استحاله یا استقلال ؟ بخش سیزدهم ؛ «ولایت فقیه» و ریشه های آن در تاریخ معاصر

یحیی خوشمرام ؛ روشنگری هایی در خصوص وضعیت فعلی سلسله نعمت اللهی گنابادی

۳۸۶

در بخش های پیشین بطلان نظریه مجعول «ولایت فقیه» با استناد به  معانی قرآنی فقه و ولایت به اثبات رسید و قرار شد تا در این بخش و بخشهای بعدی به بیان شواهد و قرینه هایی بپردازیم  که بر دخالت دستهای خارجی در تدوین استقرار ولایت فقیه و در نهایت،  بر اریکه قدرت رساندن آن در ایران دلالت می کنند، صحبت کنیم.

شاید پذیرش این واقعیت که این نظریه در اتاق های فکر همسایه متجاوز شمالی ساخته و پرداخته شده است کمی مشکل بنظر برسد ولی  شواهد و قرائن به حدی زیاد هستند که جای هیچ شک و شبهه ای را  در این مورد باقی نمی گذارند.

هنگامی که در سال ۱۲۰۶ سپاه قاجار به فرهاندهی عباس میرزا پس از شکست در دومین دور جنگهای ایران و روسیه در حال انعقاد قرارداد ننگین ترکمانچای بود، تنها امتیازی که در برابر واگذاری شهرهای متعدد ، حق انحصاری قضاوت کنسولی و حق انحصاری کشتیرانی نظامی در دریای مازندران  ، توانست از هیئت مذاکره کننده روسی  اخذ کند، تعهد این کشور به حمایت از ولایتعهدی اش در مناقشات درونی دربار  بود که روسیه را ملزم می ساخت تا از ادامه سلطنت قاجار در خاندانی که از عباس میرزا منشعب می شد حمایت کند.

این بند از قرار داد ترکمانچای نقطه آغازی بر حمایت سنتی روسیه از خاندان قاجار در تاریخ ایران شد.

از سوی دیگر بی شک و به اتفاق نظر همه مورخین ، دلیل اصلی شکست سپاه ایران در دو جنگ از ارتش  روسیه، درست مانند شکست ایران از سپاه عثمانی در جنگ چالدران، علی رغم همه رشادت های مثال زدنی سپاهیان ایران ، عقب افتادگی فنی هم از لحاظ آموزش و هم از لحاظ تجهیزات بود.

بدیهی است برای رهبران  کشوری مانند روسیه که در اوایل قرن نوزدهم در راه تبدیل شدن به یک قدرت منطقه ای گام بر می داشتند روند مدرنیزه شدن جامعه و ارتش ایران بززگترین کابوسی بود که می توانست مانع   آسودگی خیال آنها گردد. از این رو از هیچ تلاشی برای عقب نگاه داشتن جامعه ایران و محدود کردن گسترش افکار تجدد خواهی و نفوذ مدرنتیه در میان ایرانیان فروگزار نمی کردند.

نباید فراموش کرد گرچه روسیه طی دو جنگ  ، بیش سی درصد از قلمرو زمینی و دریایی ایران را به تصرف خود در آورده بود ، با اینحال قوای روسیه پیش از ان بارها از قوای ایران هم در زمان صفویه ، هم در زمان نادر شاه و هم در زمان آقا محمد خان قاجار شکست خورده ویا از درگیری گریخته بودند و بهنگام امضای معاهده ترکمانچای تنها سه دهه از فرار و عقب نشینی قوای روسیه تزاری از مقابل سپاه آغا محمد خان می گذشت. در حقیقت شکست های بزرگ سپاه ایران در برابر ارتش روسیه بیشتر از همه ،  نتیجه اصلاحاتی بود که پیش از آن توسط کاترین دوم  تزاریس روسیه طی سی سال در نظام اداری و اجتماعی روسیه اعمال گردیده بود کاترین دوم  با اعمال اصلاحات مدرن به سبک اروپای غربی توانست روسیه را از یک جامعه عقب افتاده به یک کشور مقتدر و پیشرفته و با ارتشی آموزش دیده و قدرتمند تبدیل نماید چنانکه   در دوران حکمرانی  او ،‌ روسیه به بالاترین سطح از  پیشرفت های اقتصادی سیاسی و نظامی تا آن زمان دست یافت که منجر به حصول پیروزی های متعدد نظامی در برابر کشورهایی همچون ایران ، عثمانی و حتی فرانسه گردید  از این رو  در تاریخ روسیه ، او به نام کاترین کبیر نامیده شده است.

بنابراین آشکار می گردد که تسلیح سپاه ایران به اسلحه و نیز تکنولوژی مدرن تا چه اندازه می توانست مایه نگرانی روسیه را فراهم سازد. لذا استراتژی دولت روسیه از زمان کاترین دوم بر مقابله با رواج تجدد خواهی و مدرنیته در جامعه آن روز ایران و در نتیجه جلوگیری از نوسازی جامعه و ارتش ایران به هر قمیت ممکن  بناگرید. ناگفته پیداست که حاکمان مسکو در اجرای این استراتژی تنها نبودند و ناخواسته با روحانیون داخل کشور اشتراک نظر و اشتراک منافع استراتژیک داشتند. برای روحانیت نیز «عقب مانده» نگاه داشتن جامعه ایران موضوع مرگ و زندگی  بود. اگاه شدن مردم برابر با امحاء نقش روحانیت در حاکمیت بر جامعه ایران بود.  همانگونکه در بخشهای مختلف این نوشتار یادآوری شد ، روحانیت  بطور کلی با اندیشدن مردم ایران مشکل داشت و ترجیح می داد تا برای حفظ جایگاه ویژه و سنتی اش در ساختار قدرت سیاسی ایران ، مردم ایران اندیشیدن را تعطیل کرده  و به تقلید روی آورند. با تشکیل دولت صفویه در قرن دهم هجری بر مبنای تندروی های شیعی گرایانه  درست به سبک دولت ساسانی که بر مبنای تندوری های زردشتی گریانه  ایجاد شده بود ، دقیقا همان جایگاهی مانند آنچه  که موبدان زردشتی ساختار دوران ساسانیان داشتند برای روحانیون شیعه در ساختار قدرت سیاسی صفویه ایجاد گردید.

درست مانند دوران ساسانیان ، نگاشتن و انتشار رساله های عملیه توسط روحانیون  در جامعه ایران رواج یافت، مردم اندیشه را تعطیل و به تقلید روی آوردند و از همان زمان دوران انحطاط و فترت در فرهنگ ایران زمین آغاز شد که تا به امروز نیز ادامه داشته است .

روحانیون برای تثبیت هرچه بیشتر جایگاه  خود در قدرت سیاسی ایران با تمام قوا و امکانات به اشاعه و ترویج خرافه گستری روی آوردند تا هرچه بیشتر مردم را از نظر فکری به خود وابسته نمایند.

دست بر قضا پایان حیات سیاسی صفویان نیز مانند پایان حیات سیاسی ساسانیان رقم خورد: گروه اندکی  بیابانگرد این بار از شرق بدون سلاح و حتی اسب ، لشکر تا بن دندان مسلح قزلباش را در چند موضع براحتی شکست داده و پایتخت را به تصرف خویش در آورند. در دولت قاجار نیز که بر خرابه های صفویان ایجاد شده بود باز روحانیون داری همان قدرت و جایگاه اجتماعی بودند.

بدیهی است در  در چنین فضایی روحانیت بشدت از رواج علم و دانش نوین که نسبت مستقیم با آزاد اندیشی داشت در هراس بود و از آن ممانعت می نمود. بدون هیچ اغراقی دلایل و اسباب شکست ایرانیان  در جنگ با روسیه و امضای معاهده ترکمانچای در سال ۱۲۰۶ هجری شمسی ، همان دلائل و اسباب شکست در  جنگ چالدران در سال ۸۹۳ هجری شمسی  علی رغم آن همه  جانفشانی های مثال زدنی بوده است. بعبارت دیگر جامعه ایران بیش از سه قرن فرصت داشته است تا با نوسازی و نوگرایی ،‌از قدرتی متناسب با شان و جایگاه منطقه ای اش برخودار باشد اما این هرگز اتفاق نیفتاد و این فرصت تاریخی همراه با سی تا چهل درصد از قلمرو خاکی و آبی ایران زمین براحتی از دست رفت.

پس از شکست در جنگ چالدران و اشغال تبریز توسط قوای عثمانی ، شاهان صفوی بجای ایجاد مدارس نوین و تلاش برای نوسازی ساختار جامعه که نهایتا منجر به ایجاد ارتشی پر قدرت می شد تنها به جابجایی پایتخت از تبریز به قزوین و بعد و به اصفهان بسنده کردند.

آنها با ایجاد ارتباط با دولتهای اروپایی تصمیم به خرید برخی از اقلام تکنولوژی نوین آن روزگار مانند توپ های جنگی گرفتند ولی هرگز تلاش نکردند تا زیرساخت های لازم برای توسعه پایدار یعنی آموزش پروش و آموزش عالی بسان جوامع پیشرفته و مترقی  در ایران ایجاد شود چرا که این امر همواره با مخالفت روحانیون مواجه می شده است.

بدین ترتیب مشاهده می شود که منافع دولت روسیه در قبال سرزمین و مردم ایران با منافع روحانیون در داخل کشور یکسان بوده و همین اشتراک منافع آنها را به همکاری بسیار نزدیک در طول تاریخ با یکدیگر واداشته است.

در نقطه مقابل ، فتحعلی‌شاه از همان آغاز سلطنت خویش، به جای اعمال اصلاحاتی نظیر  آنچه که کاترین در روسیه اعمال کرده بود و توسط آن روسیه را به یکی از قدرتهای جهانی تبدیل کرده بود ، به دنبال آن بود تا خود را در چشم علمای شیعه پادشاهی مؤمن جلوه دهد درست مانند دوران ساسانیان و صفویان پایه های مشروعیت سلطنتش را نه بر اساس رفاه و ترقی مردم  بر رضایت روحانیون قرار داد  و تا آنجا پیش رفت که خودش را نماینده علماء شیعه قلمداد کرده و  سلطنتش را به نیابت از  حکومت آن علما اعلام کرد و در این راه وجوه حاصل از مالیات مردم را برای  کسب رضایت خاطر علما شیعه ، صرف تعمیر و مرمت ابنیه های مذهبی کرد و به تاسیس و گسترش مدارس مذهبی در سراسر کشور بویژه در شهر قم اقدام کرد.

بدین ترتیب نوعی وابستگی نا گسستنی میان دربار و روحانیون شیعه ایجاد گردید و روحانیون شیعه نیز بطور خودکار و بشکل حقوقی مشمول فصل هفتم عهدنامه ترکمانچای که حمایت روسیه را از سلطنت اولاد عباس میرزا تضمین می کرد قرارگرفتند بعبارت دیگر روحانیون شیعه از طریق وابستگی به دربار قاجار برای همیشه تحت الحمایه امپراطوری روسیه شدند!

بسط چتر حمایتی دولت روسیه بر سر روحانیون جدای از همکاری میان روحانیون شیعه و دولت روسیه ناشی از اشتراک منافع نیز بوده است این همکاری  در طول تاریخ گاه علنی و گاه نیز پنهان بوده است از بارزترین نمونه های این همکاری می توان  به نقش پررنگ  شیخ فضل الله نوری در ضدیت با نهضت آزادیخواهی مردم ایران که نهایتا به مشروطیت منجر شد اشاره کرد.

وی  با همراهی سرشناسترین روحانیون شیعه از قبیل سید محمد کاظم یزدی مشهور به صاحب عروه ، حسین محدث نوری، میرزای شیرازی، میرزاحسن آشتیانی ( صاحب فتوای معروف تنباکو) ، سید محمد یزدی،  عین‌الدوله، قربان‌علی زنجانی، ، علی لنکرانی، حسن مجتهد تبریزی، محمد خمامی رشتی، رستم‌آبادی، سید احمد طباطبایی ، محمد آملی، عبدالنبی نوری، محمد بروجردی، میرزا لطف‌الله، نورالله مجتهد عراقی، علی اکبر مجتهد، سید علی قطب نخجوانی، محمد علی پیشنماز، جمال الدین لافجه‌ای، علی اکبر طالقانی حتی سید جمال‌الدین اسدآبادی آزادیخواه معروف! که همگی از مخالفان جدی مشروطه خواهی بودند به مبارزه با مشروطه و هوادارانش برخاست. شیخ فضل الله نوری مشروطه را فتنه خواند و قانون اساسی ای را که در دستور کار مجلس شورای ملی قرار گرفته بود ،«ضلالت‌نامه» ‌نامید.

وی بویژه با اصل مساوات که بیان می کرد : «اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی‌الحقوق خواهند بود» بشدت مخالفت می کرد و مدعی بود که اسلام با مساوات مخالف است !!! ومی  گفت «محال است با اسلام حکم مساوات!» او همچنین با ابراز مخالفت شدید با اصل تفکیک قوا ،  تقسیم قوای حکومتی  به سه قوه را «بدعت و ضلالت محض» خواند.

شیخ فضل الله نوری در مخالفت با مشروطیت با  محمدعلی شاه و امین السلطان هم پیمان بود و از دربار برای واداشتن مردم به مخالفت با مشروطه خواهی پول هنگفت دریافت می کرد همانگونه که اشاره شد محمد علیشاه خود تحت الحمایه و نیز مجری طرحهای روسیه در ایران بود و بهنگام فرار از ایران هم به روسیه پناهنده شد. در این میان شیخ فضل برای انتشار هرچه بیشتر عقاید ارتجاعی اش در عین حال از آخرین دست آوردهای تکنولوژی مدد می گرفت وی از محل وجوه دریافتی از دربار اقدام به چاپ و انتشار وسیع برگه هایی می کرد که به لوایح معروف بود و در آن نظریات خود را شرح می داد عموما این برگه بصورت رایگان میان مردم توزیع می شد.  وی در یکی از این لوایح  در مخالف با قانون اساسی و نیز تاسیس مجلس قانونگزاری می نویسد: «پس این دارالشورا که مردم خواستند منعقدش نمایند و از روی موافقت (با) طباع اکثریت آرا تعیین قانون کنند، اگر مقصودشان جعل قانون جدید بود، چنان‌که این هیئت را مقننه می‌خوانند، بی‌اشکال تصدیق به صحت آن منافات با اقرار به نبوت و خاتمیت و کمال دین داشت. اگر مقصود، جعل ترتیب قانون موافق شرع بود، اولاً: آنکه ابداً ربطی به آن جماعت نداشت و بالکلیه از وظیفهٔ آن هیئت خارج بود و ثانیاً آنکه عمل به استحسان عقلی است و حرام..»

نوری همچنین انتخابات و تعیین نماینده برای مجلس را حرام می دانست و معتقد بود که حکومت مختص پیامبر، ائمه و فقهاست! و مردم اگر در این امور دخالت کنند در حقیقت در کار پیامبر دخالت کرده اند ! و در این باره می گفت :‌« مگر نمی‌دانید که در امور عامه وکالت صحیح نیست، این باب ولایت شیعه‌است ؛ یعنی تکلم در امور عامه و مصالح عمومی ناس مخصوص است به علیه‌السلام یا نواب عام او و ربطی به دیگران ندارد و دخالت غیر آن‌ها در این امور حرام و غصب نمودن مسند پیغمبر (ص) و علیهم‌السلام است»

وی همچنین به شدت با آزادی و بویژه آزادی مذهبی مخالف بود ‌و می گفت که غیر مسلمانان باید از حقوق کمتری نسبت به مسلمانان برخوردار باشند.

ادامه دارد

 

استحاله یا استقلال ؟ بخش اول؛ سنت جاهلی

استحاله یا استقلال ؟ بخش دوم؛ قطبیت نادرویشها

استحاله یا استقلال ؟ بخش سوم؛ جهل مقدس

استحاله یا استقلال ؟ بخش چهارم؛ لومپنیزاسیون

استحاله یا استقلال ؟ بخش پنجم؛ لمپن ها نگهبانان «پوپولیسم»هستند!

استحاله یا استقلال ؟ بخش ششم؛ از تقدیس تا تقلید

استحاله یا استقلال ؟ بخش هفتم؛ دشمن در کمین است!

استحاله یا استقلال ؟ بخش هشتم؛ در جستجوی حقیقت

استحاله یا استقلال ؟ بخش نهم؛ اسرائیلوفیلها در برابر رسوفیلها

استحاله یا استقلال ؟ بخش دهم؛ آری ما براندازیم زیرا که انسانیم!

استحاله یا استقلال ؟ بخش یازدهم؛ «فقیه» کیست ؟ «ولایت» چیست ؟

استحاله یا استقلال ؟ بخش دوازدهم ؛ شعبده «ولایت فقیه » چیست ؟