بیست و هشت آبان هزار و سیصد و هفتاد و هفت، مجید شریف سر به نیست شد. او قربانی قتلهای زنجیره ای شد؛ همان قتلهای معروف که بعدها مشخص شد از طرف وزارت اطلاعات سازماندهی شدند. می دانم در روزگاری که انبوه مشکلات ریز و درشت کشورمان را فرا گرفته یاد کردن از آن همه قربانی سخت است. شاید فراموش کنیم سر به نیست کردن “مجیدها” را در زمانه ای که گلوی ایران خشکیده است. اما جفاست یادی نکنیم از نخبه ای که هم در زمان شاه و هم در زمان انقلاب دو بار جرات بازگشت به وطن داشت آن هم با عشق کمک به مردمش.
فارغ التحصیل دانشگاه شریف در ایران در کالیفرنیای آمریکا فیزیک خوانده بود و بعد از انقلاب به فرانسه آمد و در رشته جامعه شناسی سیاسی دکترا گرفت. در سال هزار سیصدو و هفتاد و چهار به ایران برگشت. به آغوش مام وطن. چرا که برای او که دلبسته شریعتی بود زمین کشور مهاجر غریب بود، گویی پایت همیشه لرزان است. او به ایران برگشت تا برای مردم کشورش قلم بزند. از او تالیفات و ترجمه هایی به جا مانده اما بیشتر از هر چیز شجاعت بازگشت به آغوش ایران از او به یادگار مانده.
شوربختانه سه سال بیشتر زندگی جدیدش دوام نداشت. در لیست سیاه قتلهای زنجیره ای قرار گرفت . یک روز رفت و دیگر برنگشت.
و چقدر تلخ است که بخواهی به مردم کشورت کمک کنی، از همه جاذبه های زندگی در غرب گذر کنی ،برای تحقق آرمانهایت رویا پردازی کنی اما نگذارند. دوست داشته باشی به مام وطن کمک کنی اما ناخلفها نگذارند.
و این قصه تلخ استبداد است که چه جانها که نگرفته، چه چشمها که نستانده و چه جمعها که از هم نپاشانده.
مهم تر از ستاندن جان شریفها و دور کردن آنها از خانه پدری، این پرسش است کی این چرخه تلخ استبداد و حذف دیگری پایان می یابد؟ کی قصه جدایی های اجباری و تحمیلی به سر می رسد؟
آی استبداد ،تو از دیرباز،چه خونها که نریختی’ چه مادران و پدرانی که سیاهپوش نکردی، چه استعداد ها که نابود نکردی و چه داغها و غمهای بزرگ بر دلها ننشاندی….و چه ” شریف” هایی که قربانی نکردی…َکی این سرزمین پایان تو و، نه بازگشتت را در لباسی دیگر، را به جشن می نشیند؟
بقلم : مجتبی نجفی