گفته می شود در کارزار انقلاب فرانسه برخی ها که محکوم به اعدام با گیوتین شده بودند برای اجرای حکم آماده شدند و از آن میان سه تن با فاصله کمی بهم برای اجرای حکم آورده شدند. یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان.
گویند: در هنگامه اعدام، کشیش پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشته و از او پرسیده شد: آخرین سخنی را که می خواهی بگو؛ گفت : خدا، او مرا نجات خواهد داد.
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند، نزدیک گردن او متوقف شد! که شوری وصف ناپذیر در همگان ایجاد شد و از تعجب فریاد زدند: آزادش کنید ! خدا حرفش را زده! و بدین روی نجات یافت.
حقوقدان (وکیل) که اعدامی پسین بود را آوردند و از او نیز پرسش شد: آخرین سخنی که می خواهی را بگو؛ گفت: من مانند کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره دادگری میدانم عدالت! گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد.
مردمان وحشت زده و متعجب، گفتند: آزادش کنید، این ندای عدالت است!و حقوقدان نیز آزاد شد.
کار به فیزیکدان رسید و از نیز بسان دیگر اعدامیان پرسیده شد: آخرین سخنی که می خواهی را بگو.
گفت: من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیل که عدالت را بدانم ، اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای هست که مانع پایین آمدن تیغه می گردد، با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کرده، و تیغ تیز بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد.
این داستان می خواهد به ما بگوید: نادانی مردمان یک اجتماع موجب می شود فرجام تلخی در انتظار آنانی ست که در جامعه واقعیت ها را میگویند و به گره ها اشاره مى کنند!
البته شاید همیشه اینطور نباشد. ولیکن بسیاری زمان ها اینگونه بوده و همین رویه موجب شده گروه هایی بهره برداری سوء کنند و اهداف خود را پیش ببرند!
برای رسیدن به یک جامعه متعالی بایستی خردمندان در جایگاه اداره اجتماع باشند که افلاطون در جمهوری می گوید: آدمیان هنگامی از بدبختی رهایی خواهند یافت که یا فیلسوفان راستین! (فیلسوف به آنگونه که افلاطون می گوید با آنچه مصطلح شده بسیار تفاوت دارد و با تطبیق اندیشه های افلاطون با اهل معرفت خواهیم دید که افلاطون یک عارف است و در آن روزگار این روش تربیتی را فلسفه می گفتند) زمامدار جامعه شوند، یا کسانی که زمام امور جامعه را بدست دارند به فلسفه روی آورند و در آن به اندازه کافی تعمق کنند.
برگرفته شده از صفحه مهراد جم
نظرات طرح شده در این یادداشت الزاماً بازتاب دیدگاه اینفوصوفی نیست.