نامه ای به حسینعلی کاشانی مجاز نماز محترم سلسلۀ نعمت اللهی گنابادی؛ بقلم یحیی خوشمرام

۱,۱۰۳

هو

۱۲۱

 

إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَیَعْلَمُ مَا تَکْتُمُونَ

جناب آقای کاشانی مجاز نماز محترم سلسلۀ نعمت اللهی گنابادی

جنابعالی در طی سخنرانی اخیرتان در شهرستان گنبد کاووس درخواست کردید تا هریک از  فقراء  با بدست گرفتن قلم و کاغذ ، نسبت به گذشته بازنگری کرده تا در یابند چرا و چگونه سلسلۀ جلیلۀ نعمت الله گنابادی با مشکلاتی اینچنینی روبرو گردیده است.

در پاسخ به این فراخوان جنابعالی ، اینجانب بعنوان یک فقیر ساده ، مطالبی چند خدمتتان عرض می کنم امید دارم که تلخی مطالب اینجانب ، با سعۀ صدر هواداران و ارادتمندانتان مواجه شده ، ایشان در مواجهه با مواردی که عرض می شود ، از مرزهای تقوا و اخلاق عبور نکنند.

نخستین مطلبی که بعرض می رسد این است چگونه است که ما فقراء قریب هفت ماه است که از فیض فرمایشات مولای معظم قطب جلیل القدر سلسلۀ نعمت اللهی گنابادی بطور کامل محروم گشته ایم ولی شما بعنوان مجاز نماز سلسله هر زمان که لازم بوده  امکان صحبت کردن در مجامع عمومی را داشته اید؟

آیا شما در سخنرانی های خود مطالبی غیر از منویات ولی نعمت خود را بیان می دارید؟

اگر سخنان شما بیان منویات مولای معظم است، چرا خودشان اجازه ندارند منویاتشان را بیان کنند؟

آیا مگر محتویات مطالب شما غیر از آن چیزی است که مورد نظر مولای ماست که شما اجازۀ اظهار آن را دارید ولی مولای ما نه؟

مگر شما مجاز سلسله نیستید؟

پس چگونه است که راس سلسله باید محدود باشد ولی مجاز تعیین شده محدودیتی ندارد؟

مگر  شما از چه کسی و در چه محدوده ای اجازه دارید؟

امیدوارم نفرمایید محدودیتهای اعمال شده به مولای معظم ناشی از نافرمانی فقراست، که البته این عذری صد بار بدتر از گناه است؛ چرا که رسماً اقرار به اعمال مجازات یک بیگناه بخاطر اعمال اشخاص دیگر است که این خود ،تنها در نظام انسان ستیز حاکم بر ایران امکان پذیر است.

دوم آنکه آیا شما وکالت بلاعزل از مولای معظم دارید ؟

آیا وکالت شما تحمیلی است یا اختیاری ؟ آیا موکل شما امکان عزل یا تغییر وکیل را دارد ؟

چرا ایشان که در طول سالهای گذشته حتی اختیار اعطاء افتخار برگزاری مجالس فقری را نیز حتی به مشایخ خود نداده بودند، به ناگهان و ظرف یک شب تمامی اختیارات فقری و هدایتی خودشان را به شما و سایر اعضاء گروه پنج نفره واگذار کرده اند؟

یا نکند بعضی ها در پی درو کردن حاصل خرمن زحمات و چندسالۀ مولای معظم می باشند ؟

آیا وظایف و مسئولیتهای الهی قابل واگذاری است ؟

البته حتماً تایید می فرمایید که ارادت مریدی و مرادی فقراء به مولایشان ، برای هر صاحب قدرتی وسوسه کننده است.

آیا توجه دارید که ارادت فقراء به شما در طول ارادت ایشان به مولای معظم است ؟

سوم آنکه فرموده اید: این فتنه ها همه آزمایش است ” .

مگر مولوی علیه الرحمه نفرموده است : “آزمایش تا قیامت دائم است ؟”  آیا فقرا باید تا قیامت از فیض کلام الهی محروم باشند؟

چهارم آنکه آیا مگر خرافه ستیزی از وظایف شما نبوده است؟

اگر بوده است آیا بدان عمل کرده اید یا بالعکس بیشتر به خرافه گستری پرداخته اید تا به خرافه ستیزی ؟

آیا مگر نه این است که تمامی فقراء باید توجه خویش را تنها بر یک نقطۀ کانونی که همانا قطب سلسله می باشد متمرکز کنند تا ” همّ و غمشان ” رفع شود؟

چگونه است که از طریق شما توجه فقرا به از ” قطب ” به سایر اشخاص نظیر بعضی از مشایخ و کسانی که شما آن ها ” مولازاده ” می نامید منحرف شده است ؟

آیا شما و ما و مشایخ همه چیز خودمان را از قطب نداریم؟ آیا یک موجود فانی می تواند شریک الوهیت گردد ؟

اشکالی که در کار ما پیدا شده این است که برای خانوادۀ فقری ماهیتی مستقل از قطب قائل شده ایم، بنحوی که فکر می  کنیم ما بعنوان خانوادۀ فقری می توانیم باشیم و این  قطب است که ممکن است جایگزین شود.

حال پرسش این است مگر تن بی سر قابل تصور است که مجموعۀ فقری بی قطب قابل تصور باشد ؟

از دیگر موارد خرافه گستری  وارد کردن  مفهوم  “مولا زادگی”  در درویشی است. آیا “مولازادگی ” یک مقام طریقتی است؟ اگر اینگونه است آیا صرف انتساب جسمانی به اقطاب موجب شرافت طریقتی می شود؟ آیا این در تضاد با آموزه های قرآن و نیز فرمایشات اقطاب نیست که می فرمایند ملاک تقرب تنها و تنها انجام اعمال شایسته است؟

چرا این نکته تا  پیش از این مطرح نبوده است؟

چرا این نکته در رسالۀ شریفۀ پند صالح فروگزار شده است؟

آیا همۀ فرزندان اقطاب گذشته هم مولازاده بوده اند؟

در این صورت ما باید از زمان حضرت آقای سلطانعلیشاه تا به حال بیش از دهها مولازده داشته باشیم.  آیا فرزندان جسمانی  اقطاب درگذشته مولازاده هستند ولی فرزندان قطب زنده مولازاده نیستند؟  چرا در کلام مولای معظم این لفظ هر گز استفاده نشده است؟

آیا خود شما در جریان  درگذشت نابهنگام مرحوم مغفور هادی تابنده از لفظ “مولازاده ” استفاده کردید یاخیر؟

پاسخ درست و صادقانه به این پرسشها می تواند بیانگر و روشنگر بخشی از دلائل و شرایطی باشد که ما را بدینجا کشانیده است.

از دیگر موارد تاسف بار گسترش  خرافه پرستی در درون سلسله  میان فقراء توسط شما ، اشاعه و  تبلیغ غیر مستقیم ولی مستمر فرهنگ توجه به روایت و بقول خودتان “سنت روایی ”  بجای توجه به فرمایشات قطب زمان می باشد.

اگر این فرمایش مولای معظم را که فرمودند ” تصوف همان تشیع و تشیع همان تصوف است” نصب العین خود سازیم ، بروشنی در می یابیم که بزرگترین تفاوت شیوۀ اهل سنت با تشیع ، در استناد آنها به سنت روایی است. گرچه که شیعیان واقعی همواره از درون با امام خویش مرتبط بوده و نیازی به سوال و جواب نداشته اند، آنهایی هم که نیاز داشته اند اگر لازم بود سوال خود را از امام زنده پرسش می کردند و نیازی به رجوع به رویۀ ائمۀ پیشین نبود و اصولاً این نهایت کج سلیقگی و خامی است که سالک، بزرگ زمان خود را رها کرده در جستجوی روِیۀ بزرگان سلف برآید آنهم از طریق کتابهایی که درجۀ طریقتی پدیدآورندگان آن کتب نامعلوم نامشخص است و بر فرض درست بودن همۀ موارد معلوم نیست که آیا روایت و یا حدیث مطرح شده در آن کتاب واقعاً با حال و شرایط شخص جستجو کننده سازگاراست یاخیر .

با توجه به اینکه مولای معظم در سالهای کهولت سن ، استراحت را بر تن خویش حرام کرده و با تحمل رنج،زحمت و مرّارتهای فراوان  به ارشاد مشتاقان پرداخته اند، آیا این درست است که فرمایشات ایشان را رها کرده و صرفاً به احادیث بعضاً مجعول سلف مراجعه نماییم؟

مگر تصوف دریافتن “حال” نیست؟

مگر نفرموده اند ” حال ” را در یابید؟

تصوف را با حدیث و روایت چه کار؟

آیا سالک باید به خرد و آن شناخت درونی که آن به آن از پیر خود می گیرد متکی باشد یا بر متون بعضاً جعلی ساخته و پرداختۀ دیگران؟

آیا این با “خلع و لبس” تکوینی در تضاد نیست؟

آیا سالک باید “تقلید” از عوام ، از ” افسانه” های بافته شده توسط دیگران پیروی کند و یا شیوۀ خرد ورزی خود را پیش گیرد؟

آیا اصولاً تصوف و عرفان می تواند تابع “اخباری گری ” باشد؟

اگر می تواند پس چرا دیگر مشرف شویم “اخبار” که موجودندو ما و سلوک ما را کفایت می کنند.

آیا این همان خواست عناصر  حکومتی نیست؟

گرچه روایات به اصطلاح اسلامی  “اکثرهن مجعوله ” ولی بر حتی فرض صحت ، در بهترین حالت تجویزی است برای زمان خودش و مختص شخص پرسش کننده.

آیا مگر نه این است که بفرمایش قرآن کریم که می فرماید :

“مَانَنْسَخْمِنْآیَهٍأَوْنُنْسِهَانَأْتِبِخَیْرٍمِنْهَاأَوْمِثْلِهَاأَلَمْتَعْلَمْأَنَّاللَّهَعَلَىکُلِّشَیْءٍقَدِیرٌ “

ائمه و اقطاب در گذشته آیات منسوخه هستند و سالک الی الله باید به ” آیت ”  زندۀ زمان خودش دل بدهد؟ آیا براساس این آیه نمی توان نتیجه گرفت که قطب زمان ما بهترین اقطاب گذشته یا حداقل مانند ایشان است؟

هنگامی که ما به سرچشمه جاری فیوضات الهی دسترسی مستقیم و بی واسطه  داریم ، آیا ناسپاسی نیست که منقولات منقضی شدۀ تاریخ گذشته مراجعه کنیم؟

تا زمانی که اخبار فیوضات الهی از سوی فرستنده الهی بصورت “زنده ” در حال پخش است چه نیازی به مراجعه به آرشیو کهنه و قدیمی است؟

مادامی که ” منّ ” و ” سلوی ” از آسمان ولایت در حال باریدن است چه حاجتی به نان  بیات شدۀ قرون گذشته  است؟

متأسفانه دوره ای شده است که اگر با فقراء از آیات قران بگوییم می گویند ما عربی نمی دانیم ولی هم ایشان، هر یک ، همیشه چندین روایت و حدیث از حفظ دارند و اگر از ایشان در خصوص منابع این روایات پرسیده شود می گویند از دهان بزرگانمان شنیده ایم و همین برای ما حجت است.

جناب آقای کاشانی مجاز محترم !

متن سخنرانی های شما همگی موجود است. اگر خودتان به آنها مراجعه بفرمایید می توانید دریابید که خود حضرتعالی در سخنانتان بیشتر  از روایات استفاه کرده اید و یا از آیات قرآن.

مگر نه این است که فقراء موظفند روزی حداقل چند آیه از قرآن بخوانند؟ پس چگونه است که قرآن اینگونه میان ما مهجور بوده ولی بازار حدیث و روایت گرم و پر رونق است؟

آیا مگر بزرگترین و معتبرترین تفسیر قرآن که تاکنون نوشته شده است از آن مانیست؟ پس این همه روایت پرستی چرا؟

مورد پنجم ، سفسطه و مغالطه در سخنان شماست که متاسفانه موجب گمراهی بسیاری شده است. در همین سخنان اخیرتان ضمن محکوم کردن فقراء که براساس “وظیفۀ فطری ” و “اقتضاء ایمانی ” بطور کاملاً موجه و مشروع ، برای دفاع از بزرگ خویش با روشی مسالمت آمیز و دوستانه در برابر دولتسرای مولای معظم تجمع کرده بودند ، اظهار می دارید که :

“مگر سایر مشایخ و مجازین آنجا حاضر شده بودند که شما آنجا حاضر شدید ؟

براستی آیا مشایخ و مجازین سلسله که به ایشان حتی اجازۀ سفر از یک شهر به شهر دیگر داده نمی شود و درست بمانند یک حکومت ملوک الطوایفی  برای سفر به یک استان باید از مقامات آن استان درخواست “ویزا”ی ورود بنمایند، می توانند براحتی مردم را به مقاومت و دفاع دعوت کنند؟

این سخن شما اگر مغالطه نیست پس چیست؟

آیا فقراء برای دفاع از بزرگ خویش باید از مشایخ و مجازین منصوب خود ایشان اجازه بگیرند؟ حال اگر برخی از این مشایخ و مجازین مجری برنامه های حکومتی باشند تکلیف چیست؟

چگونه است که این منبر و این تریبون و این اعتبار و احترام که از سوی ولی نعمت شما برای گسترش منویات شخص قطب زمان  به شما واگذار شده اکنون بر علیه خودشان مورد استفاده قرار می گیرد؟

از دیگر موارد سفسطه در سخنان شما ترویج اعلام برائت از مومنان و دراویشی است که برای دفاع از مولای خودشان جانانه جانبازی و جانفشانی کردند .

این ترویج تنفر و اعلام برائت  در تناقض هم با رویه بزرگان است و هم با آموزه های درویشی چنانکه در رسالۀ شریفۀ پند صالح می فرمایند سرزنش هرگز به شخص نیست بلکه به عمل شخص است مگر اینکه شخص با عمل بد خود یکی شده باشند همانند فرزند نوح که در قرآن کریم به آن اشاره رفته و از وی بعنوان “انۀ عمل غیرصالح” یاد شده است و البته این در تطابق کامل با شیوۀ بزرگ ماست که حتی از لعن و نفرین شیطان و ابن ملجم و یزید هم خودداری می کنند تا چه برسد به اخوان و اخوات ایمانی که قلبشان به ذکر اللّه منور است.

چگونه می توان از کسی که قلبش “بیت الرحمن” و یا ” عرش الرحمان” نامیده شده است اعلام برائت کرد ؟

یا شاید شما هم از اعمال ایشان اعلام برائت می کنید یعنی شما از اقدام کاملا  “موجه” و “مشروع” فقراء در خنثی سازی توطئه های عناصر حکومتی بر علیه بزرگشان ، اعلام برائت می کنید و بدتر از آن از تمامی امکانات و ابزارهای موجود منجمله منبر و تریبونی که شخص مولای معظم در اختیار شما قرار داده اند، در جهت گسترش  و ترویج این اعلام برائت استفاه می کنید.

آیا شما از حق “دفاع مشروع” باخبرید؟ آیا می دانید که در سرتاسر جهان این حق برای مظلومین و ستمدیدگان  برسمیت شناخته شده است؟

آیا بنظر شخص شما دراویش چند سال دیگر باید “ابتدایی ترین حقوق  انسانی وشهروندی ” خود را از حکومت گدایی کنند؟

پیشنهاد شما در این باره چیست؟

از دیگر موارد سفسطه و مغالطه در سخنان شما احساس گناه دادن  دراویش از طریق تعویض جایگاه قربانی با مقصر است که همواره از رویه های آشکار حکومت در برخورد با مردم بوده است.

دراویشی که به اقتضاء ایمان و فطرت به “دفاع مشروع ” از مولای برخاستند.

مولای ما فرمودند ما با دوستان  چون آب زلال و با دشمنان چون سنگ خارا می باشیم. آیا اگر فرمایش را ملاک قرار دهیم به روشنی آشکار می شود که اقدام دروایش در دفاع از کیان تصوف کاملاً بحق و موجه بوده به نظر شخصی اینجانب اعلام برائت از این اقدام مقدس به مثابۀ اعلام برائت از رویۀ درویشی است.

در این خصوص رویۀ مولای معظم بطور کامل در انطباق با رهنمود های مندرج در سالۀ شریفۀ پند صالح است که می فرمایید : ” مومن دشمن ستمگری و یاور ستمدیدگان است ”

درویشی آیین جوانمردی و عیاری است و با دشمنان انسانیت سر سازگاری و مدارا ندارد.

بنظر  اینجانب  اگر بخواهیم صادقانه و با صراحت وضعیت امروزمان را ارزیابی کنیم باید بپذیریم که پشت کردن به روح درویشی و  شوب همکاری با حکومت در امحاء و استحالۀ گوهر بنیادین عرفان و تصوف ، عامل اصلی وضعیتی است که امروزه به آن دچار شده ایم.

البته که امر الهی تعطیلی بردار نیست و هرگز خللی در سلسله الاولیاء هر گز رخ نخواهد داد ، بلکه این ما هستیم که ممکن است رخ در حجاب کشیم و  فرسنگ ها دور افتیم گرچه که از لطف و مهربانی او  هرگز نامید نیستیم. .

انی اعلم من الله مالا تعملون

یحیی خوشمرام

نظرات طرح شده در این یادداشت الزاماً بازتاب دیدگاه اینفوصوفی نیست.