ثلاث به ما آموخت
یکسال گذشت؛ سال گذشته در بحبوحه چنین روزهایی در تکاپوی بیمها – بیم از اجرای حکم ناعادلانه اعدام یک یار و یاور، یک هم مسلک و یک برادر – و امیدها – امید به آنکه فرشته عدالت بال بگشاید و بر سر بام اقبال یکی از مظلوم ترین شهدای راه حق بنشیند – در سرزمین آفت زده ایران ، سر بیگناهی دیگر به بالای دار رفت.
چشمها همه به یک نقطه دوخته شده بود؛ آیا امیدی هست تا در این وانفسای ناامیدی ، برادر ایمانی ما را از اجرای حکم ناعادلانه اعدام رهایی یابد؟
سحرگاه سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ ، نوری به آسمان پرکشید و چراغی در کنج خانه ای خاموش گشت و جامعه فقری را به عزای خود نشاند.
یکسال است که درویش محمدیاور ثلاث شهید راه حق و حقیقت به ملکوت پر کشیده است و ما را به عزای خود نشانده.
او که خاکروب کوی یار و دلدار بود؛ خنده ای زیبا بر لب داشت و نگاهی به ژرفای معصومیت طفلی که تازه متولد شده است.
آری ثلاث رفت ؛ اما یاد و خاطر ثلاث در ضمیر جان عاشقان هماره زنده است.
خون ثلاث در رگهای مریدان حضرت عشق جریان و سریان دارد و بهمین خاطر است که امروز عاشقان درگه مکتب عشق و جوانمردی ، به پاس بیگناهی خون بناحق ریخته شده برادر خود از پای ننشسته و لحظه ای آرام و قرار ندارند.
ثلاث مشق عشق را حلاج وار در مکتب فنا برای کشف راز جاودانگی آموخته بود. آری! ثلاث جاوادانه شد.
آب حیات عشق را نوشید و ابدی گشت؛ در همان سحرگاهان. در خلوت سلولی که جبار دوران وی را در آن به زنجیر افکنده و استخوانهایش را شکسته بود؛ ثلاث بود که روز و شب زمزمه میکرد :
سیصد گل سرخ یک گل نصرانی
مارا ز سر بریده میترسانی
گرما ز سر بریده میترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
ثلاث به ما آموخت :
حلاج نشانیم که از دار نترسیم