پاسخ حجت الاسلام دعائی به مهدی نصیری ؛ سیره و سخن بزرگان را تفسیر به رأی نکنید

۱,۴۳۳

پاسخ حجت الاسلام دعائی به مهدی نصیری:

هیچ‌کدام از صدراییان معتبر و اصیل، ملاک انقلابی‌بودن را صدرایی‌بودن نمی‌دانند. بلکه ملاک انقلابی‌بودن در نگاه آنان و دیگر متشرعان عاقل، اعتقاد به مبانی انقلاب است.

پیرو بحث های به وجود آمده در موضوع فقه نظام و مناظراتی که میان مهدی نصیری و دیگران شکل گرفت، حجت الاسلام سید محمد حسین دعائی، طلبۀ حوزۀ علمیۀ مشهد مقدس، نقدی را به یادداشت های مهدی نصیری نوشت که با پاسخ وی همراه شد. پاسخ مهدی نصیری به حجت الاسلام دعائی را می توانید از اینجا و اینجا ببینید. متن زیر پاسخ دوم حجت الاسلام دعائی به مهدی نصیری است که در دو بخش منتشر خواهد شد. متن زیر بخش دوم از این پاسخ است. بخش اول را می توانید از اینجا ببینید.

پس از انتشار بخش اول پاسخ جناب آقای نصیری به دو یادداشت بنده (اینجا و اینجا) و نقد آن از سوی اینجانب، بخش دوم پاسخ ایشان که مربوط به «فلسفه و عرفان اسلامی» می‌شود نیز منتشر شد؛ پاسخی که از جهات متعدد قابل تأمل است:

۱ـ دیگر برای بنده محرز شده است که پاسخ‌گفتن به برخی از اشکالات و شبهات آقای نصیری، چیزی غیر از اتلاف وقت نیست. به‌راستی یک شبهه یا اشکال را چند بار باید پاسخ داد؟! فلذا اینجانب به‌هیچ‌وجه در رابطه با نقل‌قول‌های ناقص و برداشت‌های ناموجه جناب نصیری از سخنان حکماء و عرفاء سخن نگفته و ضمن ارجاع خوانندگان محترم به مناظرات ایشان با استاد وکیلی و استاد واسطی[۱]، به تکرار هشدار ناصحانه و برادرانۀ خود اکتفاء می‌کنم:

دوست محترم! خداوند متعال نسبت به اولیائش غیور است. بترسید از عواقب مقابله با اولیاء خدا! لااقل کمی محتاط‌تر و مؤدب‌تر!

من آن‌چه شرط بلاغ است با تو می‌گویم

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

محل قابل و آن‌گه نصیحت قائل

چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال

۲ـ آقای نصیری پس از نقل این سخن بنده که: «جز با تکیه بر یک دستگاه حکمی و معنوی برخوردار از منطق مشترک بین همۀ انسان‌ها [یعنی فلسفه و عرفان اسلامی] نمی‌توان به جنگ مدرنیته رفت» نوشته است:

«واقعاً معلوم نیست فاضل صدرایی ما از کدام منطق مشترک در فلسفه و عرفان اسلامی سخن می‌گویند. این دستگاه به زعم ایشان حکمی و معنوی، آکنده از تناقض و تعارض و اختلاف و انشعاب است.»

آری! باز هم بی‌دقتی در برداشت از یک سخن! کدام خوانندۀ دقیق و منصفی است که این سخن بنده را ببیند و متوجه نشود که مراد از «منطق مشترک» در آن، «منطق عقلانیت و معنویت» یا همان «هستی‌شناسی برهانی و وجدانی» است، نه نظریات و سخنان یکسان؟! آیا معنای این سخن که مثلا «استنباط احکام شرعی از آیات و روایات، محتاج است به یک منطق مشترک عقلائی» نفی اختلاف نظر در بین فقهاست؟ و آیا می‌توان با فهرست‌کردن اختلاف‌نظرهای فقهاء، به نقض این سخن پرداخت؟ آیا می‌توان با استناد به اختلافات موجود در بین فقهاء گفت: دستگاه فقه شیعه که از ایجاد یک منطق مشترک درونی عاجز است، چگونه می‌خواهد به‌عنوان منطق مشترک حقوق و تکالیف در جوامع انسانی مورد استفاده قرار گیرد؟! و آیا می‌توان با استناد به چند فتوای شاذ و غیرقابل‌قبول، اساس فقه و منطق فقاهت را زیر سؤال برد؟! بسیار واضح است که این قبیل سخنان، از متانت علمی و روشمندی بی‌بهره است. به‌علاوه آن‌که اساسا کدام علم است که دچار اختلاف نظر نیست؟ علم فقه، علم حدیث، علم تفسیر یا علم کلام؟ چرا از اختلاف‌نظرهای علمی، با عنوان تعارض، تناقض و پریشانی یاد می‌کنید؟ اختلاف‌نظرهایی که بهترین و گویاترین شاهد بر پویایی، بالندگی، حق‌جویی، دلیل‌محوری و دوری از شخصیت‌زدگی در فضای فلسفه و عرفان اسلامی است. آری! جناب نصیری با اعتراف به وجود اختلاف‌نظرهای جدی در بین فلسفه‌پویان و عرفان‌جویان، خود به اتهام خود مبنی بر شخصیت‌زدگی و دلالی سخنان مشاهیر توسط علاقمندان به فلسفه و عرفان اسلامی پاسخ داده است.

۳ـ بدانید که عظمت منطق توحیدی قرآن و اهل بیت علیهم السلام، جز در دامن حکمت متعالیه ذوق نمی‌شود. ای کاش اهل انصاف بودید و نمونه‌هایی از «خاکساری حکماء و عرفاء حقیقی در پیشگاه قرآن و عترت» را هم نقل می‌کردید؛ همان چیزی که شما به غلط یا از باب مغالطه، آن را با عنوان توبه از فلسفه و عرفان معرفی می‌کنید.

۴ـ یکی از ابهامات اساسی بنده این است که: چگونه و بر اساس کدام منطق روش‌شناختی می‌توان قضاوت آقایان یثربی و فلاطوری را به‌عنوان فصل الخطاب مورد استشهاد قرار داد، اما نسبت به حجم عظیمی از نظرات بزرگان و اساطین ـ که نافی اظهارات این آقایان است ـ بی‌توجه بود؟ هم‌چنین کسی که خود برای به کرسی‌نشاندن سخن خود، به سخنان شاذ یکی دو نفر استناد می‌کند، چگونه می‌تواند از استشهاد بنده به کلام متین و مستدل آقای رحیم‌پور ازغدی خرده گرفته و از آن با عنوان «استظهار به شخصیت‌ها برای جا انداختن دیدگاه خود» یاد کند؟ واقعا نمی‌دانم.

۵ـ چه آقای نصیری قابل قبول بداند و چه نداند، به لطف خدا و با عنایت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه، خط‌مقدم جبهۀ فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی، به «علاقمندانِ انقلابیِ حکمت متعالیه» تعلق دارد و خواهد داشت؛ از رهبر فقید انقلاب رضوان الله علیه گرفته تا بزرگان دیگری هم‌چون مرحوم علامۀ طباطبائی و شاگردان ایشان، از جمله: رهبر معظم انقلاب. جناب نصیری باید بداند که این خوشامد بنده یا ایشان نیست که تکلیف خط‌مقدم جبهۀ فکری و فرهنگی انقلاب را روشن می‌کند؛ هر کس به مبانی انقلاب و رهبر انقلاب ـ از جمله ضرورت حرکت به‌سمت تمدن‌سازی اسلامی بر اساس فقه الله الاکبر ـ نزدیک‌تر، در جبهۀ فکری و فرهنگی انقلاب عزیزتر، مؤثرتر و پیش‌تر.

البته بر خلاف مظلوم‌نمایی‌های آقای نصیری، هیچ‌کدام از صدراییان معتبر و اصیل، ملاک انقلابی‌بودن را صدرایی‌بودن نمی‌دانند. بلکه ملاک انقلابی‌بودن در نگاه آنان و دیگر متشرعان عاقل، اعتقاد به مبانی انقلاب، پشتیبانی از نظام، تبعیت از راهبردهای رهبری و خودداری از مخالفت عملی و علنی با ابلاغیه‌ها و فراخوان‌های حاکمیتی اوست. فلذا از آقای نصیری می‌خواهیم که دست از مغالطه برداشته و موضوع سخن را به اختلافات کلامی و فقهی نکشد. آری! سخن در تبعیت عملی از رهبری در حوزۀ مسائل اجتماعی است، نه عقائد کلامی و فقهی افراد. اگر تنگ‌نظری‌های علمی و تلاش برای حذف دیدگاه‌های مخالف بد است که هست، مخالف‌خوانی‌های رسمی در مقابل ولی فقیه بدتر است. به‌راستی کدام شخصیت موجه صدرایی، با طرح دیدگاه‌های علمی مختلف در حوزه مخالف است؟ سخن ما این است که چرا وقتی رهبر می‌گوید «دستور کار قطعی نظام جمهوری اسلامی، دنبال‌کردن الگوی پیشرفت ایرانی ـ اسلامی است»[۲] عده‌ای با مخالف‌خوانی‌های خود، کارشکنی کرده و علاوه بر ارتکاب خلاف شرع بیّن، حرکت نظام اسلامی را دچار وقفه می‌کنند؟ بعد از این اظهارنظر قاطع و رسمی رهبر معظم انقلاب، افرادی هم‌چون آقای نصیری ـ که قطع به بطلان این راهبرد دارند ـ نهایتا می‌توانند در فرایند طراحی الگوی پیشرفت مشارکت نکنند؛ حتی اقدام به مباحثات علمی و مناظرات تخصصی نیز هیچ منعی ندارد؛ اما این‌که بخواهند در هر کوی و برزنی مخالفت خود را ابراز کرده و علاوه بر ابراز مخالفت، به جوسازی‌های رسانه‌ای و جبهه‌سازی‌های اجتماعی نیز مشغول شوند، عقلا و شرعا جایز نیست. عملکرد جناب نصیری در این حوزه، دقیقا شبیه عملکرد آن کسانی است که علی‌رغم اعلام رسمی راهبرد اقتصاد مقاومتی یا امر به حمایت از تولید ملی توسط رهبر معظم انقلاب و به استناد اجتهادهای شخصی یا حزبی خود، با آن مخالفت کرده و در مسیر دیگری حرکت می‌کنند؛ یا کسانی‌که علی‌رغم تأکیدات رهبری بر لزوم اصلاح سیاست کنترل جمعیت، هم‌چنان به‌دنبال تحدید نسل بوده و با انگیزه‌های مختلف در پی کارشکنی‌اند.

هم‌چنین باید توجه داشت که حتی اگر نفس اختلاف‌نظر با ولی فقیه بد نباشد، اما انکار این اختلاف‌نظر، تلاش برای توجیه آن و برآشفتن از تبیین آن توسط دیگران قطعا بد است.

به‌علاوه آن‌که چطور جناب نصیری برخورد مصلحت‌اندیشانه و کریمانۀ رهبر فقید انقلاب با آیه الله میرزا جواد طهرانی را می‌بیند، اما اعتماد، علاقه، رضایت و پشت‌گرمی غیرقابل‌وصف ایشان نسبت به شخصیت‌هایی هم‌چون آیه الله شهید مطهری را نمی‌بیند؟ قبلا نیز گفته‌ایم که برخوردهای کریمانه و مصلحت‌اندیشانۀ رهبر، دلیل بر رضایت قلبی او و نشان‌دهندۀ مطلوب ذاتی او نیست. به‌راستی کیست که نداند آن‌چه مایۀ روشنی چشم، شادی دل، آسودگی خاطر، سبکی بار و پیشرفت کار نائب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است، عملکرد امثال آیه الله شهید مطهری است، نه دیگران؟ ما باید در پی عمل به وظیفۀ خود باشیم؛ نه آن‌که با تمرکز بی‌جا بر قطعه‌های تأسف‌بار و حسرت‌انگیزی از تاریخ انقلاب ـ هم‌چون تعطیلی درس تفسیر رهبر فقید ـ عملکرد ناموجه خود را توجیه کنیم. ای کاش جناب آقای نصیری، لااقل «نحوۀ برخورد با حاکم شرع» را از علامۀ طباطبایی رضوان الله علیه می‌آموخت:

«من وقتی از تبریز به قم آمدم و درس أسفار را شروع کردم و طلاب بر درس گرد آمدند و قریب به یکصد نفر در مجلس درس حضور پیدا می‌کردند، حضرت آیه الله بروجردی رحمه الله علیه اولا دستور دادند که شهریۀ طلابی را که به درس أسفار می‌آیند قطع کنند. … و ثانیا یا همان روز یا روز بعد، آقای حاج أحمد خادم خود را به منزل ما فرستادند و بدین‌گونه پیغام کرده بودند: ما در زمان جوانی در حوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم جهانگیرخان أسفار می‌خواندیم ولی مخفیانه‌؛ چند نفر بودیم‌ و خُفیهً به درس ایشان می‌رفتیم‌؛ و اما درس أسفار علنی در حوزه رسمی به‌هیچ‌وجه صلاح نیست و باید ترک شود! من در جواب گفتم‌: به آقای بروجردی از طرف من پیغام ببرید که این درس‌های متعارف و رسمی را مانند فقه و اصول‌، ما هم خوانده‌ایم‌؛ و از عهده تدریس و تشکیل حوزه‌های درسی آن برخواهیم آمد و از دیگران کمبودی نداریم‌. من که از تبریز به قم آمده‌ام فقط و فقط برای تصحیح عقائد طلاب بر اساس حق و مبارزه با عقائد باطله مادیین و غیرهم می‌باشد. در آن زمان که حضرت آیه الله با چند نفر خُفیهً به درس مرحوم جهانگیرخان می‌رفتند، طلاب و قاطبه مردم بحمدالله مؤمن و دارای عقیده پاک بودند و نیازی به تشکیل حوزه‌های علنی أسفار نبود؛ ولی امروزه هر طلبه‌ای که وارد دروازه قم می‌شود با چند چمدان (جامه‌دان‌) پر از شبهات و اشکالات وارد می‌شود! و امروزه باید به درد طلاب رسید و آن‌ها را برای مبارزه با ماتریالیست‌ها و مادیین بر اساس صحیح آماده کرد و فلسفه حقه اسلامیه را بدان‌ها آموخت‌؛ و ما تدریس أسفار را ترک نمی‌کنیم‌. ولی در عین حال من آیه الله را حاکم شرع می‌دانم‌؛ اگر حکم کنند بر ترک أسفار مسأله صورت دیگری به خود خواهد گرفت‌.»[۳]

آری! این است نحوۀ صحیح برخورد با حاکم شرع جامع الشرائط؛ نه آن‌چه که از امثال آقای نصیری در مواجهه با نظرات صریح رهبر معظم انقلاب مشاهده می‌شود:

«در گذشته در حوزۀ قم با فلسفه و وجود مرحوم آقای طباطبایی مخالفت می‌شد. می‌دانید درس اسفار ایشان به دستور تعطیل گردید و ایشان مجبور شد شفا تدریس کند. در دورۀ اخیر، قم مرکز حوزۀ فلسفی ما بوده است؛ آقای طباطبایی هم انسان کاملاً متشرّع، مواظب، دائم الذّکر، متعبّد، اهل تفسیر و اهل حدیث بوده؛ از آن قلندرمآب‌های آن‌طوری نبوده است ـ البته جلسات خصوصی را کاری نداریم ـ . مراتب علمی و فقه و اصولش هم طوری نبوده که کسی بتواند آن‌ها را انکار کند؛ در عین حال کسی مثل آقای طباطبایی که جرأت کرد و فلسفه را ادامه داد و عقب نزد، این‌طور مورد تهاجم قرار گرفت. نتیجه چیست؟ نتیجه این است که امروز سطح تفکّرات و معرفت فلسفی ما در جامعه و بین علمای دین محدود است. با بودنِ استادی مثل آقای طباطبایی، جا داشت امروز تعداد زیادی استاد درجۀ یک از تلامذۀ ایشان در قم و دیگر شهرستان‌ها داشته باشیم. آقای طباطبایی فرد فعّالی بود؛ بنابراین جریان فلسفی‌ای که به‌وسیلۀ ایشان پایه‌گذاری شد، باید به شکل وسیعی گسترش پیدا می‌کرد، که نکرده است. البته ما همان وقت مقلّد آقای بروجردی بودیم و الأن هم با چشم تجلیل و تعظیم به ایشان نگاه می‌کنیم؛ اما بالاخره هر چه بود، نتیجه‌اش این شد. این نباید تکرار شود. فلسفۀ اسلامی ـ همان‌طور که شما فرمودید و درست هم گفتید ـ فقه اکبر است؛ پایه‌ی دین است؛ مبنای همۀ معارف دینی در ذهن و عمل خارجی انسان است؛ لذا این باید گسترش و استحکام پیدا کند و برویَد و این به کار و تلاش احتیاج دارد.»[۴]

۶ـ به آقای نصیری توصیه می‌کنم که این همه برای اثبات بیرون‌نیامدن انقلابی‌گری و استکبارستیزی از حکمت متعالیه حرص نخورد؛ فعلا که بیرون آمده است. ادلّ الدلیل علی امکان الشیء وقوعه. هر چه ایشان تلاش کند و صغری کبری بچیند، تا آن زمان که شخصیت‌هایی هم‌چون رهبر فقید انقلاب قدّس سرّه پیش چشم ما هستند، راه به جایی نخواهد بُرد. اگرچه بنده معتقدم که انقلاب اسلامی محصول «گرایش‌های عرفانی، نگرش‌های حکمی و کنش‌های فقهی رهبر فقید انقلاب» است، اما فعلا در مقام اثبات این عقیده نبوده و می‌خواهم بگویم: با ملاحظۀ شخصیت ایشان، لااقل می‌توان به این نتیجه رسید که اعتقاد به مبانی عرفانی و فلسفی و علاقه به عرفاء و حکماء، هیچ منافاتی با انقلابی‌گری و استکبارستیزی ندارد. جناب نصیری هر چه را انکار کند، اعتقاد قاطع رهبر فقید انقلاب به مبانی عرفانی و فلسفی و علاقۀ شدید ایشان به عرفاء و حکماء تا آخر عمر را نمی‌تواند انکار کند. آن شخصیت عالی‌قدر ـ که به‌قول رهبر معظم انقلاب «چکیده و زبدۀ مکتب ملاصدراست»[۵] ـ :

اولا، در جای‌جای آثار خود با تعابیر و القاب بسیار بلندی از صدرالمتألهین یاد می‌کند؛ تعابیری مانند:

«شیخ العرفاء السالکین»، «شیخ العرفاء الشامخین»، «شیخ العرفاء الکاملین»، «افضل الحکماء الاسلامیه»، «اعظم الفلاسفه علی الاطلاق، حضرت صدرالمتألهین»، «محقق فلاسفه و فیلسوف محققین، صدرالمتألهین قدس الله نفسه»، «جناب محقق فلاسفه، صدر الحکماء و المتألهین قدّس الله سرّه و اجزل أجره» و «جناب محقق فلاسفه و فخر طائفه حقه، صدرالمتألهین رضوان الله علیه».

ثانیا، در مصاحبه‌ای به‌صراحت خود را متأثر از صدرالمتألهین و آثار او می‌داند:

«یک سؤالِ شاید کمی شخصی دارم که مطرح کنم؛ چه شخصیت یا شخصیت‌هایی در تاریخ اسلامی یا غیر اسلامی، غیر از رسول اکرم (ص) و امام علی (ع) شما را تحت تأثیر قرار داده است و روی شما مؤثر بوده است؟ و چه کتاب‌هایی بجز قرآن در شما اثر گذاشته است؟

ـ من نمی‏توانم به این سؤال الأن جواب بدهم. احتیاج به تأمل دارد. کتاب‌های زیادی ما داریم؛ شاید بتوان گفت در فلسفه: ملاصدرا، از کتب اخبار: کافی، از فقه: جواهر. علوم اسلامی ما خیلی غنی هستند؛ خیلی کتب داریم. نمی‏توانم برای شما احصاء کنم.»[۶]

و ثالثا، در آخرین سال عمر خویش و در نامه‌ای که به گورباچف می‌نویسد، راه کسب معرفت حقیقی و شناخت مکتب اسلام را مراجعه به معارف موجود در آثار بزرگمردانی هم‌چون صدرالمتألهین و ابن‌عربی می‌داند:

«اگر جنابعالی میل داشته باشید در این زمینه‏ها تحقیق کنید، می‏توانید دستور دهید که صاحبان این‌گونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینه، به نوشته‏های فارابی‏ و بوعلی سینا ـ رحمه الله‏ علیهما ـ در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونه شناختی بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانی کلی و نیز قوانین کلی که هرگونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به کتاب‌های سهروردی‏ ـ رحمه الله علیه ـ در حکمت اشراق مراجعه نموده و برای جنابعالی شرح کنند که جسم و هر موجود مادی دیگر به نور صِرف که منزه از حس می‏باشد نیازمند است؛ و ادراک شهودیِ ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسی است؛ و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدر المتألّهین‏ ـ رضوان الله تعالی علیه و حشره الله مع النبیین و الصالحین ـ مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که: حقیقت علم همانا وجودی است مجرد از ماده و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمی‏کنم و از کتب عرفا و بخصوص محیی الدین ابن عربی‏ نام نمی‏برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این‌گونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریک‌تر ز موی منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.»[۷]

اشتباه نشود! غرض از طرح این موارد، آن نیست که بگوییم همه باید این‌گونه فکر کنند؛ بلکه غرض، صرفا جلوگیری از تحریف شخصیت رهبر فقید انقلاب رضوان الله علیه و تبیین فضای فکری و معرفتی حاکم بر حیات فردی و اجتماعی ایشان است. امید آن‌که مفید افتد.

۷ـ آقای نصیری در بخش دیگری از پاسخ خود نوشته است: «از کراماتی که مرحوم حسینی طهرانی در روح مجرد برای قطب و مرادش می‌نویسد این است که: در تمام دهۀ عزاداری، حال حضرت [سیدهاشم] حداد بسیار منقلب بود. چهره سرخ می‌شد و چشمان درخشان و نورانی؛ حال حزن و اندوه در ایشان دیده نمی‌شد. سراسر ابتهاج و مسرت بود. می‌فرمود: چقدر مردم غافلند که برای این شهید جان‌باخته غصه می‌خورند و ماتم و اندوه به پا می‌دارند … . [امروز] تحقیقاً روز شادی و مسرّت اهل بیت علیهم السلام است.» و سپس مرقوم داشته است که: «آیا انقلاب اسلامی با اتکاء به عاشورایی که روز حزن شیعه و نفرت از ظالمان بود به پیروزی رسید و رزمندگان در دفاع مقدس با الهام از آن در برابر صدام متجاوز ایستادند یا با اتکاء به تفسیر عرفانی از عاشورا که روز شادی و سرور و ابتهاج است؟»

جناب آقای نصیری! با اطمینان کامل و با ایمان راسخ عرض می‌کنم که هم انقلاب اسلامی و هم دفاع مقدس، به برکت «طلوع معارف عرفانیِ اسلام عزیز» و «ایجاد عشق به خدا و لقاء خدا» در دل‌های جوانان این مرز و بوم بود که به پیروزی رسید. چرا به‌گونه‌ای سخن می‌گویید که گویا هیچ‌کدام از سخنرانی‌ها و پیام‌های رهبر فقید انقلاب رضوان الله علیه به گوشتان نخورده است؟ واقعا بیانات آن عارف دلسوخته خطاب به ملت ایران را نشنیده‌اید یا خود را به نشنیدن می‌زنید؟ اگر با مبانی انقلاب، دفاع مقدس و نگاه رهبر فقید انقلاب مشکل دارید، اصلا مهم نیست؛ اما این‌که می‌خواهید با تحریف واقعیت‌ها، برداشت نادرست خود از معارف دین و انقلاب را به نام انقلاب و رهبر انقلاب تبلیغ کنید، خیلی مهم و در عین‌حال خطرناک است. لطفا برای یک بار هم که شده، حوصله کنید و به سخنان نورانی و تکان‌دهندۀ ایشان گوش فرا دهید؛ آن شخصیت عظیم القدری که بر اساس دیدگاه او:

اولا، انقلاب اسلامی ایران، فرصتی است برای فهم توحید افعالی و صفاتی، زمینه‌ای است برای درک معادلات معنوی موجود در عالم و بستری است برای دیدن تجلیات خداوند. پیدایش روحیۀ شهادت‌طلبی در جوان‌های این ملت نیز چیزی نیست جز نتیجۀ نفوذ ارادۀ الهی، تحول‌آفرینی باری تعالی و تصرف او در قلوب:

«در این آیه شریفه ‏ای که آقا خواندند [وَعَدَ الله الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی‏ لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کفَرَ بَعْدَ ذلِک فَأُولئِک هُمُ الْفاسِقُونَ] یک جهت مربوط به ذات مقدس حق تعالی بود که تحقق پیدا کرد؛ یک جهت هم مربوط به ماست. آن‌که مربوط به قدرت الهی بود تبدیل کرد خوف‌های ما را به ایمنی. … یک جهت هم مربوط به ماست: یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکونَ بِی شَیْئاً. ما باید چه کنیم؟ عبادت خدا و کسی را شریک با او قرار ندادن. نه قدرت‌ها را ما شریک قرار بدهیم؛ و نه نَفْس اماره را؛ و نه شیاطین را. همه چیز را از او بدانیم؛ و همه قدرت‌ها را قدرت او بدانیم. کسی را ما صاحب قدرت ندانیم الا او؛ این پیروزی را از او بدانیم. ما چیزی نداشتیم، قدرتی نداشتیم، تشکیلاتی نداشتیم، مردم متفرقی بودیم، هر کسی مشغول به کار خود و حال خود و همه گرفتار دست جبارها. آن‌که ما را مجتمع کرد، آن‌که همه دل‌های ما را یک جهت کرد، آن‌که همه مقاصد مختلفه ما را در یک مقصد خلاصه کرد، آن ذات مقدس حق تعالی بود. هیچ بشری نمی‏تواند یک هم‌چو نهضتی ایجاد کند، نهضتی که اغراض مختلفه، گروه‌های مختلف، مقصدهای مختلف، مکان‌های دور از هم، افراد متشتّت، این‌ها همه برگشت به یک جامعه واحد. … ما می‏توانستیم در مقابل قدرتی که عالَم مجتمع شده بود با هم، ما می‏توانستیم کاری بکنیم؟ ما که نمی‏توانیم یک محله را با هم مجتمع کنیم، ما که نمی‏توانیم چند نفر افراد را با هم در یک راه ببریم، ما می‏توانیم یک ملتی را از مرکز تا حدود، و از بچه تا پیرمرد، و از مُلا تا غیر ملا و جاهل، کسی غیر خدا می‏توانست این‌ها را در یک جا مجتمع کند؟ … آن‌هایی که طرح مسائل می‏کردند برای حفظ قدرتشان در این‌جا حساب‌هایشان غلط درآمد. آن‌ها حساب‏ مادیت را می‏کردند. … آن‌ها حساب معنویات را نمی‏کردند. آن‌ها غافل بودند از آن قدرتی که با اراده خودش یک ملت را متبدل می‏کند. … چطور یک ملت متبدل شد به جوان‌هایش، به یک اشخاصی که آرزوی شهادت می‏کردند؟ … این تبدل روحی را کی می‏تواند ایجاد کند؟ کی می‏تواند تصرف کند در ارواح مردم؟ کی مُقلِّب القلوب است؟ توجه به خدا داشته باشید و هیچ در مقابل خدا کسی را شریک قرار ندهید. نه در عبادت تنها، در همه چیز؛ نه عبادت تنها. همین فریادهایی که می‏شنوید فریاد خداست؛ قدرت خداست. این نهضت را خدا پیش برده؛ و الا به حسب موازین طبیعی ما چهار تا معمّم بودیم و یک عده هم بازاری که شغلشان کسب و کار بود و تمام قوا هم دست آن‌ها بود. این خدا بود که وقتی که این نهضت پیدا شد، هی فوج فوج از آن‌ها را برگرداند به این طرف، منصرفشان کرد از این‌که آن قوای شیطانی‏شان را استعمال کنند، و الا اگر صد تا از این طیاره‏ها که از امریکا خریده بودند می‏آمدند بالای سرِ ما و بالای سرِ شما و بمباران می‏کردند، ما قدرت نداشتیم، اما خداوند آن‌ها را از این هم منصرف کرد. ایجاد خوفی در آن‌ها کرد که دست و پایشان را بست راجع به این. از باطن خودشان از هم پاشید؛ خود قوایشان رو آورد به مردم، پایینی‌ها دیگر از بالایی‌ها اطاعت نکردند. این‌که فرار کرد عادی نبود، به هم خورده بود، دیگر پایینی‌ها از بالایی‌ها نمی‏شنوند؛ قدرت فرمانفرمایی از هم پاشیده شده بود. همه‏اش از خداست، خدا را در این امور ببینید. خدا ظاهرتر از این آفتاب است.»[۸]

ثانیا، شهادت، یعنی نظر به وجه الله، یعنی مشاهدۀ تجلیات خاص الهی و یعنی عبور از حجاب نفس؛ شهادت یعنی عشق به خدای بزرگ، یعنی پیوستن به معشوق و یعنی رهایی از بند خودبینی و خودخواهی؛ شهادت یعنی اتصال به رفیق اعلی، یعنی رسیدن به آرامش و یعنی رهایی از گرفتاری‌ها؛ شهادت یعنی لقاء پروردگار، یعنی ورود به ضیافه الله و یعنی هم‌نشینی با سیدالشهداء علیه السلام؛ شهادت یعنی قهقهۀ مستانه و شادی وصول؛ شهادت یعنی عشق:

«در روایتی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است که برای شهید هفت خصلت است … و مهم آن، آخرین خصلتی است که می‏فرماید. می‏فرمایند که ـ به حسب این روایت ـ که شهید نظر می‏کند به‏ وجه الله … . شاید نکته این باشد که حجاب‌هایی که بین ما و حق تعالی هست و وجه الله است و تجلیات حق تعالی هست، تمام این حجاب‌ها منتهی می‏شوند به حجاب خود انسان. … و اگر کسی فی سبیل الله و در راه خدا این حجاب را داد، این حجاب را شکست، و آن‌چه که داشت که عبارت از حیات خودش بود تقدیم کرد، این مبدأ همه حجاب‌ها را شکسته است، خود را شکسته است، خودبینی و شخصیت خودش را شکسته است و تقدیم کرده است. … شهدا، شهدایی که خدای تبارک و تعالی و در سبیل خدای تبارک و تعالی و راه خدای تبارک و تعالی جان خودشان را تقدیم می‏کنند، و آن‌چه که در دستشان است و بالاترین چیزی است که آن‌ها دارند تقدیم خدا می‏کنند، در عوض خدای تبارک و تعالی این حجاب که برداشته شد جلوه می‏کند برای آن‌ها، تجلی می‏کند برای آن‌ها. … شهید … وقتی که شهید شد چون همه چیز را در راه خدا داده است، خدای تبارک و تعالی جلوه می‏کند به او و آن هم «یَنْظُرُ الی‏» جلوه خدا، الی‏ وَجْهِ الله. این آخر چیزی است که برای انسان، آخر کمالی است که برای انسان هست. … مژده داده‏اند که برای شهدا این آخر منزلی که برای انبیا هم هست، شهدا هم به حسب حدود وجودی خودشان به این آخر منزل می‏رسند.»[۹]

«من در عین حال که شهادت این دو بزرگوار [شهیدان رجائی و باهنر] برای من بسیار مشکل است، در عین حال، می‏دانم که آن‌ها به رفیق اعلی‏ متصل شده‏اند و برای آن‌ها آرامش هست و این‌طور گرفتاری‌هایی که الأن برای ما هست، دیگر برای آن‌ها نیست و آن‌ها رسیدند به مطلوب خودشان و از این جهت، به آن‌ها و به خانواده‏های آن‌ها و ملت اسلامی تبریک عرض می‏کنم که چنین شهدایی تقدیم می‏کنند.»[۱۰]

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ الله أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ‏. … در این آیه کریمه بحث در زندگی پس از حیات دنیا نیست … . بلکه شرف بزرگِ شهدای در راه حق، «حیات عند الرّب» و ورود در «ضیافه الله» است. … این حیات و این روزی غیر از زندگی در بهشت و روزی در آن است. این لقاء الله و ضیافه الله می‏باشد. آیا این همان نیست که برای صاحبان نفس مطمئنه وارد است‏ فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی‏ که فرد بارز آن سید شهیدان سلام الله علیه است؟ اگر آن است چه مژده‏ای برای شهیدان در راه مرام حسین علیه السلام که همان سبیل الله است، از این بالاتر که در جنتی که آن بزرگوار شهید فی سبیل الله وارد می‏شود و در ضیافتی که آن حضرت حاضرند، به این شهیدان اجازه دخول دهند که آن غیر از ضیافت‌های بهشتی است و آن‌چه در وهم من و تو و شما نیاید، آن بُوَد.»[۱۱]

«خداوندا! همه چیز تویی؛ و غیر از تو همه هیچ. خداوندا! تو عزیزی؛ و غیر از تو همه ذلیل. خداوندا! تو غنی‏ای؛ و غیر از تو همه فقیر. هفتۀ جنگ امسال حال و هوای دیگری دارد. پس از سال‌ها دفاع مقدس، یاری دین خدا صورت دیگری به خود گرفته است. آمادگی جنگی ضرورت بیشتری یافته است. و دشمنان خدا و خلق خدا آنی غافل نیستند، و در کمین نشسته‏اند تا آن‌چه را خدایی است نابود کنند. … شهدا شمع محفل دوستانند. شهدا در قهقهه مستانه‏شان و در شادی وصولشان‏ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ‏‌اند؛ و از نفوس مطمئنه‏ای هستند که مورد خطاب‏ فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی‏ پروردگارند. این‌جا صحبت عشق است و عشق؛ و قلم در ترسیمش بر خود می‏شکافد.»[۱۲]

و ثالثا، نترسیدن از مرگ و استقبال از شهادت، نتیجۀ انس با مرگ، پذیرش ما وراء الطبیعه، اعتقاد به عالم ملکوت، ایمان به حیات بعد از موت و علاقه به نعمات جاوید است. کسی که به حقیقت «انا لله و انا الیه راجعون» اعتقاد دارد، مرگ در راه خدا را آسان دیده و به‌سمت موت اختیاری سوق پیدا می‌کند؛ کسی که دنیا را فانی و ما عند الله را باقی بداند، همۀ وجودش را به خدا می‌دهد؛ و کسی که همۀ حوادث عالم را مقهور مشیت الهی بداند، همه چیز از جمله مصائب و مشکلات را خوب و شیرین می‌بیند:

«اگر چنان‌چه ما برای مقاصد اسلام بترسیم، دین نداریم. دین‌دار هم برای این‌که خرقه را از این عالم خالی کند می‏ترسد؟ اگر ما ماورای این عالم را اعتقاد داشته باشیم، باید شکر کنیم که در راه خدا کشته بشویم و برویم در صف شهدا. بترسیم؟ از چه چیز بترسیم؟ آن باید بترسد که غیر این عالم جایی ندارد. خدای تبارک و تعالی وعده کرده به ما که یک جای خوب دارید، اگر چنان‌چه به دین من رفتار کنید؛ و ما امیدوارم که رفتار کنیم؛ امید دارم که رفتار کنیم. ما از چه بترسیم؟ چه ترسی ما داریم از شماها؟ شما آن آخر امر این است که ما را اعدام کنید؛ اول زندگی راحت ماست؛ از این کثافتکاری‌ها بیرون می‏رویم؛ از این رنج و مِحَن خلاص می‏شویم. آقای ما فرموده: و الله لابن‌ابی‌طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه‏. خوب ایشان فرموده‏اند، ما البته نمی‏توانیم همچو دعواها بکنیم، لکن ما شیعه او هستیم. ما اگر از مرگ بترسیم، معنایش این است که ما وراء الطبیعه قبول نیست.»[۱۳]

«بدخواهان ما گمان نکنند که جوان‌های ما از مُردن، از شهادت، باکی دارند. شهادت ارثی است که از اولیای ما به ما می‏رسد. آن‌ها باید از مردن بترسند که بعد از موت را فنا می‏دانند. ما که بعد از موت را حیات بالاتر از این حیات می‏دانیم چه باکی داریم.»[۱۴]

«همه ما از اسلام هستیم. همه از خدا هستیم. به سوی خدا می‏رویم و در راه او فداکاری یک وظیفه است. و من امیدوارم که خداوند رحمت کند شهدا را و با شهدای صدر اسلام محشورشان کند. و به شماها صبر بدهد. اجر بدهد. و امیدوارم که این نهضت به نتیجه برسد، و بر این آمالی که شهدای ما داشتند به فعلیت برسد.»[۱۵]

«ما از خدا هستیم، ما هر چه داریم از اوست. از خود هیچ نداریم و آن‌چه که هدیه می‏کنیم به اسلام، هدیه‏ای است که از خدای تبارک و تعالی به ما مرحمت شده است و ما امانت‏ها را به او برمی‏گردانیم و این امانت‌ها با پاکی و سرفرازی به سوی خدای تبارک و تعالی شتافتند و موجب سرافرازی ملت و مظلومین جهان واقع شدند.»[۱۶]

«خداوند همه را توفیق بدهد که قدر نعمت‏های خدا را بدانند و بدانند که همه چیز از اوست. اگر همه چیز را از او دانستند دیگر در هیچ چیز ناراحت نمی‏شوند. ناراحتی‌ها برای این است که انسان از خودش می‏بیند. ما در فقدان عزیزانمان که ناراحت می‏شویم برای این‌که این‌ها را از خودمان می‏دانیم. اگر ما همه را از خدا بدانیم و ببینیم که این‌ها نعمتی هست که خدا داده، نعمتی هست که خدا می‏برد پیش خودش، شهدا مهمان خدا هستند، اگر این‌ها را ما واقعاً در قلبمان ادراک بکنیم، عید می‏شود برای کسانی که شهید دارند، عید می‏شود برای کسانی که مجروح شدند، عید می‏شود برای کسانی که در راه خدا عزیزان خودشان را از دست دادند، برای این‌که این عزیزان، عزیزان خدا هستند، این‌ها همه از او هستند.»[۱۷]

«آن‌چه که مایه تسلی ماها هست در این مصیبت‌ها که همه ما با هم شرکت داریم، این است که ما از خدا هستیم و به سوی خدا برمی‏گردیم. ما از خود چیزی نداریم. هر چه داریم اماناتی است که خدا به ما عنایت فرموده است. إِنَّا لِلَّهِ‏: ما همه مال خدا هستیم؛ ملک خدا هستیم و عاقبت به سوی او برمی‏گردیم. سعادت را آن‌ها تحصیل کردند که با اختیار خودشان و با جهاد خودشان و با رزمندگی خودشان در مقابل کفر ایستادند و جان خودشان را تسلیم خدا کردند و برگشتند به خدای تبارک و تعالی با سعادت و آبرو. … انسان که باید این راه را برود و مردنی است، چه بهتر که این سعادت را تحصیل کند و امانت را به صاحب امانت بسپرد؛ موت اختیاری؛ شهادت.»[۱۸]

«آن‌چه از دنیاست فانی است و آن‌چه برای خدا تقدیم می‏شود باقی و ابدی است. و این شهدا زنده هستند و در پیش خدای تبارک و تعالی: عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ‏، آن‌ها الأن در درگاه خدای تبارک و تعالی روزی‌های معنوی و روزی‌های همیشگی را به آن نایل شدند و آن‌چه که از خدا بود تقدیم کردند و آن‌چه که داشتند و آن جان خودشان بود، تسلیم کردند و خدای تبارک و تعالی آن‌ها را پذیرفته است و می‏پذیرد و ماها عقب ماندیم. ما باید تأسف بخوریم که نتوانستیم این راه را برویم. آن‌ها پیشقدم بودند و رفتند و به سعادت خود رسیدند و ما عقب ماندیم و نتوانستیم در این قافله سیر کنیم و در این راه راهرو باشیم. ما از خدا هستیم همه، همه عالم از خداست، جلوه خداست و همه عالم به سوی او برخواهد گشت. پس چه بهتر که برگشتن اختیاری باشد و انتخابی و انسان انتخاب کند شهادت را در راه خدا و انسان اختیار کند موت را برای خدا و شهادت را برای اسلام.»[۱۹]

«به فرماندهان سپاه و ارتش بگویید؛ چون گزارش دادند بعضی‌ها ناراحت هستند؛ می‏خواستم بگویم هیچ جای نگرانی نیست. … عمده مشیت خداوند است که هر چه او بخواهد همان خوب است و چون عسل شیرین و باید با آغوش باز پذیرای آن‌چه او می‏خواهد باشیم و از هیچ چیز نگران نباشید. محکم باشید و از هم اکنون در فکر عملیات بعد. و مطمئن باشید که پیروزید. امروز هم پیروزید. اگر کار برای خدا باشد که شکست ندارد.»[۲۰]

لطفا یک بار دیگر به این جملات رهبر فقید انقلاب رضوان الله علیه دقت کنید:

«خداوندا! همه چیز تویی و غیر از تو همه هیچ. خداوندا! تو عزیزی و غیر از تو همه ذلیل. خداوندا! تو غنی‏ای و غیر از تو همه فقیر. … ما از خدا هستیم همه؛ همۀ عالم از خداست، جلوۀ خداست و همه عالم به سوی او برخواهد گشت. … همه‏اش از خداست؛ خدا را در این امور ببینید. خدا ظاهرتر از این آفتاب است. … همه چیز را از او بدانیم؛ و همه قدرت‌ها را قدرت او بدانیم؛ کسی را ما صاحب قدرت ندانیم الا او؛ این پیروزی را از او بدانیم. … همین فریادهایی که می‏شنوید فریاد خداست؛ قدرت خداست. این نهضت را خدا پیش برده. … عمده، مشیت خداوند است که هر چه او بخواهد همان خوب است و چون عسل شیرین و باید با آغوش باز پذیرای آن‌چه او می‏خواهد باشیم و از هیچ چیز نگران نباشید. … توجه به خدا داشته باشید و هیچ در مقابل خدا کسی را شریک قرار ندهید؛ نه در عبادت تنها، در همه چیز. … شهید هم … نظیر انبیاء، وقتی که شهید شد چون همه چیز را در راه خدا داده است، خدای تبارک و تعالی جلوه می‏کند به او و آن هم یَنْظُرُ الی‏ جلوۀ خدا، الی‏ وَجْهِ الله. … آنان با عشق به خدای بزرگ به معشوق خویش پیوستند. … آن‌ها به رفیق اعلی‏ متصل شده‏اند و برای آن‌ها آرامش هست و این‌طور گرفتاری‌هایی که الأن برای ما هست، دیگر برای آن‌ها نیست و آن‌ها رسیدند به مطلوب خودشان. … شرف بزرگِ شهدای در راه حق، حیات عند الرّب و ورود در ضیافه الله است. … این حیات و این روزی غیر از زندگی در بهشت و روزی در آن است. این لقاء الله و ضیافه الله می‏باشد. … انسان که باید این راه را برود و مردنی است؛ چه بهتر که این سعادت را تحصیل کند و امانت را به صاحب امانت بسپرد؛ موت اختیاری؛ شهادت.»

این جملات ـ به‌عنوان روح حاکم بر نهضت الهی رهبر فقید انقلاب ـ اگر عرفان نیست پس چیست؟!

جناب آقای نصیری! وقتی که شهادت یعنی «بالاترین مژده‌ها»، وقتی که شهادت یعنی «خلاصی از رنج و محنت و گرفتاری»، وقتی که شهادت یعنی «اول زندگی راحت»، وقتی که شهادت یعنی «رسیدن به مطلوب خود»، وقتی که شهادت یعنی «حیات برتر»، وقتی که شهادت یعنی «بهره‌مندی از روزی‌های معنوی دائمی در پیشگاه خداوند» و وقتی که شهادت یعنی «لقاء الله»، «ورود به ضیافه الله»، «پیوستن به معشوق» و «اتصال به رفیق اعلی»، باید هم شهداء را غرق در «قهقهۀ مستانه» و «شادی وصول» دانست و «عید شهادت» را «تبریک» گفت. آری! این است معنای سخن مرحوم حداد رضوان الله علیه؛ همان سخنی که به لطف خدا و اولیاء خدا و به برکت انقلاب اسلامی ایران، در دل و جان جوانان این مرز و بوم نهادینه شد، آنان را به استقبال از مرگ در راه خدا فرستاد و اسباب پیروزی اسلام و اهل اسلام را فراهم آورد.

و ای کاش طعنه‌زنان و مخالفان متوجه می‌شدند که این سخن، با ضرورت عزاداری بر سیدالشهداء علیه السلام و اصحاب آن حضرت هیچ‌گونه منافاتی ندارد؛ همان‌طور که «مزاح بُریر در شب عاشوراء» با «گریۀ او بر غربت امام در روز عاشوراء» و «جمیل‌دیدن ماجرای کربلا توسط زینب کبری سلام الله علیها» با «ناله‌های او در کنار بدن بی‌سر برادر» هیچ منافاتی ندارد.

۸ـ جناب نصیری در بخش حقیقتا تأسف‌بار و ترحم‌برانگیز پاسخ خود، با لحنی آلوده به جسارت و بی‌ادبی نوشته است: «از دیگر موارد به شدت قابل تأمل در مورد صدراییان مشهد، علاقه وافر آنان به آثار عرفانی مرحوم آیه الله حسینی طهرانی است، از جمله کتاب روح مجرد. این کتاب قریب به هفتصد صفحه‌ای، در توصیف و تجلیل و تکریم آهنگر و نعل‌بند عامی‌ای به نام سید هاشم حداد است که به اعتقاد آقای طهرانی به مقام انسان کامل رسیده بوده و آیه الله طهرانی را با وجود سال‌ها تحصیل فقه و اصول و فلسفه و عرفان، شیفته و مرید خود کرده بوده است. … [فلذا] بنده به عرفانی فراخوانده می‌شوم که … مقدم‌کنندۀ جهل و بی‌سوادی بر علم و فقاهت و معرفت است و از یک نعل‌بند مدرسه‌نرفته و درس‌نخوانده، انسان کامل با رتبۀ الوهیت و خدایی می‌سازد.»

اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا. بسیار متأسفم که آقای نصیری هنوز نمی‌داند ملاک معرفت، عبودیت، معنویت، نورانیت و انسانیت، این علوم ظاهریه نیست؛ که اگر بود نباید مقام امثال سلمان، ابوذر، مقداد، میثم، کمیل، ابوحمزه، هارون مکی و البته غلام اصطبل‌دار امام سجاد علیه السلام از مقام دیگر اصحاب فقیه یا متکلم معصومان علیهم السلام بالاتر باشد. حقیقتا چه باید گفت به کسانی که با اولیات و بدیهیات معارف قرآن و عترت بیگانه بوده و در عین حال، فریاد واقرآنا و واعترتایشان گوش فلک را کر کرده است؟

۹ـ آقای نصیری نوشته است: «دانشوران و نویسندگان حوزه، منحصر به این اسامی محترمی که آقای دعایی ذکر کرده نیست و بر خلاف دیدگاه انحصارطلبانه و تمامیت‌خواهانه صدراییان، گرایش‌های متعددی در حوزه، در زمینه‌های فقهی و کلامی و فلسفی و … وجود دارد. بیش از یک دهه است که جریانی قوی در نقد فلسفه و عرفان و به‌ویژه فلسفۀ صدرایی در حوزۀ علمیه قم (علاوه بر سابقۀ دیرینۀ آن در حوزۀ مشهد) ایجاد شده و اتمسفر هراس از نقد ملاصدرا و ابن‌عربی را خرق کرده و منشأ تولید آثار کلامی سلبی (انتقادی) و ایجابیِ عقلی و وحیانی و مناظرات علمی عدیده در موضوع توحید و اصول عقاید بوده است.»

ولکن عرض می‌شود: اصل وجود گرایش‌های مختلف در حوزه، محل بحث نیست؛ بلکه «خروجی‌های علمی» و «گره‌گشایی‌های عملی» آن‌هاست که محل بحث است؛ چیزی که ارزیابی و اندازه‌گیری آن به‌هیچ‌وجه کار دشوار و پیچیده‌ای نیست. بسم الله! از آقای نصیری می‌خواهم که مثل بنده، فهرستی از همفکران خود و آثار مفید آنان برای نظام اسلامی را ارائه دهد که سخت مشتاق دیدن و شنیدن و خواندنیم.

۱۰ـ جناب نصیری نوشته است: «همین اخیرا آیه الله جوادی آملی به‌شدت به حوزه به‌خاطر دلالی علم تاخت و فرمود: در حوزه ما با دلالی روبروییم نه تولید و از پنجاه هزار طلبه، امروز سه تا که تولیدکننده علم باشند نداریم. اگرچه این دیدگاه ایشان دربارۀ بسیاری از دانشوران و عالمان حوزوی، به‌خصوص جریان کلامی‌ای که فلسفۀ صدرایی را به چالش گرفته، صادق نیست، اما از باب اقرار العقلاء علی انفسهم نافذ می‌تواند در مورد تولیدات فلسفی و عرفانی نحلۀ صدرایی ـ که اغلب چیزی جز دلالی آثار فلاسفه و عرفای یونانی نیست ـ عجالتا تلقی به قبول شود.»

ولکن باید عرض کنیم که: متأسفانه ایشان باز هم در نقل اقوال بزرگان و برداشت از آن دچار خطا شده است. چرا قبل و بعد سخن آیه الله جوادی آملی و فضای حاکم بر آن را نمی‌بینید؟ به‌راستی کیست که مجموع سخن ایشان را ببیند و متوجه نشود که مرادشان «بیان ندرت تولید علم در ردۀ محقق خراسانی» است؛ آن هم «با چاشنی مبالغه، برای تحریک و تهییج مخاطب»؛ نه «نفی مطلق هرگونه تولید علم و نوآوری توسط حوزویان»؟

۱۱ـ برخورد آقای نصیری با مطالب نقل‌شده از جناب آقای رحیم‌پور ازغدی نیز در نوع خود جالب توجه است. اجمالا آن‌که هیچ‌کدام از بهانه‌های جناب نصیری، توجیه مناسبی برای فرار از واقعیت سخنان آقای رحیم‌پور نیست؛ و نامناسب‌تر آن‌که دوست محترم ما خواسته است با نقل دو مطلب دیگر از آقای رحیم‌پور، برداشت ما از دیدگاه ایشان را تخطئه کند؛ غافل از آن‌که با این کار، فقط بی‌دقتی و روشمندنبودن خود در برداشت از سخنان دیگران را برای چندمین بار اثبات کرده است. در این‌جا اگرچه بحث طولانی می‌شود، اما از خوانندگان محترم تقاضا می‌کنم که به‌منظور آشنایی با یکی از مصادیق تقطیع و تحریف در سخنان آقای نصیری، متن کامل سخنان آقای رحیم‌پور ازغدی را ملاحظه کنند:

«[معارف موجود در ادعیه] آموزش‌های بزرگی است. اگر شما بروید در حلقه‌های مختلف معنوی و عرفانی در شرق و غرب دنیا، ببینید چقدر محتاج چنین آموزش‌هایی هستند که به‌طور مجانی در دسترس ماست و ما استفاده نمی‌کنیم، بحث دیگری است. اما این کمک بزرگی به بشریت بود. شما می‌بینید که فلاسفۀ الهی در تاریخ، همۀ زورشان را به قصد قربت زدند، از اثبات علت العلل بالاتر نرفتند و خودشان هم دلشان نیامد عاقبت وقتی که دارند مناجات می‌کنند با این نام‌ها خدا را بخوانند که ای علت اولی یا علت العلل یا واجب الوجود. خودشان هم دلشان نیامد که خدا را این‌گونه صدا کنند. عرفان بشری هم همین است. عرفان بشری هم مستقل از انبیاء نتوانست به حقیقت دست یابد. بلکه از دور با چشم بسته گاهی بو کرده‌اند؛ ولی حرف‌هایی که عرفای بشری در شرق و غرب عالم زده‌اند، علی‌رغم همه زحماتشان، این‌ها کجا و آن‌چه انبیا و خاتم الانبیاء (ص) گفته‌اند کجا؟ تصویری که ایشان از خداوند ارائه داده کجا؟ آیا معنویتی که اسلام ارائه داده با معنویتی که تائوئیسم و بودیسم و آیین شین تو و این‌ها ارائه می‌دهند یکی است؟ عرفای الهی هم که آمدند حداکثر به‌جای «علیت» مفاهمی چون «تجلّی ذاتی و حبی» و «تجلّی وجودی و شهودی» و «فیض اقدس» و «فیض مقدس» را مطرح کردند و به قصد قربت هم بود؛ اما باز آن توحیدی که انبیا آوردند، توحیدی که خاتم الانبیاء آورد کجا و این وحدت وجود صوفیان کجا؟ تازه من آن «وحدت وجود» الهی را می‌گویم که غیر از وحدت وجود مادیین است. وحدت وجود الهی که خود طریقه‌های مختلف هم دارد، از فلوطین و رواقیون تا بزرگانی مانند ابن‌عربی و دیگران. گرچه همۀ فلاسفه و عرفای الهی، همۀ آن‌ها مأجورند و خدمات بزرگی هم به معارف بشری کرده‌اند و می‌خواستند همین توحید انبیاء را بفهمند و بفهمانند، ولی راه کشف راز اصلی این جهان و این حیات را انبیاء به‌ویژه خاتم الانبیاء (ص) به بشر آموختند و ملاک ما برای داوری در خصوص معارف فلسفی و مکاشفات عرفانی همۀ بزرگان، همین وحی خاتم الانبیاست. … شما پیچیده‌ترین تلاش‌های عقلی و لطیف‌ترین مکاشفات عادی عرفای بشری را در شرق و غرب ملاحظه کنید! از مکاتب عرفانی یونان تا هند و چین، بر روی این‌ها یک تأمل گذرا داشته باشید، می‌بینید چقدر این دست‌وپازدن‌های آن‌ها نجیبانه، مظلومانه و در عین حال مذبوحانه است و امروز هم ما، اگر نبود تعالیم پیامبر اکرم (ص) از ماورای طبیعت، معرفه الله و این عقلانیت که دستاورد ایشان بود، اگر نبود، امروز از ماورای طبیعت و از ملکوت عالم، یک کور سویی بیشتر پیش چشم ما نبود. بدون تعالیم پیغمبر اکرم (ص) ما فقط معنویتی مبهم و عشق مجملی به او داشتیم که در معرض انواع خرافات و شرک‌ها و تابوها و گاهی حتی توأم با خرافات و جنایت‌ها بود. … حال عرفان یهودی یا عرفان مسیحی که از قرن‌ها قبل با شرک رومی و با اساطیر یونان مخلوط شد، حسابش جداست. برویم سراغ شرق که مرکز عرفان است، منطقه هند و چین که ادیان چین و تبت و خاور دور شاخه‌های مختلف هندوئیسم، بودیسم و معارف کنفوسیوسی، الگوهای تائویی و آیین شین‌تویی و ادیان جدیدتری که در ژاپن ظهور کرده، مثل آیین پیون‌کیودان یا ادیان جدید آمریکایی مثل نورمون، یا مکتب روح‌گرایی اسپکتوالیزم که در آمریکا الأن طرفداران زیادی دارد پیدا می‌کند و یا سرزمین هند که فستیوال ادیان است به‌معنای واقعی کلمه که دین بودایی، دین پورانایی، دین جنی، تانترایی، سیک‌ها و … همین‌طور روی هم ریخته‌اند، فرقه‌های مختلف و برهمن‌ها، شمنیزم، همه به قصد قربت به حقیقت مطلق کورمال کورمال در پی نوری می‌گردند که آن نور را خاتم الانبیاء (ص) مجانی در اختیار ما گذاشته است و آن‌ها محرومند. به‌معنای واقعی کلمه مستضعف‌اند؛ البته ما هم به‌معنای واقعی کلمه مستکبریم؛ یعنی این مطالب در اختیار ماست و به آن اعتنا نمی‌کنیم. عرض کردم نمی‌خواهم ارزش‌هایی را که در آیین‌های مختلف عرفانی در دنیا وجود دارد، کتمان کنم؛ نمی‌خواهم بگویم که همه این‌ها به کلی عاری از ارزش و صد در صد سیاه و باطل است. شما در خیلی از همین ادیان، در وداها، اوپانیشادها مفاهیم آموزنده الهی زیاد می‌بینید که معلوم است رگه‌هایی از عالم اله در آن‌ها واقعا وجود دارد، منتهی آمیخته با انواع خرافات و شرک است که گاهی باید عطایش را به لقایش بخشید. بیایید این‌ها را با توصیف‌هایی که قرآن از خدا دارد، با کلمات و دعاهای پیغمبر و صحیفه سجادیه و صحیفه علویه، بی‌طرفانه مقایسه کنید. به‌علاوه که اصولا عرفانی که اسلام یا تشیع از آن بحث می‌کند، یک بعدی نیست، یک عرفان منفی نیست؛ بلکه به سراسر زندگی عینی بشر، به مشکلات مادی‌اش، حتی به شکمش، به حقوق جنسی‌اش، به حقوق سیاسی‌اش به همه این‌ها هم توجه دارد. این هنر بزرگی است که بتوانید لطیف‌ترین عرفان را در کنار عینی‌ترین و عملی‌ترین دستگاه‌های حقوقی و فقهی به بشر عرضه کنید. این جامعیت هم مزیت عرفان اسلامی است.»[۲۱]

بر اساس این متن:

اولا، عرفانی که در مقایسه با معارف نبوی، هیچ است و پوچ، «عرفان‌های بشری مستقل از انبیاء در شرق و غرب عالم» است؛ نه «عرفان الهی و اسلامی برگرفته از تعالیم انبیاء».

ثانیا، عرفاء الهی و بزرگانی هم‌چون ابن‌عربی، با قصد قربت، خدمات بزرگی به معارف بشری کرده و همگی مأجورند. هم‌چنین باید توجه داشت که وحدت وجود مطرح در سخنان آنان، با وحدت وجود مطرح در سخنان مادیین متفاوت است.

ثالثا، اگرچه توحید انبیاء، بالاتر، کامل‌تر، دلنشین‌تر و حقیقی‌تر از توحید عرفاء الهی است، اما همۀ تلاش عرفاء الهی نیز آن بوده است که همان توحید انبیاء را بفهمند و بفهمانند. فلذا ملاک داوری در رابطه با خروجی فلسفه و عرفان، وحی نبوی است.

رابعا، برخلاف عرفان‌های بشری، عرفان اسلامی، عرفانی است چندبعدی، مثبت و جامع.

و خامسا، با توجه به زحمات عرفاء بشری برای رسیدن به حقیقت و با لحاظ ارزش‌های موجود در برخی از آیین‌های عرفانی، همۀ عرفان‌های بشری را نمی‌توان صددرصد سیاه و باطل دانست. بلکه در برخی از آن‌ها، مفاهیم آموزندۀ الهی نیز مشاهده می‌شود.

به‌راستی کدام حکیم و عارف اصیلی است که خود و سخن خود را مستقل از قرآن و عترت تعریف کند؟ مگر حکماء و عرفاء الهی، از «وحی» با عنوان «سلطان علوم» یاد نکرده‌اند؟ مگر این سخن رهبر فقید انقلاب رضوان الله علیه نیست که:

«در آیات شریفۀ اوّل سورۀ مبارکۀ حدید دقایقی است از توحید و معارف جلیله‌ایست از اسرار الهیّت و تجرید که در هیچ یک از مسفورات الهیّه و صحف اهل معرفت و اصحاب قلوب نظیر ندارد. و اگر برای صدق نبوّت و کمال شریعت حضرت نبیّ ختمی جز آن آیات نبود، برای اهل نظر و معرفت هم آن‌ها کفایت می‏کرد. و بالاترین شاهد بر این‌که این معارف از حوصلۀ بشر خارج و از حیطۀ فکر انسانی بیرون است، آن است که تا قبل از نزول این آیات شریفه و امثال آن، از معارفی که قرآن شامل است، در بشر سابقه‏ای از این قسم معارف نبوده و راهی به این سرایر نداشتند. اکنون کتب و صحف اعاظم فلاسفۀ عالم، با آن که علومشان نیز از سرچشمۀ وحی الهی است موجود است، که شاید بالاتر و لطیف‌ترین آن‌ها کتاب شریف أثولوجیا، تصنیف گرانمایۀ فیلسوف عظیم الشأن و حکیم بزرگوار، ارسطاطالیس است که اعاظم حکما مثل شیخ الرئیس أبوعلی سینا، اعجوبۀ دهر و نادرۀ زمان، سر خضوع و کوچکی در پیشگاه او زمین گذاشتند و از رشحات فکر او منطق و تنظیم قواعد آن است و به همین جهت او را معلّم اول گویند، و شیخ الرئیس فرماید که از زمانی که آن بزرگ، قواعد منطق را تنظیم نموده، احدی نتوانسته به یکی از قواعد او خدشه‏ای کند یا زیادتی تأسیس کند؛ با همه وصف، با آن‌که آن کتاب شریف را برای معرفه الرّبوبیّه تأسیس و تقنین فرموده، ببینید از اول تا آخر آن کتاب شریف برای معرّفی مقام ربوبیّت مثل این کریمۀ شریفۀ اول سوره حدید یا نزدیک به مفاد آن یا چیزی که بویی از این سرّ بزرگ توحید داشته باشد دارد؟ و آن قول خدای تعالی است: هُوَ الاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهرُ وَ الباطن‏. و یا آن‌که شبیه این قول در تمام اقوال آن‌ها هست: وَ هُوَ مَعَکمْ ایْنَما کنْتُم‏؟»[۲۲]

و مگر این کلام آیه الله جوادی آملی نیست که:

«عقل همتای نقل است نه همتای وحی؛ بنابراین علوم نقلی، نظیر تفسیر و فقه، در برابر علوم عقلی، نظیر فلسفه و عرفان نظری و کلام (در بخش‌هایی از آن) قرار می‏گیرند و اساساً سخن‌گفتن از نسبت وحی و فلسفه یا وحی و عرفان نظری، به کلّی نارواست؛ زیرا وحی سلطان علوم است و صاحبان علوم عقلی و نقلی را به حریم آن راهی نیست. ‌هیچ‌گاه علوم عقلی مانند فلسفه، هم سطح وحی نیستند؛ اما آن علوم می‌توانند هم سطح علوم نقلی باشند؛ یعنی آن‌چه برهان فلسفی افاده می‌کند با آن‌چه از ظواهر قرآن به‌وسیلۀ مفسران فهمیده می‌شود هم سطح، بلکه متحد و یکسان باشد؛ نقل، مؤید عقل و عقل، مؤید نقل باشد؛ اما خود وحی از حریم بحث بیرون است.»[۲۳]

در رابطه با مطلب دومی که جناب نصیری از کتاب «حسین علیه السلام، عقل سرخ» نقل کرده است نیز به این یک جمله اکتفاء می‌کنم: الحمد لله جناب آقای رحیم‌پور ازغدی، علاوه بر آن‌که هم‌چون آقای نصیری، گرفتار خلط بین «انگیزه» و «انگیخته» نیست، قطعا به این سخن رهبر فقید انقلاب ـ به‌عنوان یک متخصص درجۀ یک ـ نیز توجه دارد که:

«هر کس رجوع کند به معارفی که در ادیان عالم و نزد فلاسفۀ بزرگ هر دین رایج است و مقایسه کند در معارف مبدأ و معاد با معارفی که در دین حنیف اسلام و نزد حکماء بزرگ اسلامی و عرفاء شامخ این ملت است، درست تصدیق می‏کند که این معارف از نور معارف قرآن شریف و احادیث نبیّ ختمی و اهل بیت او علیهم السلام است که از سرچشمۀ نور قرآن استفاده و اصطلا نموده‏اند. آن وقت می‏فهمد که حکمت و عرفان اسلامی از یونان و یونانیّین نیست، بلکه اصلا شباهت به آن ندارد. بلی، بعضی از حکمای اسلام به منوال حکمت یونانی مشی نموده، مثل شیخ الرّئیس، ولی حکمت شیخ در بازار اهل معرفت در باب معرفه الرّبوبیّه و مبدأ و معاد رونقی ندارد و در پیشگاه اهل معرفت ارزشی از برای آن نیست. بالجمله فلسفه امروز حکمای اسلام را و معارف جلیله اهل معرفت را به حکمت یونان نسبت‌دادن، از بی‌اطلاعی بر کتب قوم است، مثل کتب فیلسوف عظیم الشأن اسلامی صدر المتألّهین قدّس سرّه و استاد عظیم الشأنش محقق داماد قدّس سرّه و تلمیذ بزرگوار او فیض کاشانی قدّس سرّه و تلمیذ عظیم الشّأن فیض، عارف جلیل ایمانی قاضی سعید قمی قدّس سرّه؛ و نیز از بی‌اطلاعی به معارف صحیفه الهیّه و احادیث معصومین سلام اللّه علیهم است؛ پس هر حکمتی را به یونان نسبت داده و حکمای اسلامی را تابع حکمت یونان انگاشته‏اند.»[۲۴]

البته حق با جناب نصیری است! بنده همۀ نظرات آقای رحیم‌پور ازغدی در رابطه با ملاصدرا و حکمت متعالیه را نقل نکرده‌ام. اما تدارک این نقیصه، کار مشکلی نیست:

«مباحث مربوط به فلسفۀ صدرایی مباحث تخصصی است، نه ژورنالیستی؛ فلذا جای طرح آن‌ها، کرسی‌های مناظره است، نه صفحات روزنامه‌ها و سایت‌ها. فلسفۀ صدرایی، در حوزۀ فلسفه‌های مضاف و حکمت عملی امتداد دارد؛ چرا که اساسا هر آنتولوژی و اپیستمولوژی، بی‌شک واجد اقتضائاتی در حوزۀ اخلاق، حقوق و سیاست است. ملاصدرا و هیچ متفکر دیگری، خط قرمز نیست؛ اما باید به لوازم مهم نظریات او در عرصۀ علوم انسانی توجه کرد. ملاصدرا هم در محتوا و هم در نوع تقریر برخی از مسائل مهم فلسفی، یک نظریه‌پرداز برجسته، یک نابغۀ نوآور و البته یک شخصیت قابل نقد است. نظریه‌پردازی ملاصدرا در رابطه با معنای معرفت‌شناختی وحی، مفهوم نبوت، ظرفیت معرفتی پیامبران، مبدأ و غایت شریعت، نحوۀ ظهور اسرار و حقائق از طریق قوّه قدسی عقل و باز شدن چشم و گوش باطن، سرایت حقیقت از باطن به ظاهر و تمثل مشاهدات از نفس قدسی به قوای حسّی، توصیف فلسفی اعجاز و ارتباط آن با کمال قوۀ احساس و تأثیرگذاری در هیولای عالم، مفهوم ولایت تکوینی و ولایت تشریعی و نحوه تصرّف نفس پیامبران در هستی، اشراف عالم ملکوت بر عالم مُلک و … پاسخ بسیاری از پرسش‌های کنونی جهان در قلمروی فلسفۀ دین است. ملاصدرا عقل منهای شرع را برای هدایت فرد و جامعه ناکارآمد و ناکافی دانسته و تمدن‌سازی و حاکمیت سیاسی بدون شریعت را سیاست نفسانی و غیرعقلانی می‌شمرد. سیاست سکولار و حکومت لائیک در فلسفۀ سیاسی ملاصدرا نقّادی شده و تفکیک ولایت سیاسی از نبوت و ولایت معنوی، سدّ راه سفر معنوی و سلوک تکاملی انسان در ساحت‌های فردی و جمعی دانسته شده است. ملاصدرا تفکیک سیاست از نبوّت را آغاز سقوط انسانی تمدن‌ها می‌داند. بر اساس نگاه ملاصدرا، رشد معنوی و اخلاقی انسان، بدون جامعه‌سازی، عدالت اجتماعی و نظام‌سازی اسلامی ممکن نبوده و تفکیک حریم مادی از معنوی، اخلاق از سیاست، دین از دولت و شریعت از مدنّیت، همگی مانع تکامل انسان است. زیرا ظاهر عالم، تابع باطن عالم و محسوسات، تابع معقولات است. بنابراین اگر سیاست و اقتصاد و رسانه و آموزش و پرورش، تابع شریعت نباشد، کمالات دنیوی و اخروی بشر، هر دو به خطر می‌افتد.»[۲۵]

«علوم انسانی اسلامی یعنی آشنایی با تمام روش‌هایی که به کشف حقیقی انسان منجر می‌شود. معنای این سخن آن است که انسان هم دارای بعد عقلی است و هم دارای بعد شهودی. بعد عقلی انسان باید با مبانی عقلی مورد بررسی قرار گیرد و بعد شهودی او، با مراجعه به درون. علوم انسانی اسلامی یعنی انسان‌شناسی مبتنی بر وحی، عقل، تجربه و شهود. فلذا در علوم انسانی، مبانی عقلی و شهودی لازم است، اما کافی نیست. به‌طور کلی علوم انسانی اسلامی، روش عقلی و روش شهودی را در ذیل نورافکن وحی مورد استفاده قرار می‌دهد.»[۲۶]

حال امیدوارم که با این توضیحات، زمینۀ آشنایی بیشتر آقای نصیری با نقطه‌نظرات دوست انقلابی و برادر اندیشمند ایشان و ما، جناب آقای رحیم‌پور ازغدی فراهم آمده باشد، ان شاء الله.

***

در پایان، تذکر سه نکته را لازم می‌دانم:

اولا، همان‌طور که ملاحظه شد، جناب آقای نصیری در بخش دوم پاسخ خود نیز مشغول نعل وارونه زدن است. آری! ایشان به‌جای آن‌که بر اساس توصیه‌های دوستان خود، دست از تحریف مبانی انقلاب و رهبری برداشته و با توبه از عملکرد ناصواب گذشته، به وظیفۀ شرعی و عقلی خود در قبال ولی فقیه زمان عمل کند، مدام در پی تفسیر به رأی سیره و سخن بزرگان بوده و به‌هیچ‌وجه خود را از تب و تاب نمی‌اندازد. چه کنیم که بیش از این کاری از دستمان ساخته نیست.

ثانیا، باز هم این توصیۀ برادرانه و ناصحانۀ خود را خدمت جناب آقای نصیری تکرار می‌کنیم که: دوست بزرگوار! اگر نمی‌خواهید دعوت ما به استفاده از حکمت و معنویت ناب شیعی را بپذیرید، لااقل دست از انکار معارف عرفانی و مقامات اولیاء خدا بردارید؛ و چه گویاست سخنان نورانی، متین و تکان‌دهندۀ رهبر فقید انقلاب رضوان الله علیه در این مقام:

«سعی کن اگر اهلش نیستی و نشدی، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنی و معاندت با آنان را از وظایف دینی نشمری. بسیاری از آن‌چه آنان گفته‏اند در قرآن کریم به‌طور رمز و سربسته و در ادعیه و مناجاتِ اهل عصمت بازتر، آمده است و چون ما جاهلان از آن‌ها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم. … من نمی‏خواهم تطهیر مدعیان را بکنم که: ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد. می‏خواهم اصل معنی و معنویت را انکار نکنی، همان معنویتی که کتاب و سنّت نیز از آن یاد کرده‏اند و مخالفان آن یا آن‌ها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداخته‏اند. … در هر صورت با روح انکار نتوان راهی به سوی معرفت یافت. آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هر چه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهی و خودبینی‏شان خدشه وارد نشود: مادر بُت‌ها بُتِ نفس شماست. تا این بت بزرگ و شیطان قوی از میان برداشته نشود راهی به سوی او ـ جلّ و علا ـ نیست؛ و هیهات که این بت شکسته و این شیطان رام گردد.»[۲۷]

«لازم نیست اگر انسان دارای علمی نشد از آن تکذیب کند و به صاحب آن علم جسارت نماید. پیش عقل سلیم همان‌طور که تصدیق بی‏تصور از اغلاط و قبایح اخلاقیه به شمار می‏آید، تکذیب بی‏تصور نیز همین‌طور، بلکه حالش بدتر و قبحش افزون است. اگر خدای تبارک و تعالی از ما سؤال کند که شما که مثلا معنی وحدت وجود را به حسب مسلک حکماء نمی‏دانستید و از عالم آن علم و صاحب آن فن اخذ نکردید و تعلم آن علم و مقدمات آن را نکردید، برای چه کورکورانه آن‌ها را تکفیر و توهین کردید، ما در محضر مقدس حق چه جوابی داریم بدهیم جز آن‌که سر خجلت به زیر افکنیم. و البته این عذر پذیرفته نیست که من پیش خود چنین گمان کردم. هر علمی مبادی و مقدماتی دارد که بدون علم به مقدمات، فهم نتیجه میسور نیست، خصوصا مثل چنین مسئله دقیقه که پس از عمرها زحمت، باز فهم اصل حقیقت و مغزای آن به‌حقیقت معلوم نشود. چیزی را که چندین هزار سال است حکماء و فلاسفه در آن بحث کردند و موشکافی نمودند، تو می‏خواهی با مطالعه یک کتاب یا شعر مثنوی مثلا با عقل ناقص خود ادراک آن کنی! البته نخواهی از آن چیزی ادراک کرد؛ رحم الله امرأ عرف قدره و لم‏ یتعدّ طوره‏.»[۲۸]

و ثالثا، همان‌گونه که در پایان یادداشت قبلی به عرض رسید، ادامۀ گفتگو صرفا در صورتی ممکن خواهد بود که برادر بزرگوار ما جناب آقای نصیری، قصد پاسخ‌گویی به سؤالات و اشکالات مطرح‌شده را داشته باشد؛ و الا فلا.

و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین


[۱] مراجعه شود به: کتاب «عیار نقد»، از انتشارات مؤسسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام

[۲] ۱۵/۵/۹۲ ـ بیانات در دیدار اساتید دانشگاه‌ها

[۳] مهر تابان، ص۱۰۳

[۴] ۲۹/۱۰/۸۲ ـ بیانات در دیدار جمعی از نخبگان حوزوی

[۵] ۸/۹/۸۶ ـ بیانات در دیدار جمعی از اساتید و فضلا و مبلّغان و پژوهشگران حوزه‌های علمیه کشور

[۶] صحیفۀ امام، ج۵، ص۲۷۱، مصاحبه با محمد حسنین هیکل دربارۀ علل شکلگیری انقلاب

[۷] صحیفۀ امام، ج۲۱، ص۲۲۳

[۸] صحیفۀ امام، ج۹، ص۱۲۵

[۹] صحیفۀ امام، ج۱۳، ص۵۱۳

[۱۰] صحیفۀ امام، ج۱۵، ص۱۳۵

[۱۱] صحیفۀ امام، ج۱۸، ص۳۲۵

[۱۲] صحیفۀ امام، ج۲۱، ص۱۴۷

[۱۳] صحیفۀ امام، ج۱، ص۲۹۳

[۱۴] صحیفۀ امام، ج۹، ص۳۴۱

[۱۵] صحیفۀ امام، ج۱۱، ص۴۰۴

[۱۶] صحیفۀ امام، ج۱۵، ص۲۲

[۱۷] صحیفۀ امام، ج۱۸، ص۳۹۶

[۱۸] صحیفۀ امام، ج۱۴، ص۲۵۶

[۱۹] صحیفۀ امام، ج۱۴، ص۲۵۷

[۲۰] صحیفۀ امام، ج۲۱، ص۶۰۹

[۲۱] بخش‌هایی از کتاب «محمد صلی الله علیه و آله و سلم، پیامبری برای همیشه» تألیف جناب آقای رحیم‌پور ازغدی

[۲۲] آداب الصلاه، ص۳۰۲

[۲۳] منزلت عقل در هندسۀ معرفت دینی، ص۳۴

[۲۴] آداب الصلاه، ص۳۰۴

[۲۵] برگرفته از سی و هفتمین و سی و هشتمین مقالۀ شفاهی آقای رحیم‌پور ازغدی

[۲۶] برگرفته از سخنرانی آقای رحیم‌پور ازغدی در نشست «علوم انسانی با چه رویکردی؟» برگزارشده در دانشگاه آزاد مشهد

[۲۷] صحیفۀ امام، ج۱۸، ص۴۵۳

[۲۸] چهل حدیث، ص۳۸۹

منبع : خبرگزاری دولتی مهر – بخش اول این مباحثه در اینفوصوفی منتشر شده است. 

نظرات طرح شده در این یادداشت الزاماً بازتاب دیدگاه اینفوصوفی نیست.