بنشین به کُنجِ لانه، ای “جوجه مرغِ أخرس”!
خشمِ عقاب بنگر، بر اوجِ چرخِ اطلس
چنگِ پلنگِ پرجوش، بشکسته زهرهء موش
خرگوش گشته خاموش، روبَه کشیده پا پس
در رزمِ شیرگیران، گرگان چه چاره سازند؟
آن بِه که اُنس گیرند، با سایه ها به مَحبَس
“زورق شکسته” چون تو، طوفان چه میشناسد؟!
موجی ز پیش غُرّان، موجی چو کوه از پس
دریا دلانِ غواص، درّ و صدف بر آرند
از ژرفنای دریا، نی از دلِ کف و خس
در برق و رعد و تندر، ماندی دو دست بر سر
بی یار و بی مددکار، درمانده حال و بیکس
باران و برف و کولاک، بی مهر و لطف ، افلاک
رو گوشه ای تو غمناک، در زیر این مقرنس
اکنون در این مُحاکا، هستی اسیر غمها
تنها به شام یلدا، والصبح لاتَنَّفَس!
س.م.آ – “سما”