فرمایشات آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه ؛ چهارشنبه ٢۶ تیر ٩٨
بسمالله الرحمن الرحیم
یکی از خانمهای محترم که همیشه قلمش… است، یک چیزی نوشته است و رسالهای نوشته است و خلاصه خودی نشان داده، نه تنها خودی نشان داده در چنین مواقعی، بلکه خودِ این شخص هم خیلی چیزها نشان داده میشود که نشان بدهد. تا یک چیزی نشان داده نشود، نشان نمیتواند بدهد، این همین توصیه من میکنم به همۀ اینهایی که در راهِ نویسندگی هستند و یا قلم میزنند و خوششان میآید که قلم بزنند، متوجّه این باشند. همۀ چیزهایی که در جلوی چشم ما یا جلوی زندگی ما هست، اینها خودش میتواند یک رساله باشد، کمااینکه خیلی رسالهها هست، برای برق، برای سیل و آب، برای زراعت، برای اینها. اینها چیزهایی است که آدم میبیند و… مسألۀ عرفان و به اصطلاح آن حالاتی که انسان از دیدن اینها به خودش احساس میکند، یا ذلّت و یا بعکس. فرضکنید یادتان میآید از شِمر و اینها، جزئیّات زندگیشان، یادتان میآید و چطوری یادتان میآید؟ دائم یادتان میآید، یک دقیقه یادتان میآید یک لعنت بفرستید، باز… ولی زندگی که خدا فراهم کرده برای ما و ما را فرستاده اینجا که تجربه کنیم، چیز یاد بگیریم، همه چیز، که ما بدانیم که وقتیکه یک امر دلشادی برای انسان رخ میدهد، این امرِ دلشاد از ناحیه خداست و در اینجا یک… هست، آن کسی که این مسأله یادش میآید، یا خوشش میآید، یا بدش میآید و به هرجهت یک خاطرهای است در ذهنش، این خاطره را حقّش است آشکار کند، دیگران هم همه بدانند. فرضکنید شما در، همین مثالی که در شِمربن ذیالجوشن، بعد [به] شمر فکر میکنید، میگویید از کجا آمده؟ شیرِ مادر خورده، یا شیر سگ مثلاً؟ حلالزاده است یا نه؟ اینها همه میآید جلوی چشمتان. ولی وقتیکه یادتان میآید آن کسیکه خودستایی کرده به اصطلاح، نه خودستایی، خود نشان داده، و اظهار محبّت کرده یا مجال پیدا نکرده اظهار محبّتی بکند، آن هم یادتان میآید. همیشه اگر از آن کسی یادش بیاید، دیگر به شما نمیگوید، خودش میگوید لعنت بر یزید. گو اینکه توجّه هم داشته باشید که یزید خلیفۀ مسلمین بود و چون خلیفه بود، خیلی از مسلمین میگویند که خلیفۀ خدایی را، خلیفهای را که به نحوی از انحاء خدا معیّن کرده، نباید لعن کرد و بدی گفت و مثلاً میگویند که ما سلیماننخعی که در… بود و که و که را باید لعن کنیم. اینها را اگر هم ما بدشان میدانیم، این دلیلِ ماست، میگوییم اگر تو بد میدانی یزید را تقصیر خودت است والا یزید نمایندۀ خلیفۀ اسلامی بود. اینها خلیفۀ اسلامی که آمد مارک خودرویی، چیزی، قبول دارند و بنابراین به بعدیها که رسیدند احترامات میگذارند. اینها خودش عوالم جورواجور است، یعنی شما تعجّب میخواهید بکنید که کسی چگونه راجعبه آن بزرگانی که ما آنها را بد میدانیم، اینقدر احترام قائل است. میتوانید تصوّر کنید که نسبت به یزید و شمر همان احترامی قائلند که ما نسبت به ضدّش قائلیم، خیلی عجیب است، ولی آنها احساسشان را نشان میدهند، نشان میدهند که این احساس را دارند. اگر هیچ چیزی هم نداند از کارهای او، همین احساس او موجب میشود که بداند، خوشش بیاید از آنها. بنابراین شناخت واقعیّت برای ما از اینکه بشناسیم یک چیزی را یا نشناسیم، چیز خوب و جالبی است، آسان نیست و مشکلی هم در آن هست، آنوقت وقتی ما شناختیم، یکی از کارهای خوبی که تاریخ میتواند انجام بدهد، ولی تا حالا نتوانسته خوب انجام بدهد، همین شناختن اشخاص و خوبیهای آنها و یا شناختن بدیهای آنهاست، که بعد برمیگردد این حرف که خوبی چه هست و بدی چه هست؟ بههرجهت روی زمین میشود گفت به اندازۀ تعداد مردم نظر مختلف هست، هیچ دو نفری عین هم نیستند، خیلی هم حرفهایشان شبیه هم باشد، یک جای کوچک هم شده اختلاف دارند. منتها خداوند گفته است که آن اختلاف را ندیده بگیرید، آن اختلاف خودش باید در بین مذاکرات، در بین دیدنها حل بشود و خب همانجور که میبینید خیلیهایش حل میشود. بعضی از چیزها هست که، خیلی چیزها، که بین اشخاص مختلف به نحو مختلفی اقامه شده، مثلاً الان شما همینهایی که گفتم، شرح حالشان در کتابهای بعضی اهل سنّت آمده، بخوانید هم تعجّب میکنید و هم عصبانی میشوید.
خب راجعبه کسی که قاتل امامحسین است تو اینقدر خوب تعریف کردی، ناراحت میشوید، همینجور و بالعکس راجعبه کسی که ما خیلی بد میدانیم، میبینیم که تعریف دارند، اینها به اصطلاح، احساس آدمها مختلفند، حتّی بقول بعضی، احساس آدمها به اندازۀ تعداد آدمهاست. یعنی در هر انسانی، در هر مسألهای تعداد احساسی که دارد، غیراز احساسی است که دیگری دارد و خداوند برای هر انسانی یک خواصی داده. منتها تعلیمات دینی و… این است که اینها به هم نزدیک بشوند. یعنی این یک همانجوری که مثال زده که میگوید در نماز جمعه از قاتل امامحسین تعریف میکرد، که یکی… یکی باید باشد که وقتی اگر ما واقعیّت را در نظر بگیریم، بتوانیم نزدیکتر و بهتر قضاوت کنیم، درنظرگرفتن واقعیّت و یا فهم واقعیّتِ قضایا هم چندان چیز آسانی نیست. شما خودتان خیال میکنید که خوب است دیگر، فلان مسأله یا فلان شخص را شناختهاید و دیگر لازم به چیزی نیست، همین شناخت کافی است، نه، این شناخت شما، نحوۀ شناختی است که شما دارید، خیلی ممکن است شناختی هم داشته باشید از خیلی چیزها…
در بین مثلاً نویسندگان فرانسوی بگویید که ویکتورهوگو خوب است، یا بد است؟ یک فرانسوی یک چیز دیگر میگوید… باید زمینۀ درونی شما منطبق باشد تا بتوانید تشخیصی که میدهید نزدیک به واقعیّت باشد. اگر به همین کسی که زمینۀ واقعیاش خوب است، مثلاً یک مطالعاتی دارد، کتابهایی خوانده، به همه، کسی فرض کنید تعریف میکند از یزید، میگوید دنیا…، ما برای حضرت امامحسین و حضرات ائمّه یک حالت قدسی، یعنی یک حالت پاکی در نظر داریم. ولی آن کسیکه از این حرفها دور است، فرضکنید یکی از آفریقایجنوبی مطالعه میکند، بسته به این است که اطلاعاتی که به او میدهند چجوری و چطوری مطالعه میکند. وقتی میگویند که مسلمین در اثر قیام حضرت امامحسین که متّکی بر فرمایش علی بود، یک نحوه احساس خاصی پیدا کردهاند، یک عدّۀ دیگری برای اینکه این اختلاف نیفتد، آمدند اینها را کشتند، بدون اینکه اسم این اشخاص را ببرند، شما ممکن است یکخورده فکر کنید بگویید این شخص کار خوبی کرده، باید همچنین شخصی را بکشند، نه اینجوری نیست. اطلاعاتی که به شما داده میشود گاهی اوقات جداگانه است، غیر از اطلاعات واقعی است، یعنی واقعی است، منتها با یک اختلافاتی که نشاندهندۀ واقعیّت است. مثلاً در همین قضیه یکی میگوید خب خوب کاری کردند، العیاذبالله حضرتامامحسین و اصحابش را شهید کرده، کار خوبی کرده، یک دلایلی هم دارد که اگر آن دلایل را منتزع کنید از شخص و این وقایع، میگویید آن دلایل درست است، ولی همینکه دلایل وابسته میشود به انقلاب حضرت، شما میگویید نه، غلط است، یک واقعۀ خارجی میآید و این را معنی میکند یکجور دیگر معنی میکند. یکی از کارهای مهمی که هم ادیان دارند، هم نویسندگان… هستند این است که اینها را نزدیککنند به هم، این دو عقیده را. برای اینکه وقتی دو عقیده بود، حتماً در فعالیّتها هم دو نفرند، دو نوع حرف میزنند و موجب برهم ریختن همۀ مردم شده، ولی وقتی دو حرف نباشد، یک حرف باشد، اختلاف کمتر میشود. میگویند به این دلیل بر از بینبردن... بعضیها میگویند که از لحاظ تعیین اینکه حق با که هست، در معنای حق تفاوت دارند، میگویند حق با همان کسی است که بدست بیاورد. چون امام حسین العیاذبالله، که به نظر ما مقدّس است، …شده و نتوانسته است حکومت را بدست بگیرد، بنابراین حق نداشته، حق با طرف یزید است. البتّه آن شعر را هم شنیدهاید که یکی از شاعرهای خودمان همین اواخر طنزی دارد، میگوید که، خطاب به اینها میگوید که؛
اولاد یزید [حسین] اگر شمایید
حق با طرف یزید بادا
که بعضیها میگویند منظورش این است که حق با طرف یزید بادا یعنی حق با طرف مخالف با یزید، ولی معنی ظاهریش این است که نه، دشمن شما اگر حرفشان درست است، که حق با اوست. به هرجهت، در همین تشخیص حق و باطل یکی تشخیص خود ماست، خود مسلمین یعنی کسی که دلش بخواهد میرود تحقیق میکند. تمام را از اول نگاه میکند که این چجوری بدنیا آمده است؟ چرا بدنیا آمده است؟ چطور شده که همچنین کاری کرده است؟ و کسی که با این مخالف است درست مخالف برآوردن این است. این چجوری کرده و اگر کسیکه همینجور فکر میکند، میگوید چون این خودش کاری کرده و فعالیّتی کرده، این مهمتر است. هیچکدام از اینها نیست، همهاش یک حقّ واقعی است که ما میگوییم خدا خواسته، دیگران میگویند تصادف الهی بوده است، به هرجهت این… یک واقعهای بود. این از اوّل هیچ اهمیّتی نداشت برای نویسندگان و حتّی برایش کتاب [بنویسند] و بعد که قضیّه واقع شد، یک گرفتاری پیش آمد، مشکل بودن آن درست شد، ظاهر شد که آیا کدام یکی حق داشتند این کار را بکنند؟ یک عدّهای که میخواهند اختلاف نباشد میگویند آن حق داشته، یک عدّۀ دیگری که یک حقّی قائلند، مثل خلافت، میگویند این حق داشته. اینجا کار ما هم خیلی مشکل میشود، اولاً باید آرای مختلفی را که میگوید یزید حق دارد، آنها را بخوانیم ببینیم چرا گفته؟ برای تشخیص حق و اینکه مطابق حق ما کار کنیم مشکلترین کارهاست، خداوند یک روپیچی برای حق و برای صحبتهای ما آفریده و در اختیار ما گذاشته، به نحوی که اگر الان بخواهیم نسبت به هریک از اینهایی که نزد ما بدنام هستند تعریف کنیم به اندازۀ کافی تعریف هست. الان به اندازۀ همین شمر و [یزید] میشود نیم ساعت صحبت کرد. خودش البتّه خودِ بودنِ همچنین حقّی و در یک واقعۀ خیلی روشن، یعنی شهادت حضرتعلی دو نظر باشد، یک نفر میگوید خوب… در همین که بشر در همهجا به همچنین نتیجهای رسیده… خیلی مشکل است. ما اگر بخواهیم تحقیق کنیم و برویم جلو… یک عبارتی را میخوانند نمیشود به عقیدۀ آنها اعتماد کرد، برای اینکه آنها عقیدۀ خودشان نیست، عقیدهای است که اوضاع و احوال به این… کرده. مثل اینکه الان که تابستان خیلی گرم است، بگوییم که تابستان بطور کلّی گرم هست، ولی استثنائاً یک چند وقتی است که تابستانها خیلی سرد میشود، هم این حرف درست است و هم نمیشود به آن اعتماد کرد، درست است از لحاظ اینکه بعضی وقتها شده، شاید این است که نمیشود به آن اعتماد کرد، این است که در اینگونه مواقع تقویت جداگانهای مثل تقویت علی علیهالسّلام پیدا میشود که برای اینها فرض کنید… این شعری که گفتم برای یک شاعر ایرانی است، شاعر مشهوری است خیلی هم، میگوید:
اولاد حسین اگر شمایید
حق با طرف یزید بادا
این هم شعری است که خودش میگوید. در کتابها، نوشتههای خارجی هم ببینید، غالب نویسندگان از یزید تعریف میکنند، البتّه همانهایی هم که تعریف میکنند، کارهای زشت او را ذکر نمیکنند و تعریف میکنند، خب تعریف داریم که یک خلیفهای بوده که هر امری میکرده مطاع بوده، خیلیجاها هم امر کرده و … درست شده. بعضیها خب در این مواقع شعر هم وسیلهای شده برای بیان روشن یک اعتقادی که به مردم صریحاً بگوید من چجوری فکر میکنم، شعرش میگوید:
سادات معظّم زواره
الطاف شما مزید بادا
و دنبالهاش، اما این عقیده نماسیده، حتّی در بین اهل سنّت، هیچکس از یزید تعریف نمیکند و از شمر تعریف نمیکند. حتّی این… که آن نویسنده وقتی از منبرش آمد پایین حرف زد، گفت که من قیافهات بنظرم آشنا میآید، شما را کجا دیدم؟ شما آن کسی نیستید که عاشورا بودید؟ گفت: چرا. گفتم پس شما امامحسین را شهید کردید؟ گفت: بله، افتخار من است. گفتم کشتن او افتخار تو است؟ گفت: بله خب یزید که خلیفۀ مسلمین است گفته است او را بکشید، [اطاعت] امر خلیفه مسلمین مثل اطاعت امر خداست. ببینید تفاوت یک عقیدۀ اینجوری با یک عقیدۀ ضدّ این، خودتان مقایسه کنید، این چنین دو نفری میتوانند با هم زندگی کنند؟ نه. حالا این… اینها را با هم …کنید خودش یک نظریات جدیدی است. درواقع این است که این نظریات جدید که منافع خود را در نظر میگیرد نمیتواند جایگزین نظرات واقعی بشود، ولی معذلک تاکنون شده است. که دیده شده که کسانی حتّی از شیعیان از امامحسین جسارت کرده و حرف ناروا زدهاند، اولاً که اگر نویسندگان و مؤلفین سعیکنند وقایعی را که میشنوند و میخواهند بنویسند عین واقعیّت باشد، فایده دارد… و از اینجا این نتیجه را گرفتیم که دو تا انسان مثل هم نیستند، دو نفر عین هم نیستند، دو تا انسان ولو ناخنهای دستشان با هم متفاوت است، انسانها این است که باید در ضمن اینکه عقیدۀ خودشان را دارند، عقیدۀ مخالف خودشان را پیدا بکنند…
(ساعت چند است؟ الان دیگر موقع رفتن است.) حالا اتفاقاً در همین نوشته که خواندم، چیزها را از هم باز میکنند، حالا حرفهایی که من میزنم یک اختلافی ایجاد میکند، شما الان حتّی ممکن است اینقدر در ذهنتان اثر کند که حالا هم بگویید یزید بیچاره بود و هم او بگوید. سعی کنید که به هر حرفی فوری عوض نشوید، همان حرف را بزنید به قلب خودتان، ببینید قبول میکنید یا نه؟ بعد حرف بزنید راجع به آن. بشرها چرا این تعداد را که اینقدرش را ما اینجا دیدهایم، هزارها برابر شاید، اینها هرکدام یک عقیده دارند، من یک عقیده دارم، شما یک عقیده دارید، من عقیده را گفتم، شما این عقیده را خب باید بفهمید، بطوری که الان اگر جداگانه بفهمند که چه گفت او، شما بتوانید بگویید، نه اینکه هیچچیز ندانید. آنوقت اینقدر عقیده در جهان هست، چطور میشود که عقیدۀ صحیح را آدم جدا کند از این؟ و کدام [را] بداند صحیح است؟ بعضیها میگویند اصلاً هر چه دل ما بگوید صحیح است، احساس قلبی میکنند… بههرجهت اینقدر عقیده هست، هر عقیدهای موجب میشود که بین عقیدههای دیگر یک شقّهای ایجاد بشود، یعنی در عقیده… و به همین جهت بعضی هیچ عقیدۀ جدیدی را قبول ندارند، میگویند هیچکس نباید عقیدۀ جدیدی بگوید، برای اینکه شلوغ میشود. فرضکنید دو نفر یکی میگوید مثلاً هوا سرد است امسال، خیلی سردتر است، یکی میگوید نخیر، هوا گرمتر است از هر سال. این دو عقیده کاملاً مخالف هستند، هر دو هم همین هست، دو تا انسانهایی که پهلوی هم هستند. این است که عقیدۀ دیگری را شما بدون مطلقیِ او قبول نکنید، یعنی او میگوید به عقیدۀ من یکسره هوا گرم است، شما هم بگویید خب هوا گرم است، ولی یکسره نیست و دوسره است، سهسره است. آن مطلق بودنی که میگوید قبول نکنید، آن مطلق بودن باید بدست خودِ شما باشد، یعنی به عقیده خودِ شما. این عقیده را شنیدید، بعد فکر کنید که عقیدۀ خودتان چه است؟ سه، چهار عقیده دیگر هم جمع کنید، آنوقت…
اگر حرف من را قبول دارید همینجور باشید، اگر هم قبول ندارید، اینجور نباشید، به من بگویید من جور دیگر بشوم.