استحاله یا استقلال ؟ بخش یازدهم؛ «فقیه» کیست ؟ «ولایت» چیست ؟

یحیی خوشمرام ؛ روشنگری هایی در خصوص وضعیت فعلی سلسله نعمت اللهی گنابادی

۶۶۷

در بخش پیشین دیدیم که براساس استدلال آیه الله خمینی ، دوران اعتبار مشروعیت یک نظام حکومتی نمی تواند  بیش از پنجاه سال  باشد چرا که مردم پنجاه سال پیش اگرچه حاکم برسرنوشت خود هستند ولی نمی توانند برای مردم پنجاه سال بعد تصمیم گیری کرده و نوع حکومت آنها را تعیین نمایند !

البته ساده اندیشی خواهد بود اگر تصور کنیم  که با استناد به این استدلال خمینی، به راحتی می توان بحث عدم مشروعیت نظام جمهوری اسلامی را  پیش برد  چرا که «مهندسان و طراحان» مقیم وراء مرزها، همزمان با تجویز این استدلال برای قبولاندن عدم مشروعیت نظام حکومتی سابق، همچنین ساز و کارهای دیگری را برای جلوگیری از به چالش کشیده شدن مشروعیت نظام حاکم طراحی کرده اند و آن همان نظریه معروف «ولایت فقیه» می باشد که با بکارگیری انواع سفسطه و مغالطه های نه چندان پیچیده ولی  غیر قابل فهم برای اکثریت مردم ناآشنا با شیوه های مرسوم در حوزه های علمیه،  مشروعیتی جعلی و کاذب را برای توجیه و  تداوم  حاکمیت پوپولیسم حوزوی بر تمامی شئونات کشور تامین می کند.

نظریه ولایت فقیه بی شک یکی از بزرگترین دروغ های تاریخ ایران بلکه جهان به شمار می رود این نظریه بشکلی کاملا ماهرانه – که در نوشتار بعدی  توضیح داده می شود – از یک بحث کاملا نظری در حوزه های دینی منحرف شده و به مبنای  تئوریک حکومتی ماقبل قرون وسطایی تبدیل شده است.

نظریه ولایت فقیه دارای تناقضات جدی و غیر قابل چشم پوشی فراوان است که به آنها بصورت مجمل پرداخته خواهد شد ولی پیش از آن  لازم است مواد سازنده آن یعنی «فقاهت» و «ولایت» بطور جداگانه مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

«فقه» و «فقیه» اگرچه امروز به مفهوم «احکام شریعت» و داننده این احکام مورد استفاده قرار می گیرند ولی این معنی ثانویه و مصطلح آن بوده  و معنی اصلی  به مفهوم شناخت و فهمی بسیار عمیق و کامل می باشد. همچنین باید دانست کاربرد «فقه» به معنای مصطلح امروز ، در تقابل کامل با دیدگاه قرآنی است و در کمال شگفتی در قرآن مجید ، مفهوم و برداشتی بسیار متفاوت از مفهوم رایج و مصطلح امروز از فقه ارائه می شود.  در این خصوص  در آیه ۴۴ سوره اسراء می فرماید :‌« تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا » یعنی : «آسمانهاى هفتگانه و زمین و هر کس که در آنهاست او را تسبیح مى‏ گویند و هیچ چیز نیست مگر اینکه در حال ستایش تسبیح اوست  ولى شما تسبیحشان  را درنمى‏ یابید به راستى که او همواره بردباری آمرزنده است.»

بنابر این از دیدگاه قرآنی «فقه» عبارت است از توانایی درک تسبیح همه «اشیا» یی که ما آنها را بی جان تصور می کنیم  و در نتیجه  «فقیه» کسی است که بتواند تسبیح موجودات عالم را دریابد. بدین ترتیب  آشکار می شود که فقه از نظر قرآن مجید درکی بسیار ژرف و عمیق است که بیشتر مردم از آن محروم هستند. مولوی علیه الرحمه نیز در خصوص این آیه می فرماید :

جمله ذرات عالم در نهان        با تو می گویند روزان و شبان

ما همه سمیعیم و بصیریم و هشیم        با شما نامحرمان ما خامشیم

چون شما سوی جمادی می روید         محرم جان جمادان کی شوید

لذا از نظر قران فقیه کسی است که «محرم» باشد و بتواند تسبیح جمادات را براحتی درک کند. بنابراین آشکار می شود که هرگز راه تحصیل در حوزهای علمیه به «فقاهت» به مفهوم قرآنی آن منجر نمی شود و اطلاق واژه «فقیه» به تحصیل کردگان در مدارس حوزوی برخلاف فرهنگ قرآنی می باشد. اینچنین اطلاقی همچنین بر خلاف  رویه و  نظر بزرگان دین می باشد بعنوان مثال در بحار الانوار فرمایشی  از  امام صادق علیه السلام نقل شده است که  می فرمایند :«لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، إِنَّما هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِى قَلْبِ مَنْ یُریدُ اللّه»‏ یعنی علم به آموختن و آموزاندن نیست بلکه علم نوری است که خداوند در هر کس که بخواهد قرار می دهد و در جای دیگر فرموده اند : «لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، إِنَّما هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِى قَلْبِ مَنْ یُریدُ اللّه‏ ـ تبارک‏وتعالى ـ أَن یَهْدِیَه» علم به آموختن و آموزاندن نیست بلکه علم نوری است که خداوند در هر کس که بخواهد قرار می دهد تا اورا هدایت کند .

همچنین در مصباح الشریعه از امام صادق علیه السلام منقول است که فرمود : أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ یشآء یعنی علم، نوری است که خداوند به قلب هر کس که بخواهد می افکند. بنابراین محصلان و مدرسان مدارس حوزه و نیز  صاحبان رساله های عملیه که در نزد عوام تحت عنوان «مراجع»  شناخته می شوند و شاگران آنها بهیچ عنوان نمی توانند فقیه تلقی  گردند و این معنی در حدیث معروفی از امام حسن عسگری علیه السلام نیز تایید شده است که می فرمایند : «و اما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظه لدینه، مخالفا لهواه، مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه، و ذلک لا یکون الا بعض فقهاء الشیعه لا جمیعهم» یعنی‌ «‌اما کسی دارای مقام فقاهت است که خود نگهدار، نگهبان دین،  مخالف با هوای نفس و  فرمانبردار مولایش باشد . پس بر عامه مردم است که از او پیروی نمایند، البته تمام فقهای شیعه چنین نیستند، بلکه گروهی  از آنها چنین اند.»

با توجه به اینکه در این حدیث شریف کلمه «مولا» بصورت نکره آمده است می توان دریافت که  منظور ، مولای یک زمان خاص نیست و در هر زمان مولا با  مولای زمان دیگر متفاوت است که در بحث مربوط به «ولایت» به آن پرداخته خواهد شد.  بنابراین کسی می تواند «فقیه» باشد که حتما خود را تسلیم مولای زمان خودش یعنی همان مربی الهی  کرده و خود را به عروه الوثقی آویخته باشد. در این معنا شیخ بهاءالدین محمد بن حسین عاملی معروف به شیخ بهایی  که خود از اجله علما و فقهاء قرون دهم و یازدهم هجری بوده و پس از تشرف به شرف فقرو عرفان چشم دلش باز شده و به لغو و باطل بودن تحصیل در مدارس حوزوی پی  برده است ، می فرماید :

ایها القوم الذی فی المدرسه                        کل ما حصلتموه وسوسه

فکرکم ان کان فی غیر الحبیب                       ما لکم فی النشاه الاخری نصیب

فاغسلوا یا قوم عن لوح الفواد                         کل علم لیس یُنجی فی المعاد

یعنی ای گروهی که در مدرسه درس می خوانید همه آنچه را که فراگرفته اید جز وسوسه ای بیش نیست. هرگز از جهان دیگر بهره ای نخواهید داشت اگر اندیشه ای غیر از یار داشته باشید. بشویید لوح دل را از هرآنچه که در جهان دیگر شما را نجات نخواهد داد.

سپس ادامه می دهد :

علم نبود غیر علم عاشقی                      مابقی تلبیس ابلیس شقی

لوح دل از فضله شیطان بشوی                    ای مدرس درس عشقی هم بگوی

کل من لم یعشق الوجه الحسن                   قرب الجل الیه و الرسن

یعنی آن کس را که نبود عشق یار                   بهر او پالان و افساری بیار

هر که نبود مبتلای ماه رو                      اسم او از لوح انسانی بشوی

علم عاشقی همان سلوک است و «فقیه» کسی است به «ماهرویی» مبتلا شده و در کوی او گام زده باشد و  آهسته آهسته نور الهی در قلبش جای گرفته باشد تا بمدد آن نور بتواند تسبیح جمادات را با دل و جان دریابد.  با معیار های امروز تنها دو گروه از مردمان مشمول تعریف قرآن از «فقیه» می توانند باشند : نخست سالکان طریقت و رهروان تصوف  که با بکارگیری تعالیم وآموزشهای مربی، چشم دلشان باز شده و به بخشی از اسرار هستی دست یافته و دوم برخی از دانشمندان فیزیک بویژه فیزیک کوانتم که در اثر تمرکز و مداومت در تحقیقاتشان اخیرا  هشیار بودن اشیاء هستی را کشف کرده  آن را بر اساس یافته های عینی در آزمایش های ثبت شده، تئوریزه و مطرح کرده اند. بنابراین بطور کلی می توان گفت «فقیه» کسی است که چشم سومش باز شده و جهان را آنگونه که هست می بیند.

همچنین  آیه ۱۲۲ سوره توبه می فرماید :«وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» یعنی و شایسته نیست مؤمنان همگى بیرون شوند،  پس چرا از هر گروهی از آنها  دسته‏ اى بیرون نمی شوند  تا  در دین آگاهى یابند مردم خویش هنگامی که بسویشان بازگشتند بیم دهند.؟

با توجه به مفاد این آیه ، دانسته می شود که فقها  گروهی هستند که باید در دین اندیشه کنند و مردمشان را دین بیاموزانند. از سوی دیگر براساس مفاد آیه ۴۴ سوره اسرا که در بالا بیان شد تنها کسانی می توانند در دین اندیشه ژرف داشته باشند که چشم سوم آنها باز شده ، تسبیح جمادات را نیز درک می کنند بعبارت دیگر خدمت مربی الهی مشرف شده و بخشی از مراحل سلوک را طی کرده باشند . اینها از نظر قرآن فقیه هستند و می توانند در دین اندیشه کنند.

پس «فقیه» کسی است که در «دین» اندیشه کند و نه در «شریعت» آنگونه که امروز مرسوم است !  در عین حال  باید توجه داشت که دین با شریعت تفاوت بنیادین و اساسی دارد.  شریعت یکی از از اجزای بسیار کوچک دین محسوب می شود چنانکه در آیه ۴۸ سوره مائده می خوانیم :«‌وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَهً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلَکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» یعنی  و آن نگاشته  را به راستى و درستى بر تو فروفرستادیم  که همخوان با نگاشته های پیشین و حاکم بر آنهاست، پس در میان آنها برابر آنچه که خدای بزرگ فروفرستاده  داورى کن و به جاى حق و حقیقتى که بر تو نازل شده از هوى و هوس آنان پیروى مکن براى هریک از شما «شریعتی» را  معین داشته‏ایم و اگر خداوند مى‏خواست شما را امت یگانه‏اى قرار مى‏داد اما خواست تا شما را در آنچه به شما بخشیده است بیازماید پس به انجام نیکی ها بشتابید، بازگشت همگى شما به سوى خداست، آنگاه شما را به  آنچه اختلاف داشتید آگاه خواهد ساخت‏ .

در این آیه به صراحت تاکید می کند که خداوند انسانها را در  ملتهای گوناگون و متفاوت قرار داده و برای هریک شریعتی «جداگانه» در نظر گرفته است و طبیعتا شریعتهای مختلف حسب مناطق جغرافیایی گوناگون،  متفاوت است و این رمز عدم تطبیق احکام شریعتی در همه مکانهاست از جمله غیر ممکن بودن روزه گرفتن و انجام فرائض قالبی مانند نماز در قطبین یا در فضا.  اما «دین» که   سلوک باطنی در قوس بازگشت تکاملی به نقطه آغازین آفرینش است -نقطه ای که در اندیشه اسلامی معاد نامیده می شود-  در همه مکانها و همه زمانها یکی بوده  وبسیار فراتر از مفهوم بسیار سطحی، محدود و منطقه ای شریعت می باشد. بعبارت دیگر «دین» به مفهوم قرآنی آن،  امری است «جوهری» که تابع شرایط اوضاع و احوال نمی باشد و در همه زمانها و مکانها و میان همه انسانها مشترک است در حالی که «شریعت» امری  «عرضی» و تابع شرایط تاریخی و جغرافیایی است چنانکه همگان دیده ایم بسیاری از احکام شریعتی با گذشت زمان یا لغو شده اند و یا دچار و تغیر و تحول در حالی که امر «دین» هرگز با گذشت زمان و تغییر اوضاع واحوال ، دچار دگرگونی و تحول نمی گردد.

از نظر قرآن شریعت نقشی مقدماتی و محدود در راستای آماده کردن سالک برای سلوک را بر عهده دارد چنانکه  در آیه ۱۳ سوره شوری می خوانیم که می فرماید : «شرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ»  یعنی از  دین آنچه را که به نوح در باره آن سفارش کرد براى شما تشریع کرد و آنچه را به تو وحى کردیم و آنچه را که در باره آن به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش نمودیم که دین را برپا دارید و در آن تفرقه‏ اندازى مکنید بر مشرکان آنچه که ایشان را به سوى آن فرا مى‏ خوانى گران مى ‏آید خدا هر که را بخواهد به سوى خود برمى‏ گزیند و هر که را که از در توبه درآید به سوى خود راه مى ‏نماید.»

بر اساس این آیه هدف نهایی پیامبر ، برپا کردن «دین » می باشد و آن عبارت است از شرایطی که سالکان بتوانند آزادانه و به راحتی اگر خواستند بتوانند  به شرف فقر وعرفان مشرف شوند پیداست که  برپا کردن دین، هرگز به زور و اجبار نمی تواند باشد بلکه منظور فراهم آوردن شرایط برای هدایت مشتاقان و طالبان است چنانکه در آیه ۲۵۶ سوره بقره می فرماید:«‌لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»  یعنی در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد به یقین به دستاویزى استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است و خداوند شنواى داناست

بعبارت دیگر از نظر قرآن مجید، در گزینش دین که همان تشرف به شرف فقر و درویشی است به هیچ عنوان اجباری نیست و مقارنه «دین» با «رشد» در این آیه نشانه آن است که امر دین بدون  «مرشد» امکانپذیر نیست و از اینجا مفهوم «ولایت» زاده می شود چنانکه در سوره کهف آیه هفده می خوانیم :‌ «وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِدًا» یعنی و آفتاب را مى ‏بینى که چون برمى ‏آید از غارشان به سمت راست مایل است و چون فرو مى ‏شود از سمت چپ دامن برمى‏چیند در حالى که آنان در جایى فراخ از آن اند این از نشانه‏ هاى  خداست‏ خدا هر که را راهنمایى کند او راه ‏یافته است و هر که را بى‏ راه گذارد هرگز براى او «ولی مرشدی» نخواهى یافت.

بنابراین به تصریح آیه قرآن ،مرشد طریقت ، «ولی» و منصب ارشاد سالکان، منصب  «ولایت» است.

ادامه دارد…

استحاله یا استقلال ؟ بخش اول؛ سنت جاهلی

استحاله یا استقلال ؟ بخش دوم؛ قطبیت نادرویشها

استحاله یا استقلال ؟ بخش سوم؛ جهل مقدس

استحاله یا استقلال ؟ بخش چهارم؛ لومپنیزاسیون

استحاله یا استقلال ؟ بخش پنجم؛ لمپن ها نگهبانان «پوپولیسم»هستند!

استحاله یا استقلال ؟ بخش ششم؛ از تقدیس تا تقلید

استحاله یا استقلال ؟ بخش هفتم؛ دشمن در کمین است!

استحاله یا استقلال ؟ بخش هشتم؛ در جستجوی حقیقت

استحاله یا استقلال ؟ بخش نهم؛ اسرائیلوفیلها در برابر رسوفیلها

استحاله یا استقلال ؟ بخش دهم؛ آری ما براندازیم زیرا که انسانیم!