بر ما بسى کمان ملامت کشیده اند

۸۶۰

در جریان « گلستان هفتم » درویشهای گنابادی ناخواسته در میان واقعه ای یا بهتر بگویم در میان شبیخون بلایی گرفتار آمدند که از قبل طراحی شده بود.در آن شب ناصواب راه پس و پیش را بر خواهران و برادران صبورم بستند و آنها به ناچار با دستان خالی اما با امید به پرودگار ،به این گرداب ِ از ناکجا آمده! دل سپردند.دستِ آخر با سر و روى شکسته و پر جراحت و تن های خسته ی بی رمقشان و با بوى خون تازه اى که در زمین و هوا پراکنده شده بود ،به زندانها روانه شدند و نیمى از سناریو شکل گرفت!

با گذشت چندین ماه از آن شب سنگین ِ ناباور که دل هر انسانی را به درد آورد،حالا در ادامه ى سناریو باید شاهد این احکام صادره ی به واقع ناعادلانه هم باشیم!برادرانم هم تن شریفشان مجروح شد ،هم روانه ى زندان شدند و هم حکم به گناهکارى شان در دادگاههاى بدون حضور وکیل داده شد.این یعنى خود عدالت !!!در دولتى که داعیه ى کلید دارىِ قفلهاى بسته را دارد.

حالا من به عنوان یک درویش،یک شهروند،یک انسان در کنار این احکام سنگین فوقِ ناعادلانه براى برادرانم باید شاهد شنیدن صدای اندوهگین و بغض آلود خواهرم از درون زندان باشم که از شرایط بحرانى زنان دراویش می گوید که:”نمی دانم این جایی که ما هستیم کجای دنیاست؟»و باز دلیرانه آنچنان که من از درویشى و از مردانگى خودم در برابر دریا دلی او شرم کردم ،مى گوید:” من اصلا نگران خودم نیستم فقط و فقط نگران همشیره ام هستم که سخت بیمار است» ،”الله اکبر” اگر بشنویم و دلمان نلرزد، بشنویم و گوشمان در و دروازه شود.

 

برای همین تصمیم گرفتم دل نوشته ای بنویسم ، نمى دانم حرفهایم تا کجاها مى رود و چه کسانى آن را مى خوانند ؟اما شاید که پروردگار یاری کند که حرفهایم در دل آنهایی بنشیند که سالهاست مُهر سکوت بر دل زده اند و گوش هایشان را محکم در دست گرفته که هیچ نشنوند.حرفهایم ابتدا خطاب به خودم و بعد به دیگران است که اگر حالا صدای خواهران مان را نشنویم ، کدام وقت میتوانیم به ایمان خود افتخار کنیم؟ آیا مى خواهیم نوشداروى بعد از مرگ خواهران زندانى و بیمارمان باشیم؟اگر اینگونه است که دیر نیست که نام ما هم در کنار همه ى آنها که دیر رسیدند و یا اصلا نرفتند که برسند در تاریخ نگاشته شود. نکند از یاد برده ایم که در طول تاریخ چقدر دل شکسته شده ایم، نکند هجوم بغض در گلو مانده ى خواهرانم از شنیدن کلمات تحقیر کننده و سخیفى که از زبان بى بند و بار زندانبانان جارى مى شود از یادمان برود، شاید خواهرى که صدایش را شنیدیم حق دارد که از بى مهرى ما برادران ایمانى اش گله کند ، وقتى که ما چشمهایمان را بر این همه ناروا بستیم “مبادا که ترک بردارد چینى نازک…”!

بعد از ماهها هنوز آثار جراحات به جا مانده بر جسم خواهرانم و به موقع مداوا نکردن آنها هر روز بیشتر از دیروز تن و جان ایشان را به خطر مى اندازد و باز تاب این قضایا در بیرون از زندان ، باعث دل نگرانى هاى بسیار براى خانواده هاى این عزیزان مى شود و مخصوصا تأثیرات روانى شدید و متاسفانه شاید غیر قابل بازگشتى بر روى فرزندانشان.

بطور مثال خانم الهام احمدی که همسرشان هم در زندان هستند ، فرزندان نوجوان و کوچک شان باید براى ملاقات از کرج به دو زندان که در تهران است بیایند،حالا بیایید هر کدام از ما یک لحظه خودمان را جاى این بچه ها بگذاریم و به دلشان نظرى کنیم،صادقانه چقدر طاقت مى آوریم در برابر دل کوچک این بچه ها وقتى در کنار خود ،همسر و فرزندانمان را داریم؟! خانم آویشا جلال الدین ، مادری اهل هنر که دختری هشت ساله دارد و سه ماه از آغوش گرم مادر محروم مانده است . مریم فارسیابی عزیز که همسرش در زندانی دیگر اسیر است و خود از بیماری رنج می برد و فریادرسی نیست .

چه کسانى باید پاسخگوى جفایى باشند که به این بچه ها مى رود و ستمى که به پدر و مادرهایشان مى شود ؟! حالا دور از مِهرِ پدر و مادر و با دل زخمى شان به کجا گلایه ببرند،چگونه گله کنند ؟ اصلا از که شکایت و به که شکایت برند؟! از زندانبان به قاضى یا به بازجو؟ نباید فراموش کنیم. به یاد داشته باشیم که اغلب خواهران زندانى زنان شاغل و موفق در عرصه کار و تحصیل هستند، خانم دکتر نازیلا نورى جراح و متخصص بیماریهای زنان که در کار خود، بانوى بسیار موفقى هستند، خانم شیما انتصارى دانشجوى دکترا در رشته ى اقتصاد ، سپیده مرادى دانشجوى اخراجى در مقطع فوق لیسانس کامپیوتر و سیما انتصارى فوق لیسانس مترجمى زبان، و حالا متاسفانه هر کدام از این خواهران که مى توانند در مقاطع کارى و تحصیلى خود زنان کارآمدى باشند به جرمهاى ناکرده و فقط به سبب “مسایل اعتقادى “بدون هیچگونه امکانات مناسب باید اسیر در زندان هاى ناکجاآباد باشند و در این میان سکوت هر درویشى بى شک به جامعه فقرى آسیب خواهد زد . ما قسم یاد کرده ایم که شادى من شادى توست و درد ما درد یکدیگر است و حالا چگونه میتوانیم راحت در کنار همسر و فرزندانمان روز را به شب و شب را به صبح برسانیم ، وقتى هواى دل خانواده و فرزندان این عزیزان سخت گرفته است؟ وقتى خانم شکوفه یداللهى (سر تعظیم فرود مى آورم به ایمان و بردبارى این خواهرم که هم پدر و هم مادر براى فرزندانش مى باشد) به عنوان مادرى که خود در زندان است (ایشان بر اثر ضربات وارد شده به سرش حس بویایى اش را از دست داده) بی خبر از وضعیت هر سه فرزند زندانى خود است و حتى اجازه یک دیدار کوتاه به او و فرزندانش نمى دهند. به راستى کجاى دلمان آرام باشد وقتى که صدیقه ى صفا بخت از پارگى مینیسک زانو رنج مى کشد و بدون واکر نمى تواند راه برود؟ آرامش زمانى ست که هر کدام از ما فقرا به طریق مختلف ازراههاى قانونى بتوانیم صداى این عزیزان باشیم که مبادا بغض خواهران دلیرمان دامن گیرمان شود، ما فقرا به سبب ذاتِ آموخته هایمان بی باک هستیم اما آرامش طلب و من و ما به عنوان یک مرد درویش باید پشتوانه ى خواهرانمان باشیم و تا آنجا که مى توانیم براى آزادى این عزیزان باید تلاش کنیم و امیدوار باشیم که در این مسیر غفلت نکنیم که اگر غافل شویم، روزى به ناچار در برابر محکمه ى دل آنها باید پاسخگو باشیم و نمیتوانیم که پاسخى دهیم! زیرا که در قلب آنها بهارى روییده و ما همان اسیران در خزان افکار خود هستیم که هیچکدام دیگرى را نمى فهمیم ، پس براى دورى از این فاصله ها فقط کافى ست هر کدام از ما متحد و با توکل به توان درویشى ، صداى خواسته هاى به حق خواهرانمان باشیم.

دکتر سید علیرضا کامروا – مقالات وارده