فرمایشات آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوب‌علیشاه ؛ صبح پنجشنبه ۳ مرداد ماه ۱۳۹۸

۷۳۰

بسم‌الله الرحمن الرحیم

ما بچّه که بودیم هروقتی، یا به مناسبت یا بی‌مناسبت، یک شعری می‌گفتند که ما حفظ کنیم، چون بچّه‌ها می‌بینیم، رسم بچّه‌های خیابان و عرف مردم این است، اشعاری می‌خوانند، گاهی با این… خواندش حتی یک‌خورده اِبا می‌کنند دیگران، در سخنرانی‌شان و حال آنکه غالباً این اشعار مهمترین مطالب را گفته، یکی از اشعاری که من الان به ذهنم آمد، به شوخی می‌گفتیم؛

ما بستۀ تو هستیم، حاجت به بستنی نیست
عهدی که با تو بستیم، هرگز شکستنی نیست

خوب به معنای همین شعر عامیانه توجّه کنیم، اساس درویشی است.

ما بستۀ تو هستیم، حاجت به بستنی نیست
عهدی که با تو بستیم، هرگز شکستنی نیست

یعنی خداوند ما را بستۀ تو آفریده، یعنی هر دویمان وابسته‌ایم، بسته‌ایم به رحمت الهی، دیگر از این مهمتر چه باید کنیم؟ بسته‌ای که خداوند این بستگی را ایجاد کرده، کسی که به شوخی می‌گوید حاجت به یک چیز دیگری [که] ببندیم نیست، عهدی که با تو بستیم هرگز شکستنی نیست. یک‌وقت عهدی که بستیم، چیزی جداگانه از خودمان است، خودمان جداگانه یک عهدی بستیم. اختیار این عهد به‌عهدۀ خود ماست که بستیم، ولی اگر این عهد را قبل از ما، قبل از اینکه وجود پیدا کنیم، خداوند این عهد را مقرّر کرده، یعنی در همان‌جا که موجودات را می‌آفرید، ما را که آفرید، دنبالۀ‌ الهی است، همان چیزی است که گاهی ما اینجا تصوّرش را می‌کنیم، و آن چه عهدی است؟ آن عهدی است که با تو بستیم هرگز شکستنی نیست. عهدی که با…، ما بستیم، شعر می‌گوید، این می‌گوید عهدی که با تو بستیم، یعنی ما بستیم، ولی این ما نیستیم [که] این عهد را بستیم، با بوجود آمدن ما این عهد بوجود آمد و به خود ما بسته است، مثل اینکه شمعدان، لاله‌ای، روشن هم هست، با سیم‌ها، اگر اینرا قطع کنند، اصلاً وجود این شمعدان از بین می‌رود، شمعدان جداگانه وجود ندارد. ما بشریتمان و این تن و بدن ضعیف ما، نحیف ما، این برای بوجود آوردن یک عهدی است که هیچ‌کس نمی‌تواند بشکند. ببینید در طی تاریخ، خیلی‌ها در تواریخ اشتباه کردند، خیال کردند که آن عهدی که با تو بستیم، شکستنی است و آمدند بشکنند، ولی اگر عهد شکسته شد، خود ما هم شکسته می‌شویم. فرض کنید یکی از بزرگانی که در زمان خود حضرت علی علیه‌السلام و قبل از آن تابع و پیرو علی بود و اصلاً علی یعنی… این عهدی داشت، از همان قبیل عهدهایی که قابل شکستنی نیست، ولی همین عهد را داد اختیارش را بدست دیگری که ضدّ رحمان است، بنابراین تغییر کرد، عهدش تغییر کرد. صورت ظاهرش همان بود، آن زیاد، پدر ابن‌زیاد و اینها، این زیاد اوّل حکومتی بود از جانب ‌علی علیه‌السلام، هیچ‌کس جرأت نداشت که جسارتی بکند به آن حضرت، در جلوی زیاد. تا می‌گویند وقتی که خبر به علی علیه‌السلام دادند که زیاد برگشته، چه شد که… اظهار تأسفی کرد، ولی آن عهدی که او بسته بود، شکستنی بود. وقتی که شکستنی بود، با خود علی علیه‌السلام درواقع قیمتی… کرد، خواست ببیند، قیمتش این بود که یک باغ در کوفه، حکومت بصره، نمی‌د‌انم کی‌اک را بگیرد. او هم اینها را می‌خواست، به خیال خودش، به خیال شیطانی رفت آن طرف، ولی نمی‌دانست که همۀ اینها دست این است. بعد که برگشت، از آن اوّلش، از مهمترین مؤمنین حساب می‌شد و بعد که رفت از پست‌ترین دشمنان، که نه تنها خودش، بلکه نطفه‌اش شیطان می‌آفرید. کسان دیگری از آن طرف بودند. کسانی بودند که همۀ این چیزها را رد کردند، معاویه از آن حکّامی بود که خیلی حقّه‌باز و خیلی زرنگ بود، به جان هرکه می‌افتاد غالباً آن چهرۀ شیطانی را نشان می‌داد، شیاطینی که در تاریخ دیدید. همین وعده، همین محشر و همین چیز، ما در درون خودمان می‌بینیم. این همه وسوسه‌‌هایی که می‌شود، ما خب بشریم و در این دنیا خواستار مقام، پول، زیبایی و همۀ چیزها هستیم، نه اینکه اینها را، کم [پیدا]می‌شود کسانی که اینها را بد بدانند، امّا نه، ما‌ می‌خواهیم که همۀ اینها را داشته باشیم، از همین نقطۀ ضعف دشمن استفاده می‌کند، در مقام دشمنی، زیاد از همه پیش رفته بود، وسوسه می‌کرد و با وسوسۀ خودش همه را از راه در می‌برد. ما هم الان در مرحلۀ امتحانِ زیاد هستیم. همۀ آن چیزهایی که به ما وعده می‌دهد، حالا هم به ما وعده می‌دهد، حالا هم می‌خواهد که ما این عهد را بشکنیم، می‌خواهد که این عهد را بشکنیم و با خودش عهد ببندیم، با خود شیطان.

اما آنهایی که فطرتشان، فطرت بزرگی است، فطرت بزرگی و ادب است، از این وسوسه‌ها در نمی‌روند. هرکدام [از] ما اگر حساب کنیم از زمان، ما خودمان اگر کسی را خودش می‌نشیند حساب می‌کند، ولی ما می‌بینیم در خودش، می‌بینیم که اینها چه داشتند و چه بودند. علی سردستۀ معنویت و روحانیّت و در مقابلِ علی، سردستۀ شیطنت بود. همۀ آنچه که در دنیا هست، اگر علی می‌خواست برایش فراهم بود، بخصوص زمان حکومت، حکومت داشت، پول داشت، مقام داشت، همه‌ اینها را داشت، ولی با داشتن آنها، علی، علی بود. برنگشت، ولی معاویه یا یزید که مثال زدیم، زیاد، آنها هیچ‌کدام نداشتند، یا اگر داشتند کمشان بود، بیشتر می‌خواستند. طمع بیشتری داشتند در… و آنها را بدست بیاورند، هرکه با او عهد می‌بست، با او… می‌کردند. ولی کسانی هم بینابین بودند، مثل مثلاً آنچه که مشهور است در تاریخ، حاکم حبشه، حاکم حبشۀ آن‌وقت، حبشه بود، اصلاً علی را ندیده بود، پیغمبر را زمان پیغمبر، ولی به هیچ‌وجه حاضر نشد اینها را آزار بدهد. دوستان علی و سفرای او را که فرستادند، محترم نگه داشت، به حدّی در محبّت و ارادت به پیغمبر اَعمال نشان می‌داد که بعداً هم آنها و هم بسیاری‌ها در تاریخ گفتند که حاکم حکومت حبشه مسلمان شده بود، ولی مسلمان نشده بود، امّا پیغمبر تعریفش را کردند، که سفرایی که فرستادند پیغمبر، او با احترام رفتار کرد. ولی همین سفرا به دربار خسروپرویز که آمدند، نگاه کرد در مجلس هیچ‌جا جا نبود، همه… رفتند بغل[دست] خسروپرویز نشستند، بعد که شروع به صحبت کرد، گفت لابد می‌خواهید [بدانید] چرا من آمدم اینجا نشستم، جایی که شماها همه با اجازه باید بروید، برای اینکه جا، جای خداست، پیرمردها باید جلوتر بنشینند که گوششان نمی‌شنود، برای اینکه اگر پیرمردها عقب باشند و جلو نیایند، جوانها دل‌زده می‌شوند از صحبت، بشنوند، پیرمردها هم چیزی نمی‌شنوند. هیچ‌چیزی را خداوند، یعنی پیغمبر موجبی برای خودخواهی و تکبّر حاضرین فراهم نکرده و حالا هم خداوند ان‌شاءالله همین موجبات… و موجباتی را که علی فرمود برای ما فراهم کند و به ما هم این توفیق [را] بدهد. البته هیچ‌چیزی بی‌توفیق الهی نمی‌شود، خداوند توفیق بدهد که ما خوب باشیم، که بعضی‌ها از این به اشتباه افتادند، مثل آن مثالی که مثنوی زده است، گفت چرا؟ به دزدی که داشت انگورهای باغ را می‌خورد، فرمود تو چرا می‌خوری؟ مال مردم است. گفت آخر اینرا که خدا آفریده، میوه برای اسلام است، برای ما مسلمان‌ها است، همۀ ما را هم خدا آفریده، من بندۀ خدا، آن هم ملک خدا، دارم می‌خورم. که حضرت فرمود شلاق‌هایی به او زدند، هرچه ناله کرد گوش ندادند،‌ فرمودند شلاق مال خدا، تو هم بندۀ خدا، این…
خداوند به کسی شقاوت می‌دهد، یعنی در پیکره‌اش که می‌گذارد، شقاوت در آن هست، و برای یک کسی سعادت می‌گذارد، ولی خداست که می‌گذارد، می‌گذارد در خلقتمان. حالا ما این خصلت را بکار ببریم و سعی کنیم در راه بندگان خاص خدا باشیم، ان‌شاءالله.
خداوند همۀ ما را بیامرزد و از گناهان ما بگذرد.