متن نوشتاری شرح و تفسیر آیاتی از قرآن مجید : آیه هایی از سوره های الجن و یونس

بیانات مأذون دانشمند و مجاز مکرم جناب آقای حاج دکتر سید مصطفی آزمایش در مجلس فقری شب جمعه ۲۰ تیرماه ۱۳۹۸

۱,۲۱۳

هو

۱۲۱

أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶﴾

******

وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا یَعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿۱۸﴾

صدق الله العلی العظیم.

آیۀ اول که عرض شد” وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ”  آیۀ ششم از سورۀ جن بوده و آیۀ دوم ” وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ …” آیۀ هجدهم سورۀ یونس است.

اما ارتباط این دو آیه این است که در زمانی که رسول اکرم در مکه بدنیا آمدند و رشد و نمو کردند تا زمانی که اعلان رسالت فرمودند ، و تا زمانی که نهایتاً  هجرت کردند و مکه را پشت سر گذاشتند و عازم مدینه شده در آنجا مستقر شدند ، با کسانی در مکه روبرو بودند که یا خداوند یکتا و تبارک و تعالی را مطلقاً قبول نداشتند و بت را بجای خداوند انتخاب کرده بودند و می پرستیدند یعنی بت پرست بودند و بالاصاله بت را می پرستیدند یعنی می گفتند که این بت خدای ماست و نامهای متعددی هم برای بتهای متعددی که داشتند قائل بودند که در قرآن نام این بتها ذکر شده است : لات ، منات ،عزّی ، ودّ، سواع و نامهای دیگر که خداوند تصریح می کند که اینها بتهایی است که خودتان تراشیدید و نامی است که خودتان به آن دادید و همراه با این نام هیچ سلطه ای هیچ انرژی خاصی همراه نشده است . اینها سنگ و چوبهایی بیجان و فاقد انرژی هستند و شما با اوهام خودتان آنها را اختراع کردید و بعد هم آنها را می پرستید.

از این گروه در قرآن به «کافر» تعبیر شده است. یعنی کسی که مطلقاً خداوند را که آن زمان در عربستان “اللّه” نام داشته است نمی پرستیده اند و یک معبدی هم برای عبادت خداوند در نظر گرفته و ساخته بودند که در زمان «قُصیّ بن کلاب» تجدید ساختمان شده بود که مکعب شکل بوده و کعبه نام داشت . اما این کسانی که به “اللّه” باور نداشتند ، این خانه را در تصرف بتهای خودشان قرار داده بودند و کعبۀ “بیت اللّه” را به “بیت الاصنام” تبدیل و آنجا را بت خانه ای کرده بودند.

اما گروه دیگری هم بودند که اعتقاد به بت ها جزء خمیرمایۀ فرهنگی شان بود اما بتها را بالاصاله قبول نداشتند بت ها را شفیع نزد الله که صاحب کعبه بود می شمردند و می گفتند که ما قومی بیابانگرد هستیم و این بتها در کعبه در درون شهر مکه به نمایندگی از ما در بیت اللّه قرار داده می شوند و ما این ها را بعنوان شفیعان میان خودمان و صاحب خانه که “اللّه” است ، قرار داده ایم ” ….هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ … ” این ها ما را نزد اللّه شفاعت می کنند. قرآن می فرماید ” … سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ ”    یعنی این عمل آنها عین «شرک» است . آنها الله را قبول داشتند این بتهای بی خاصیت و بی جان ساخته شده از  چوب ،سنگ و اجسام دیگر را نیز بعنوان شفعاء خودشان نزد خدا قرار داده در نتیجه برای خداوند شریک قائل می شدند و خداوند از آنها به مشرکین یاد می کند .

پس آنها دو گروه بودند یک گروه بطور کلی خدا را قبول نداشتند و بجای خداوند بت ها را می پرستیدند و یک گروه دیگر خدا را قبول داشتند و بتها را همراه با خدا می پرستیدند . گروه اول کافر و گروه دوم مشرک محسوب می شوند .

اما اعم از اینکه کافر باشند یا مشرک ، آنها در آنزمان در درون کعبه یک نمادی را برای خودشان درست کرده بودند . و آن نماد یک سنگ ابلیسیک شکل بود یعنی یک سنگ مکعبی شکل دراز با قاعدۀ کوچک و ارتفاع نسبتاً بلند بود که انتهاء آن حالت هرمی پیدا می کرد و آنها این سنگ را نماد خود شیطان می شمردند و اعم از اینکه کافر بودند یا مشرک برای آن سنگ شیطان احترام بسیار ویژه ای قائل بودند و مراسم و مناسکی را برای آن برگزار می کردند. اما “حنفاء” که در مکه بودند بر اساس سنت ابراهیمی به سنت شیطان سنگ پرتاب می کردند و به اصطلاح «رمی جمره» می کردند .

در زمان ظهور اسلام پیمغمبر اسلام می خواستند این آداب خرافی را در آنجا تعطیل کنند اما آن کسانی که آن «ستون شیطان» را برپا کرده بودند در واقع «ستون شیطان” تکیه گاه جهان بینی شان بود و نمی خواستند که این ستون فرو بریزد و جهان بینی مشرکانه و کفرآمیز شان از بین برود چراکه در حقیقت از آن طریق ارتزاق می کردند و مناسبات برده داری را مکه و در شبه جزیره العرب مستقر کرده بودند.

پیغمبر اکرم که تشریف آوردند ، ملاحظه کردند که آنها به این سنگ و ستون سنگی پناه می برند و می گویند که این ستون سنگی دارای خواصی است و افرادی هم در خدمت این ستون سنگی بودند و مناسک و مراسمی را هدایت می کردند .

از این رو آیۀ ششم سوره جن می فرماید ” وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ …. ” یعنی یک طائفه از آدمها هستند که “… یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ … ” به مردمانی از “جن” پناه می برند بجای اینکه به خدا پناه ببرند. چراکه در قرآن مجید تصریح می فرماید که ابلیس در برابر خداوند استکبار ورزید و راه شیطنت را برگزید و بعد تصریح می شود که “…کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ “[۱] و ” … کَانَ مِنَ الْجِنِّ … “[۲] پس کسانی که به “جن” پناه می برند در حقیقت به “شیطان” پناه می برند یعنی به ابلیس پناه می برند یعنی ابلیس پرستند . چراکه  مناسبات حیاتی ونحوۀ زندگی شان براین پایه استوار بوده است . برای آن قربانی می کرده اند برایش دعا می کرده اند ؛ مراسم مختلفی را انجام می دادند که همه متکی بر ظن و وهم وگمان خیالات بود . پیغمبر اکرم آمدند و مأمور شدند که بفرمایند ” أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ” یعنی من به خدا پناه می برم از شیطانی که رجمش می کنند یعنی به او سنگ پرتاب می کنند .

وقتی آن شیطان خدای  آن کافرین و مشرکان باشد خود بخود آنها در تقابل با پیغمبر قرار می گیرند  و در تقابل با کتاب ، تعالیم ، امت و شریعت او قرار می گیرند و طبیعتاً در این تقابل که مبتنی بر یک تضاد آشتی ناپذیر است ، آنها می خواهند که از هیچ توطئه ای فروگزار نکنند تا با همدستان خودشان ریشۀ امت محمدی و شریعت رسول اکرم را از بنیان برکنند و نابود کنند تا هیچ اثری از آن دیگر باقی نماند .

برای آنها تفاوتی نمی کرد که پیغمبر در مکه زندگی کند و یا در مدینه و یا در هر نقطۀ دیگر. آنها با آن شعار محوری پیغمبر که می فرمودند ” أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ” مخالف بودند .

با این جمله هایی که به این ترتیب فرموله شده بود خوب بخود یک مرزبندی و تقابلی بوجود می آمد و پیغمبر نسبت به این آگاهی و اشراف کامل داشتند .

در عین حال اشخاصی بودند که به این طائفۀ شیطان پرستان تعلق داشتند و از قوای خارق العاده و غیر عادی برخوردار بودند . مشاهداتی داشتند که سایر مردم نداشتند . پیغمبر اکرم در صفی که موحدین درآن قرار داشتند سر فرمانده بودند به تعبیر قرآن این صفوف مؤمنان چندین هزار موجود غیر زمینی که در قرآن از آن به ملائک تعبیر شده است و از همان خانوادۀ “رازیل و رازیم و هاملخ”[۳] هاستند که در متون کهن توحیدی از آنها برده شده بوده ، حضور داشتند و از رسول اکرم حمایت می کردند .

حمایتهایی که در رویارویی ها و مصاف های بسیار بسیار صعب و دشوار بین رسول اکرم و منکران بوقوع پیوست علی رغم قلّت نفرات امت محمدی و کثرت دشمنان آنها شکست می خورند .

همچنان که قبلاً گفتم نخستین شکست در اولین مصاف ، اتفاقی بود که در ناحیۀ “بدر” افتاد وبیش از هفتاد و اندی از منکران ومعاندان و کفار و مشرکان به خاک هلاک افتادند و هفتاد نفرشان هم به اسارت گرفته شدند و بقیه نیز تارومار شده فرار کردند . اما یکسال بعد جمع شدند و لشکر عظیمی تدارک دیدند و برای جبران شکست عظیمی که خورده بودند برگشتند و به مدینه حمله کردند که غزوۀ “احد” اتفاق افتاد که در این غزوه ،در میان گرد و غبار مصاف خونینی که در حال وقوع بود ،شایع شد که محمد به شهادت رسیده است یعنی تا این اندازه کار سخت شد و آنها گمان کردند که قطعاً پیروز شده اند و ابوسفیان گفت بازگردیم کارمان را انجام دادیم و جنگ نهایتاً برای کفار و مهاجمین بی فایده و بدون دستاورد بود و این دومین جنگ بزرگی است که کفار و مشرکان به رسول اکرم در مدینه تحمیل کردند و سرخورده از ایشان بازگشتند

صدق الله العلی العظیم.

 

[1] سورۀ بقره آیۀ ۳۴ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ

[۲] سورۀ کهف آیۀ ۵۰ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا

[۳] از فرشتگان الهی که در “سفر رازیل هاملخ ” از کتب مربوط به “کابالا” یا عرفان یهودی به آنها اشاره رفته است .