوله هایی مانند  روح  (قُدُس)  اسماء الهی (تقدیس)  و برخی از مکانها (مُقَدَس) مورد استفاده قرار گرفته است.

متاسفانه این مفهوم والا در طول زمان برای جلوگیری از سوال و پرسش بکار رفته است یعنی تقدس سازان برای آنکه خود و متعلقانشان را از پاسخگویی که لزوما به حسابرسی منجر می گردد معاف کنند تلاش کرده اند تا دایره تقدس سازی را هرچه وسیعتر کنند و تا بتوانند مقوله های بیشتری را در آن جای دهند.

همه ما شاهد هستیم که در دوران پس از وقوع انقلاب در ایران دایره تقدس سازی چنان گسترده شده که تقریبا تمامی مقولات مربوط به حکومت را در بر می گیرد.

انقلاب و بویژه دستاورهایش «مقدس» است، چون در  اصل به معنی حاکمیت روحانیت بر مقدرات چند نسل از مردم ایران تفسیر می شود. از جنگ هشت ساله به «دفاع مقدس» تعبیر می شود تا کسی جرات نکند در مورد انگیره های  ادامه بیهوده هشت سال جنگ بی حاصل و یک میلیون کشته و تلفات آن سوالی طرح کند. روحانیت تا هنگامی که در خدمت نظام هستند، همگی مقدسند بنابراین باید در دادگاه ویژه روحانیت به جرائم آنها رسیدگی کرد. رهبر و متعلقاتش مقدس است و لذا از پاسخگویی وحسابرسی در مراجع قانونی بطور کلی معاف است.

یک نمونه جالب بر می گردد به سال ۱۳۷۶ ، هنگامی که آقای جنتی در یکی ازخطبه های نماز جمعه اینگونه اظهار نظرکرد : «اکنون کار ازادی مطبوعات به آنجا کشیده  که پس از جسارت به معصومین و حضرت فاطمه زهراء علیها السلام حالا آزادانه  به ساحت مقدس امام راحل نیز اهانت می کنند !»(نقل به مضمون)

البته روزنامه ای که آن روز این خبر را با تیتر درشت منتشر کرده بود بلافاصله توقیف شد چون نشان می داد که مسئولین نظام آن سطح از  تقدسی را که برای خودشان قائل هستند حتی برای معصومین علیهم السلام هم قائل نیستند.

چرا که می خواهند ریاکارانه و مزورانه از پاسخگویی و  حساب پس دادن شانه خالی کنند و این در حالی است که به شهادت تاریخ هرگز ائمه معصومین برای خودشان تقدسی قائل نبودند و اگر برخی از یاران از شدت محبت برای انها احترامی فوق العاده قائل بودند ولی خودشان همواره با مردم نشست و برخاست داشتند و درب دولتسراهایشان همواره بر روی مخالفان فکری شان باز بود و آن بزرگواران با روی خوش پذیرای آنها بودند بدون اینکه از دینشان یا از مکتبشان بپرسند.

بنابراین مشاهده می شود که تقدس همواره بعنوان یک حریم و یک سپر در برابر مطالبه گری و پرسش مورد استفاده قرار گرفته است.

می دانیم که مطالبه گری و پرسش گام نخست در «شفاف سازی»‌است و شفاف سازی خود از ملزومات جدایی ناپذیر و لاینفک تحقق عدالت اجتماعی است بنابراین تازمانی که چینن تقدس های دروغینی در جامعه رایج می گردد نمی توان انتظار تحقق عدالت را داشت.

در تاریخ می بینیم که خود معصومین نیز همواره از موضع تقدس پرهیز کرده اند یک نمونه تاریخی و غیر قابل انکار حضور حضرت علی علیه السلام در دادگاه و در برابر قاضی در دورانی که خلیفه بود ، می باشد.

این واقعه تاریخی به غیر از آنکه پرهیز معصومین از تقدس سازی را اثبات می کند همچنین نشان دهنده احترام آنها به اصل تفکیک قوا و لزوم استقلال کامل قوه قضاییه از حکومت می باشد.

حال می بینیم کسانی که خود را متولیان معصومین به مردم معرفی می کنند خودشان درست بر خلاف رویه معصومین عمل کرده و تنها نفس خود را مقدس می شمارند تا مردم را از مطالبه گری و پرسش بر حذر دارند و اکنون همین جاعلان تقدس با هدف دور نگاه داشتن دراویش گنابادی از مطالبه گری و پرسش در حال جعل تقدس برای مقوله مجعول «مولازادگی» و در نتیجه  تولید هرچه بیشتر «جهل مقدس» و انتشار آن در میان دراویش  می باشند.

در بخشهای بعدی این تکنیک و سایر تکنیکهای مورد استفاده مورد بررسی بیشتری قرار می گیرد.

 

ادامه دارد …