فرمایشات آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه؛ صبح یکشنبه ۲۰ مرداد ماه ١٣٩٨
بسمالله الرحمن الرحیم
اگر خدا قسمت کند دیگر امروز از شما خداحافظی میکنم، طبق تصمیمی که قبلاً گرفته بودم، بعد از عید قربان یک مرخصی میروم، جای دوری نمیروم، قرار نیست که… در همین لباس و همین هیکل در بیدخت خواهیم بود، انشاءالله اگر خدا بخواهد، اگر هم خدا نخواهد مثل اینکه تا حالا نخواسته، ولی از شما خب خواهش میکنم اگر رفتم به یاد من باشید، اگر هم نرفتم، اینجا دیدم، من را اگر دیدید سلام بکنید، برای اینکه من روابطم با شماها خوب است، الحمدلله خطای عمدهای ندیدم که آن خطا موجب بشود که مثلاً شما را فراموش کنم، نه. انشاءالله تا حالا که خوب بودید و انشاءالله مورد محبّت خدا بودید، بعد از این هم خوبتر خواهید بود انشاءالله، زمستان هم میآید که هوا یکخورده سرد است دیگر، خوبتر خواهید بود. و من به هرجهت در هرجا باشم بالاخره یاد شما میکنم، کمااینکه در همان وقت شما هم یاد من میکنید. این مال این دنیاست، اما آن طرف پرده نمیدانم، آن طرف پرده هنوز که به ما که اجازه ندادند و حتّی دستور ندادند که برویم آن طرف، نه، ما همین جا با هم هستیم. انشاءالله همۀ دوستی ما با هم با خنده و خوشحالی توأم باشد، نه اینکه هم را دفع کنیم. البتّه نمیدانم دیگر تا کی قلم قسمت هست، حالا فعلاً که هستیم. این جهت را هم خداوند یکجوری قرار داده که هیچکس از خاتمۀ کار خودش نفهمد، تمام آثار حیاتش را در همین زندگی بر خودش آشکار است، بر دیگران هم آشکار میشود.
یکی از لحاظ بدنی داریم و یکی هم از لحاظ روحی. از لحاظ بدنی خیلی ساده است، میبینید خودتان در گوسفند وقتی که روح رفت از بدنش چه میشود، قابل استفاده است یکجور دیگر. ولی انسان وقتی روح از بدنش رفت، دیگر بدنش چیزی نمیشود، هرچند بعضیها بهاصطلاح وصیّت میکنند که بعد از مرگشان مثلاً قلبشان، کبدشان، اینها را بدهند به دیگری، من نمیتوانم بگویم خوب یا بد، مجاز است، یا نه، ولی خیلی از آقایان مجاز میدانند. اگر کسی اینقدر دلش کشید به اینکه به دیگران کمک کند، شاید مجاز باشد. بههرجهت انسان تا زمان مرگ زنده است، یعنی زنده که روحیهاش زنده است، ولی بعد از آن دیگر خدا میداند. یکی بدن انسان که مدّتی بر آن بگذرد عوض میشود، تمام اجزاء بدنش عوض میشود، یک چیزی، موجود دیگری میشود، نمیدانیم چه میشود، فقط میدانیم که یک موجود دیگری درمیآید، آن آقای فلان یا آن آقای فلان که میگفتیم مرحوم میشود و یک جِرم دیگری درمیآید. الان از این جِرم شما در تاریخ ما انسانها هزارها میبینید، میگوییم که مثلاً قبیله فلان هزار نفر بودند، هم این قبیله، هم آن یکی قبیله دیگر، هرکدام هزار نفر، چندین هزار نفر، همۀ اینها همین مسیر را دارند، یعنی بدنشان تبدیل میشود به یا آب یا خاک یا هوا، یک چیز دیگری میشود، خودش جزو یکی از اینها بوده، خودش الان زنده است بدنش، یا آب است یا خاک است یا هواست، به یکی از اینها متمایل میشود میرود. البتّه نمیدانم سَرِ اینکه بعد از آن مرگ که اینجوری شد، آیا ارتباطی بین آن جسد و بین روحی که قبلاً رفته هست یا نیست؟ خیلی از آقایان مطالعه کردهاند و حرفهایی زدهاند. خب علامت این است که شما ممکن است بعد از فوت یکی از دوستانتان بارها او را در خواب ببینید، حرف بزنید. مثل اینکه مثل همان وقتها که بیدار بود با هم حرف میزدید، ولی در همان روز، امتحان کردهاند، نشده، که ببینند آیا در همان ساعت آن طرف هم همچنین خوابی دیده، یعنی شما که فرض کنید پدرتان، یا عمویتان که رفتهاند، خوابشان را میبینید، آیا در همان لحظه که شما او را در خواب میبینید، او هم شما را در خواب میبیند؟ اگر زنده باشد، اگر زنده نباشد که میرود به جایی که هردوی آنها یکجا هستند، دیگر نمیدانم چه میشود، از آنجا هم هیچ نشانهای، آثاری، چیزی از آن برای ما آشکار نیست که ما از آن بدانیم. فقط همین قدر یادمان هست در خاطرهمان که کجا رفتیم، کجا حرف زدیم، با کی حرف زدیم، اینها یادتان است. آن یادتان است، کجا یادتان است؟ وقتی که خودی نیستید این چجوری یادتان است؟ کجا جمع میشود؟
اگر از هرکدام این خاطرهای که داریم، این یادگاری که داریم از هم زنده بماند دیگر کجا جا میشود؟ کجا میشود نگه داشت؟ ولی معذلک همۀ اینهایی که هست، خداوند حساب دارد در آن، خداوند نگهداری میکند. ببینید چقدر باید آن آرشیوشان، بهاصطلاح آن خاطراتشان زیاد باشد و فشرده باشد، این همه چیز که در مورد خود ما آفریده، همین که میرویم بالاخره، در آن ایام همۀ خاطراتمان هم هرجور شده باشد، همه اینها را میبریم، اصلاً محال است فکر کنیم که بشود اینها را نگه داشت. شما الان، هرکدام از ما از نسل همان زلیخاها و از نسل(…) هستید، ولی هیچ چیزی الان یادمان نیست، اما همه اینها هست، در انسان. این است که در زندگی این دنیا توصیه کردهاند، گفتهاند که مواظب رفتار و اعمال خودتان باشید، همۀ اینها به حسابتان گذاشته میشود، خوب یا بد به حسابتان گذاشته میشود، حتّی آنهایی که خودتان خبر ندارید خداوند به حسابتان میگذارد. هیچ چیزی فراموش نمیشود. اما این چه عظمتی است، ما اگر همه به عظمت خدا یکخورده فکر کنیم، کلّهمان خراب میشود. شاید خیلیها که کلّهشان خراب است سر همین است، اگر فکر کنیم که من چقدر عمر کردهام و چقدر باز عمر خواهم کرد و چه خاطراتی دیدم. خاطراتی دیدید که همان کسی را که الان مثلاً با او نشستیم، صحبت میکنیم، خاطره میگوییم به هم، چای میآورد و میخوریم، همۀ اینها در ذهنتان هست، الان فکر کنید از دیروز چکار کردید، همۀ آنچه که کردید و گفتید، از چیزهای کوچک و بزرگ، در ذهنتان هست، بطوری که الان بخواهید میتوانید به یاد بیاورید و بعد بگویید که بله، دیروز فلانجا رفتم، فلانکس آمد، این حرفها را هم زدم. ممکن است بعضیها فراموش بشود، ولی بطور کلّی همهاش هست، همۀ اینها هست، وقتی اینها هست و اینها هم نوشته بشود در برنامۀ زندگی شما، خیلی دفتر سیاهی میشود، برای هر نفری یک دفتر قطوری هست. در اینکه ما میبینیم(…) ولی بعد میخواهیم ببینیم تا کی هست این خاطره یا به چه بدرد میخورد. مثلاً به چه بدرد میخورد که فلانکس که فرض کنید بازی میکرده، با بچّهها بازی میکرده، یکخورده گذشته تقلّب کردند برای او، یا اینکه بعد خوب شده و متوجّه شده، بچّه بوده بزرگ شده، اینها اگر یادتان بیاید، اینها در کجا جا دارد؟ خیلی مشکل است، مشکل یعنی یک مشکلی که اگر همۀ خطاهای کوچک و بزرگی که ما داریم از بچّگی یا جوانی، بعد اینجور روشن به یادمان بیاید باز هم ما کلّهمان خراب میشود، این همه. ببخشید اگر بخواهید یک فیلمی درست کنید از یک روز زندگیتان میتوانید فیلم درست کنید، این روز زندگی، نه زندگی(…)، زندگی که در بین مردم هست. این است که گفتهاند مغز بشر مثل یک دنیاست، بهاندازۀ یک دنیایی گنجایش دارد و تمام برخوردهای خودش را حفظ میکند، آیا اینها بعد که بود، کُند میشود؟ بعضیها میگویند که بکلّی از بین میرود. در اینصورت بکلّی از بین رفتن نمیشود، برای اینکه نمیتوانیم بگوییم خدا یک کاری میکند و بعد میگوید بیخط(…) بعد خط میکشد روی آن، نه، کاری که کرد خدا یک جهت دارد، یکی را که بدنیا آورد و آفرید، یک آثاری در این شخص هست. اینجاست که میگوییم حالا که اینجوری است، ما باید بکنیم، ما باید یک حساب بکنیم که کارهایی کنیم که آن کارها یادآوریش برایمان بد نباشد، یعنی اگر مثلاً یک خطایی کردید، بعد، در کوچکی یک خطایی کردید، بعد بزرگ که میشوید یادتان میآید، خب نمیدانستید، رد میکنید، ولی اگر همان هم بصورت مجسّم و بصورت قوی باشد، اذیّتتان میکند. حالا عاقبتش را کاری نداریم، ولی در همین دنیا الان چقدر شما ممکن است از بعضی گذشتهها ناراحت بشوید؟ حتّی اگر مثلاً یکی دو جا مثلاً شیربرنج درست میکنید، شیرش خیلی کم است، بیمزه هست، میگویید(…)، این یادتان هست، برای رفقایتان که من در هفته گذشته یک خطایی کردم، یک شیربرنج اینجوری درست کردم، یادش نمیرود آدم. بعد چیزهایی که خیال میکند اثر دارد، اما چیزهایی هست که اثر ندارند، این چیزهایی است که انسان را خدا آفریده که خودش در یک معادله دیگری، در یک جای دیگری، یک کاری غیر از این دخالت میکند و وارد میشود.
به اینجهت میشود گفت که از هیچیک از(…) اعمال خودتان فراموش نکنید، ممکن است یادتان نرود، ولی بدانید که اثر در زندگیتان هست. الان در یک خاطراتی که فرض کنید در زندگی در هفت یا هشت سالگی کردید، یادتان نیست چه بوده، ولی خداوند در زندگیتان عمل کرده. یعنی یک دستگاه ضبط یا ثبتی بگوییم خودکار، در بدن هست که همۀ این چیزها را ضبط میکند، از اینجا از این وضعیت میفهمیم میتوانیم انسان را(…) کنیم که کارهایی که میکند، کارهای خوب که اگر باشد، یعنی کارش که در روال خلقت است، خداوند که خلقت میکند، در ذهنش از همۀ کارهای این، کارهایی که خواهد کرد عکس برمیدارد که مثلاً این آدم خیلی کارها خواهد کرد به نفع مردم. الان اینهایی که کارهای اجتماعی میکنند به نفع مردم یا به ضرر مردم، مردم که میدانند، مردم میدانند که این آقای فلان که در نظر ما به منزلۀ پاداشی شده، کارهایش چه است، مردم میدانند، میشناسند او را. خودش نمیداند ولی این را خداوند به حساب خودش میگذارد، به حساب آن شخص و همۀ اینها اینکه گفتهاند، در اخبار هم هست که در روز قیامت وقتی میگویند چه و چه(…) این میگوید من که همچنین کاری یادم نیست، خداوند میگوید چرا، تو یادت نیست، ولی من یادم هست، فلانجا با فلانکس دعوا کردی به او فحش دادی، من یادم هست، تو خودت یادت نیست ولی من یادم هست و آن را به حساب گذاشتم. اینجاست که میگوییم بهواقع هیچ چیزی فراموش نمیشود، منتها بعضی وقتها به یاد آوردن، گاهی(…) که انسان در همین حیاتش به یاد میآورد و یا نه، ولی بههرجهت فراموش نمیشود، هیچ عملی فراموش نمیشود.
حالا انشاءالله وقتی ما را خبر میکنند، میپرسیم چی نوشتهاند آنوقت؟ یکییکی میگویند کارها را، مثلاً مینویسند که از فلانکس که با شما مهربانی کرد، شما دشمنی کردید با او، یا مهربانی کرد، شما مهربانی کردید. این را خودتان نمیدانید، خیلی چیزها هست که خودتان نمیدانید، ولی آنوقت خبر میشوید. مثل اینکه الان هم نمونههایی است، در بعضی وزارتخانهها، بعضی اماکنی که کارهای مهم و محرمانه دارند، اینها وقتی میخواهند یک کار جدیدی بدهند، یا کاری چیز کنند، سوابق را نگاه میکنند، سوابق نه این است که امروز آبگوشت خوردید، فردا(…) نه، سابقه و آنچه که شما نگاه میکنید، آن است که این چه است، چه کرمهایی دارد مثلاً. خلاصه کمکم به جایی میرسیم در تمام زندگی او را اگر بخواهید، میتوانید داشته باشید، ولی(…)
حالا که بحمدالله(…) بههرجهت این اخبار یا چیزهایی که میگویند ما میشنویم و میگوییم، ولی خب همینجوری یک چیزی میگوییم، باور نمیکنیم که چجوری است مثلاً. و حال آنکه اگر دقّت کنیم، در همانها(…) همۀ این میبینیم، این چیزهایی که گفتهاند، همه چیزها نه، همان چیزهایی که میگویند یک غول بیشاخ و دمی پیدا میشود، نه، همین چیزهایی که در زندگی عادیمان الان میبینیم، همین اینها همهاش صحّت دارد و نصیحتی که میکنند برای این است که ما یکوقت گیر نکنیم به این مجموعه خاطراتی که به منزلۀ یک چنگی همه جای بدن ما را گرفته. انشاءالله.
(…)یک کاغذی که، مثلاً یک کاغذی نوشته، بعد درونش یک کاغذی، آن کاغذ باز یک کاغذ دیگر. میگویند عبید زاکانی خیلی آدم فهمیدهای هم بوده و خیلی به اصطلاح خاطراتی میگوید: یک تاجری مرحوم شد. بعد گفتند که او گفته خاطرات من را درون آن صندوقچهای که نوشتم دارم، رفتند صندوقچه را آوردند باز کردندُ دیدند یک صندوقچه دیگری درونش هست، آن را باز کردند یک صندوقچه دیگر تا هفت تا صندوقچه، آن آخری را باز کردند یک تکّه کاغذ درونش دیدند نوشته:
خدای داند و من دانم و تو هم دانی
که یک فلوس ندارد عبید زاکانی
حالا مثل این کاغذهایی است خیلی در هم است ولی…
از قدیم یک اصطلاحاتی بود، مثلاً دل وقتی میگویند، دل اگر یک طبیب میگویند یعنی اینجا، دل یک عضو است، اگر یک آدم معمولی بگوید دلم نمیخواهد یعنی نه این دلم، این سر جای خودش هست، تکان نخورده، نمیخواهد، یعنی میگوید که من نمیخواهم بروم اینجا، من نمیخواهم… یا برعکس اگر بگوید دلم میخواهد…، یعنی هر لغتی در هرجایی یکجور معنایی دارد. همین دل اینجا یک معنایی دارد. یک جایی دیگر میگوید زَهرهام آب شد، ولی زَهره که اینجاست آب نمیشود. یعنی درواقع برای هر حالت معنویای بدون اینکه چیزی حاصل بشود، میگردند یک معنایی برای معنیش پیدا میکنند، یا هر لغت معنوی که داشتیم، برایش لغت بدنی پیدا میکنند، یعنی برای اینکه انسان چیزی که حس میکند، آن چیزی است که قابل دیدن هم هست، هر چیزی قابل دیدن باشد را حس میکنند. البته این شعر که میگوید:
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
این کنایه از این است، والا چیز جداگانهای است. کمااینکه کسی که یک عزیزترین چیزها را(…) داشته بعد آن از برش رفته، بههرجهت یک مدّتی که گذشت، اصلاً یادش میرود، نه اینکه یادش برود، ممکن است یادش باشد، ولی آن حالاتی که باید مثلاً میدید خوشحال میشد، پاک یادش رفته.
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
حالا شاید یکی از محاسن و خوبیهای اینجور جلسات این است که آدم همه را میبیند که دیگر خیالت راحت باشد برای آینده.