از فلسفه غرب به حافظ و ابن عربی
جیمز وینستون موریس James Winston Morris استاد فلسفه اسلامی در دانشگاه هاروارد است و به تدریس بزرگان فلسفه و ادبیات جهان اسلامی از جمله ابن عربی، حافظ و مولانا میپردازد. به باور او ژرفترین بُعد انسان و انسانیت عشق است و آثار آیینی و ادبی تلاشی برای بیان این حقیقت نهفته است. دویچه وله در باره کارها و دیدگاههای پروفسور موریس با او گفتوگو کرده است.
دویچه وله: چه شد که از مسیر فلسفه غربی خارج شدید و به حیطه فلسفه شرقی و اسلامی پا گذاشتید؟
موریس: من در یک محیط کشاورزی و دامپروری بزرگ شدهام و به پدرم در کارهای کشاورزی کمک میکردم. در محیط کاری و به کلیسا که میرفتیم خیلی زود با ذکر و مراقبه عارفانه آشنا شدم. از آنجا که از سوی خانواده پدری و مادری، تبار بومیان سرخپوست آمریکا را دارم هرگز در محیط کلیسایی و فضاهای مسیحی آمریکا خودم را پیدا نمیکردم.
وقتی وارد دانشگاه شدم به خواندن فلسفه، الهیات و ادبیات پرداختم و زبان آلمانی را هم یاد گرفتم تا بتوانم متون اندیشمندان بزرگ این سرزمین را به زبان اصلی بخوانم. پس از آن به مراکش و فرانسه نقل مکان کردم و سه سال هم در ایران زیستم.
به آمریکا که برگشتم، در دانشگاه هاروارد با آنه ماری شیمل از برجستهترین استادانم آشنا شدم که دیدار با او برایم حالت زیارت ایشان را داشت.
از آنجا که ایشان از سر دل و شایستگی خود و مردم فرهنگهای گوناگون اسلامی میگفت و تجربه شخصی و نه کتابی خود را انتقال میداد، مرا به این فضاها بسیار علاقهمند کرد.
دیدار از ایران چه تأثیری بر مسیر پژوهشی شما داشت؟
موریس: آنجا با کسانی آشنا شدم که گرچه استادان دانشگاه نبودند، ولی من آنها را استاد معنوی خود میدانم. ایران در آن زمان اندیشمندان بزرگی را از سراسر جهان جلب کرده بود. برای نمونه فیلسوفانی چون هانری کوربن از فرانسه و ایزوتسو از ژاپن در آنجا تدریس میکردند. البته بگویم که به جز ایران به ترکیه، افغانستان و چند کشور دیگر هم رفتم و با فرهیختگان آنها هم گپ و گفت بسیار داشتم.
آیا این برخوردها برای آشنایی ژرف با فرهنگ اسلامی کافی بود؟
موریس: خیر. دیدار با دانشجویانی که جهت ادامه تحصیل از کشورهایی مانند مراکش، سنگال، اندونزی و … به دانشگاه هاروارد میآیند هم تأثیر داشت. آنها مانند فرزند آدم میمانند. چه بسا چیزها که میشود از آنها یاد گرفت.
از پژوهش در فرهنگ اسلامی چه برداشتی دارید؟
موریس: این پژوهش در مطالعه دین اسلام خلاصه نمیشود، بلکه به معنی پرداختن به یک مجموعه فرهنگی بسیار گسترده با سنتها و زبانها و ادبیات خاص خود است که پهنه آن از بسیاری از کشورهای خاورمیانه گرفته تا آفریقای شمالی و آسیای جنوب شرقی میرسد و من این را غنیمت میدانم که شغل و پژوهشهایم به من اجازه داده با مردم و اندیشه های بسیاری از این کشورها آشنا شوم. دیدارهایی داشته ام که بالاتر و سودمندتر از رابطه استاد و دانشجو بوده است. برای نمونه با انسانهایی روبهرو شدهام که مثل خودم شیفته موسیقی و شعرند؛ دو شاخه هنری که به انسان کمک میکند عشق را در زندگی بیابد و در نهایت از این راه خدا را حس کند. این از فلسفه دور نیست. افلاطون فلسفه را در یافتن خدا در انسان میدانست و من به همین خاطر فلسفه خواندهام.
آیا فلسفه در واقع یک پدیده غربی نیست و آیا به باور شما میتوان سراغ فیلسوفان را به معنای غربی آن در شرق هم گرفت؟
موریس: من در آغاز از طریق آموزههای افلاطون با مفهوم فلسفه آشنا شدم. درک اندیشههای این اندیشمند یونانی به ما اجازه میدهد تا حدی اندیشههای همه اندیشمندان دیگر جهان از جمله متفکران اسلامی را نیز بفهمیم. به باور من اسلام در مقایسه با آموزههای شرقی دیگر مانند هندوگرایی یا آیین کنفوسیوس، طرز فکری بس نزدیکتر به فکر و فلسفه غربی دارد.
برای نمونه نقشی که تفکر افلاطون در فلسفه اسلامی دارد همانقدر تعیینکننده است که در فلسفه آلمانی یا اصولا غربی دارد. اندیشهها و آموزههای افلاطون برای جهان اسلام مهمتر از اندیشه او برای سیر تفکر و اندیشه در مثلا روسیه است.
در ایران متوجه شدم که سنت فلسفی این کشور مثل سایر کشورهای اسلامی کاملا بر پایههایی ساخته شده است که افلاطون و ارسطو آنها را بنا کردهاند.
طرز بیان حکمت یعنی آن چیزی که ما همه به دنبال آن میگردیم خیلی وقتها بین غرب و شرق مشترک است. هم در اینجا و هم در آنجا شعر، موسیقی و رسوم دینی با محتویات الهی داریم.
اگر از اندیشه های یونان باستان بگذریم، در کجا رگههای مشترکی میان غرب و شرق میبینید؟
موریس: من چند سال در شهر استراسبورگ فرانسه تدریس میکردم و با فیلسوفان مکتب کناره رودخانه راین مانند یاکوب بومه Jakob Boehme یا مایستر اکهارت Meister Eckhart آشنا شدم که همه عارف بودند.
اگر صفحه ای از یکی از کتابهای آنان را به فارسی ترجمه کنید متنی به دست میآورید که کاملا شبیه متون عرفای سنت اسلامی- ایرانی است؛ گویی از سوی یکی از آنان نوشته شده باشد.
به باور من، همه جای جهان خانه من است. من میتوانم درسهای خود را به اشعار و متون فلسفی نویسندگان مطرح آن زمان و مکان خاص وفق دهم.
شما کتابهایی در باره فارابی و ابن عربی نوشتهاید. چرا لازم میدانید فردی که با فرهنگ و تمدن غربی بزرگ شده اینها را بداند؟ از آنها چه میآموزد؟
خیلی چیزها. موضوع اصلی نوشتههای فارابی عقل است و اینکه چگونه میتوان آن را در مدیریت امور سیاسی جامعه به کار برد. فارابی از این میگوید که انسانها در زندگی خود برای رسیدن به چه اهدافی میکوشند و اینکه هدف برتر یعنی انسان و انسانیت چیست. او به ما نشان میدهد که چگونه به اهداف خود برسیم. آموزههای او هم میتوانند برای دانشجویی سودمند باشند که به فکر آینده خود است و هم برای جامعهای که در باره مسیر آینده بحث میکند و تصمیم میگیرد.
ابن عربی پدیدارشناسی زندگی معنوی را ارائه داده است که بسیار گسترده و شاید حتی بینهایت است.
اگر افلاطون امروز زنده بود شاید مکالمات خود را به حجم نوشتههای ابن عربی میرساند. ابن عربی هر چیزی را که به زندگی انسان معنی میبخشد و انسان به عشق آن زنده است، بررسی کرده. باید ابن عربی را همراه با مثنوی مولانا خواند. مولانا فیلسوفی بوده که حقیقت وجود انسان را به زبانی بیان میکند که برای همه قابل فهم است.
آیا درسهای عرفانی و اسلامی شما با زندگی یک جوان دانشجو که با جهان و پیرامون کنونی خود سازگار است، پیوند دارد؟
کار من اصلا همین است. من در فرانسه، انگلیس و آمریکا تدریس کردهام. هر جا که میرفتم دانشجویان در آغاز هیچ چیزی در باره این فیلسوفان نمیدانستند. این باعث شد که من تلاش کنم تا درسهایم را به تجربه زندگی آنها ربط دهم. مثلا فیلمی پخش میکردم و آن را به گفتههای افلاطون پیوند میدادم تا تماشاگر زیباییهای فیلم، از آن طریق به حکمت هم علاقهمند و نزدیک شود.
فیلم “زیر آسمان برلین” به کارگردانی ویم وندرس آلمانی را به دانشجویانم نشان میدادم زیرا به گمان من در این فیلم هم از همان چیزهایی صحبت شده که در اشعار حافظ یا در قرآن مهم هستند و به آنها پرداخته شده است.
هر نسلی فیلمها و موسیقی خاص خود را دارد و من مجبورم محتوای دروسم را پیوسته عوض کنم، اما واژه کلیدی همه آنها عشق است و با چنین تمرینها و تفسیرهای معنوی میتوان به آن نزدیک شد:
ای دوست به دوستی قرینیم تو را
هرجا که قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقی روا کی باشد
عالم تو ببینیم و نبینیم تو را.
منبع : دویچه وله فارسی
نظرات طرح شده در این یادداشت الزاماً بازتاب دیدگاه اینفوصوفی نیست.