فرمایشات آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوب‌علیشاه؛ شنبه ٨ تیر ٩٨

۱,۲۳۹

در جمع برادران ایمانی

 

بسم‌الله الرحمن الرحیم

در قرآن هم از اجتماع اسم برده شده، حالا یادم نیست که عبارتش را بگویم و غلط نگویم، می‌گوید یعنی احساس کنید که با جمع هستید قدرت بیشتری می‌گیرد، نه اینکه آن جمع به شما قدرت اضافه‌ای می‌دهد، نه، آن جمع فقط نشان‌دهندۀ این می‌شود که دل شما هم همدل این شخص است، همدلی پیدا شده و هست که همانجوری که شما دارید کار می‌کنید، شما دارید فعالیت می‌کنید، او هم همان نوع فعالیت می‌کند. این خودش یک نیروی اضافی به انسان می‌دهد، حالا کمااینکه در قرآن ذکر شده، ما خودمان اگر فکر کنیم، هم با استدلال خودمان و هم با تجربه‌ای که برای ما حاصل می‌شود همین مطلب را می‌فهمیم. فقط کسانی هستند در تاریخ، کسانی که اینها گو اینکه، فرض بفرمایید حضرت امام‌حسین علیه‌السلام یا از حضرات اجدادش، حضرت امام‌حسین یک لحظاتی بود که احساس می‌کرد هیچ‌کس [را] ندارد. حتّی گفته هم شده، هنوز این را اگر خود این آقایان وعّاظ گفتند؛ روی امتحان، صحیح نیست، ولی غیر از آن اگر باشد بله، همین است. حضرت امام‌حسین در آن لحظه‌ای بود که هیچ‌کس نداشت، البته این لحظه دنبالۀ لحظات قبلی بود که دیدید، و اینکه حضرت در تنهایی، به تنهایی، آن نیرویی را که نشان می‌داد داشتند.
این همان قدرت و فعالیتی که داشت در آن زمان، می‌گفت چنین بکن یا نکن، همان را داشت در نهایت، یعنی آن نیروی‌الهی که معمولاً در اینجور مثل جمع ما پیدا می‌شود، در همه‌جا نیست. امام‌حسین علیه‌السلام می‌دانست که آن نیرو با او هست، به نیروی فرد فردِ افراد توجّه نداشت که بگوید یک، دو، سه، چهار، ده تا بیست نفر با من همراه هستند، فرقی نمی‌کرد، امرالهی برای امام‌حسین به هرصورت همانجوری بود که انجام شد. کمااینکه خب فرض بفرمایید که در همۀ لشکرکشی‌ها و اینها، ما می‌دانیم که اگر یکی از این طرفین اینقدر ضعیف شد و اقرار به ضعف خودش کرد ناچار تسلیم می‌شود، بهتر است. ولی حضرت امام‌حسین این کار را نکرد، برای چه؟ برای اینکه کار امام‌حسین از من و شما بر نمی‌آید، کار امام‌حسین از این جمعیت بر نمی‌آید، کار امام‌حسین از امام‌حسین بود و حتّی جمع‌آوری مردم هم… از همان‌ها بود، کمااینکه امام‌حسین علیه‌السلام روی حسابی که ما می‌کنیم، یا روی حسابی که خودشان بکنند، می‌دانستند که در مقابل یک لشکر هزار نفری، لشکر که نه، یک قافلۀ مسافر، چون حضرت امام‌حسین هم که آنها را از اول به قصد جنگ نگفتند، ولی آمادۀ جنگ بودند. یک جمعِ قافلۀ حجّ مثلاً، از آن طرف یک قشونی ده‌هزار، بیشتر یا کمتر، که اقلش سه‌هزار است، خب اینها هم مسلّم است که فرضاً اینها مسلّح باشند و آنها… ولی طبعاً پیروزی از کسی است که جمعیت دارد، کار می‌کند. امام‌حسین هم می‌دانست، یعنی همانجوری که ما می‌فهمیم، و امام‌حسین را می‌دانیم، قطعاً العیاذبالله خیلی بیش از اینها امام‌حسین می‌دانست، امام‌حسین می‌دانست که همۀ اینها شهید می‌شوند. امام‌حسین مگر به افراد خودش علاقه‌مند نبود؟ با برادرش، برادرزاده‌اش و عمویش و…، همه، با اینها همراه بود دیگر و می‌دانست که همه هم شهید می‌شوند. خودش به اینها فرمود بروید، برای اینکه فردا هرکس که بماند کشته می‌شود. درست بعکس یک لشکرکشی که از ماها باشد، می‌گویند نروید هیچ‌کدام، همه باشید، حتّی برای کسانی که فرار می‌کنند از جمعیت یا بروند به… جمعیت، برایشان مجازات تعیین می‌کنند، ولی اینجا حضرت فرمود بروید هرکدام که می‌خواهید. این تفاوت‌ها را ما باید در نظر بگیریم خیلی… آنهایی هم که ماندند یا رفتند هردو به فرمایش امام‌حسین معتقد بودند، می‌دانستند امام‌حسین نه از روی ترس، نه از روی رغبت حرف نزده، دیده جمعیت را، می‌خواست که این جمعیت فراوان که هنوز پیرو علی بود متفرّق نشود و از بین نرود و باشد برای مردم. این است که گفت شماها بروید، که باشند عدّه‌ای، کمااینکه همینجور هم شد، بعد که رفتند آنها، در اثر همین فرمایشات حضرت امام‌حسین… آنها برگشتند، خیلی‌هایشان پشیمان شدند از اینکه چرا گوش دادند به حرف و آمدند بیرون، درواقع خیلی‌ها از گناه خودشان که درمقابل حضرت کوتاه آمده بودند، [خودشان را] گناهکار می‌دانستند و می‌گفتند ما توبه می‌کنیم از اینکه این کار را که کردیم و حضرت امام‌حسین قشونش را تنها [گذاشتیم]، توابین اسمشان را گذاشتند، یعنی توبه‌کنندگان. همۀ اینها را امام‌حسین می‌دید، نه مثل ما که حدس می‌زنیم خب مثلاً چه می‌گوید، نه، اما امام‌حسین می‌دید واقعاً.

همۀ اینها را می‌دید، مع‌ذالک می‌خواست که اینها همه بروند، نمانند همه. دو فایده داشت ماندن… یکی اینکه که هرچه کمتر عدّه‌شان بود مظلومیتشان بیشتر نمایش داشت و مردم بیشتر در پیروی آنها بودند، یعنی شهید است. از آن طرف زیاد بودند اینهایی که رفتند، آنها هم همین اثر را داشت. بنابراین می‌توانیم بگوییم که امام‌حسین با انقلاب خودش در جمعیت… و جمعیت را تکان داد، این جمعیتی که راکد بود، حرکت به آنها داد و تکان داد. و این هفتادوچند نفر که بودند هرنفرشان به اندازۀ هزارنفر کارمی‌کردند، یعنی نمی‌توانستند، چاره‌ای هم نداشتند، آنها قشون ده‌هزار نفری یا بیشتر، اینها باید آنها را رد کنند، این است که با آنها درافتادند. البته عدّه‌ای از این لشکریان امام‌حسین بر اثر فرمایش حضرت که می‌فرمود که بروید، برای اینکه هرکس در اینجا بماند کشته می‌شود، آنها هم یقین داشتند که کشته می‌شوند، هیچ‌کدام آرزوی پول یا مقام و اینها نداشتند، برای پیروزی ماندند و آنها هم پیروز شدند، پیروز چجوری شدند؟ پیروز اینجوری شدند که در هرجا بعد از آن اسم امام‌حسین برده می‌شد، همان دشمنانِ امام از این واقعه ابراز تاسف می‌کردند، بعضی‌ها گرچه معتقد به این کار بودند ولی می‌خواستند که بروند، این ظاهراً مثل بذری، تخمی، که می‌کارید وقتی زمین مساعد پیداکردید هرچه کاشتید همان سبز می‌شود. هرآنچه هم که بندگان امام‌حسین در آن جنگ بذر کردند خوب شد و سبز شد، انقلابی شد در عالم، دیگر بنی‌امیّه بعد از آن نتوانستند حکومت و قدرتی داشته باشند و کم‌کم بطوری شد که خب منقرض شد بنی‌امیّه. تا به این طریق ائمّۀ ما بعد از اینکه دیدند امرالهی به این قرار گرفته که آنها کشته بشوند و عدۀ کمی بمانند، فهمیدند که قدرت این عدّه و قدرت فکر امام‌حسین… آن درختی که کاشتند، امام‌حسین کاشت، ثمر داد، ثمره‌اش هم امام جعفرصادق است. نه اینکه حضرت جعفرصادق جداگانه است، کسی است غیر از امام‌حسین، نه، هر دو یکی هستند، حتّی گاهی اوقات آدم با زبان اسم اشتباهی می‌گوید، والا امام‌صادق هم همان بود، مصلحت قوم نمی‌دانست که در آن حالت انقلاب کند. …امام‌حسین توجّه داد به اینکه چرا از یک قشونی که جمع کرده بودند قبلاً، مردمان معتقد، بعضی‌هایشان برگشتند، نه اینکه برگشتند، رأیشان برگشت، ولی همان… خیلی از همان‌ها جزو توّابین بودند، یعنی آنهایی که توبه کردند. آنها فکر نمی‌کردند که این توبه موجب ازهم پاشیدن قشون بشود، بعد که دیدند اینجور شد توّابین آمدند، همه‌جا با اُمرا در می‌افتادند. امیر عبیدالله زیاد در آنجا اصلاً نتوانستند دیگر حکومت را در دست بگیرند و داشته باشند، تا حرف می‌زدند یک ناسزایی به آنها گفته می‌شد. این است که از لحاظ فکر و مکتب فکری، یک محیطی امام‌صادق درست کرد، البته امام‌صادق به امر خدا و برطبق [امر] خدا درست کرد که در آن محیط همه‌شان فداکار بودند، همۀ صحابۀ بعد از حضرت جعفرصادق هم که نگاه کنید همه اشخاص فداکار و دانشمندی بودند، ولی مصلحت نمی‌دانستند. چون امام‌‌حسین و مکتبش نمی‌خواستند حکومت بدست بگیرند، می‌خواستند این فکر تشیّع و اسلام را پرورش بدهند و این کار هم شد واقعاً. [با] شهادت امام‌حسین این کار شد، ولی از بین نرفت آن، چون تدریجاً کار می‌کردند و یک‌قدری هم شهادت امام‌حسین موجب عصبانیت آنها بود، نه اینکه متأثر بودند، چرا، متأثر بودند از این جهت که چرا امام‌حسین شهید شد، نباید شهید می‌شد. امام‌حسین شهید نشد الا اینکه برای خودش یک قشون اسلامی فراهم‌کرد و داد به مسلمانها.

حضرت جعفرصادق هم همان‌قدری که آنها در آموزش… می‌دادند، حضرت‌صادق آموزش علم می‌داد. آنها فکر می‌کردند که ما انقلاب کردیم برای این است که حکومت را به دست بگیریم، ولی حضرت جعفرصادق اصلاً نمی‌دانستند حکومتی هست یا نیست، حکومت داشتند بر دلها، هرچه می‌گفتند انجام می‌شد، ولی حکومت نمی‌خواستند. حضرت جعفرصادق می‌خواستند آنچه را که می‌دانند و فهمیدند یاد بدهند به دیگران، به همین دلیل هم با آن مدّت کمی که زمان حضرت بود، با احترامات خودِ همان دولتها مواجه بود و هدفشان جعفرصادق بود و جرأت نمی‌کردند جزئی‌ترین ضرری و ناراحتی به حضرت وارد کنند، نه اینکه حضرت… و البته وارد می‌کردند، زیاد، ولی حضرت بدون نگرانی کارها را می‌کرد. حالا این… البته ما به لحاظ رحلت حضرت‌صادق هم خیلی لطمات دیدیم، ولی مع‌ذلک تدریجاً این تشیّع که اصلاً وجودی نداشت گُل کرد و درختی شد و همۀ مردم هم فهمیدند. البته ما اگر درست رفتار کنیم بایستی امروز پیروی از جعفرصادق و از مریدانش داشته باشیم تا بتوانیم پیروز بشویم.
ان‌شاءالله بالاخره هم پیروزی با ماست و خواهد شد ان‌شاءالله. ان‌شاءالله خداوند به همۀ ما این نعمت را عطا کند که در این پیروزی شریک باشیم، ما هم به سمت پیغمبر اسلام برویم و اعتمادشان را قدر بدانیم.
فضیلت اولی را خداوند به امام‌حسین سپرد و فضیلت دومی را به امام جعفرصادق، به هرجهت همۀ اینهایی که در رکاب حضرت بودند از این طریقت سهمی دارند.
ان‌شاءالله خداوند ما را به برکت…