آیه ۲۵۹ از سوره بقره؛ رسیدن به مقام علم و معرفت نسبت به حیات و موت

۱,۵۲۷

أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَهٍ وَهِیَ خَاوِیَهٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى یُحْیِی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَهَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَهَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَهً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ کَیْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۲۵۹﴾

آیه ﴿۲۵۹﴾ از سوره بقره

یعنی مانند آن کسی که عبور می کرد و در راه خودش رسید به یک قریه ای. که خالی بود و سقف خانه های آن قریه فرو ریخته بود فقط خرابی و ویرانی بود؛ حالت عبرتی برایش پیش آمد وقتی این قریه را دید به این فکر فرو رفت که یک زمانی اینجا آبادی و آبادانی بوده و مردمانی در آن زندگی می کردند ، زاد و ولدی و کشت و زرعی وجود داشته. حیوانات در اینجا می چریدند و منافعی به مردم می رسیده و رفت و آمد و آموزش و پرورش وجود داشته؛ حالا هیچ کدام از اینها نیست و از تمام این آثار حیات چیزی جز تلی از خرابه ها باقی نمانده و کسانیکه اینجا بودند دیگر نیستند و این قریه تبدیل به گورستان شده. و با خودش گفت چگونه خداوند بعد از اینکه اینجا سایه مرگ افتاده و گرد نیستی بر آن پاشیده شده خداوند این را احیا می کند؟ در این اندیشه ها بود و اتفاقا برای خودش یک اتفاقی پیش می آید که مشخص نیست آن واقعه چی بوده ولی می فرماید : یعنی یک دفعه یک اتفاقی می افتد که به سبب آن خود آن شخص عابر به اغما عمیقی دچار می شود و می میرد و حالت موت به او غلبه می کند و بعد می فرماید یعنی مرگی هست که مرگ ابدی و همیشگی است و یک مرگی هست که مرگ موقت است که این مرگ موقت می تواند سی ثانیه طول بکشد و می تواند بیش از این طول بکشد و دوباره ان شخصی که مرده به زندگی دوباره برگردد اینجا می فرماید این شخص عابر می میرد و مرگش صد سال به درازا می کشد. و آن دوباره برانگیخته میشود و بعد می فرماید یک نفر به او می گوید چقدر غایب بودی؟ چقدر به درازا کشید غیبت تو از این توجهی که داشتی می کردی از دنیایی که درش بودی؟ در جواب می گوید : یا یک روز یا یک قسمتی از یک روز به حالت کسی که یک دفعه بیهوش شده بود و یک دفعه به هوش بیاید و متوجه شود که بیهوش بوده. شاید خودش از خودش پرسید. (مشخص نیست که آیا خودش از خودش پرسید ، یا یک نفر از او سؤال کرد) که تو چقدر بیهوش بودی؟ بعد در جواب خودش که می پرسد چقدر به درازا کشید غیبتت ؟ یا یک روز یا یک بخش از روز را بیهوش بودم.

اما مشاهدات بیشتری که می کند در می یابد که خیلی بیشتر از اینها بوده. بعد مشخص میشود که آن مشاهدات چه بوده.

(به خودش گفت یا یک نفر به او گفت) نه! صد سال تو رفته بودی. این تجربه صد سال به درازا کشیده است. نگاه کن غذایت را یعنی آن چیزی که برای خوردن با خودت بهمراه آورده بودی برای این راهی که در آن داشتی میرفتی و نوشابه ای که آورده بودی هیچکدام خراب نشده کپک نزده و نوشیدنی ات ضایع نشده. و به چهارپای خودت به الاغی که سوارش بودی هم نگاه بکن او هم زنده است. و این اتفاقی که افتاده از بابت این بوده که برای مردم نشانه ای بشمار رود تا ببینند که چطور بعد از صدسال یک نفر که مرده می تواند زنده شود زنده جسمانی وگرنه روح که هیچوقت نمی میرد و ببین چطور ما این گردهای پراکنده را جمع می کنیم و اینها را بصورت استخوانها در می آوریم و روی آن استخوانها گوشت قرار می دهیم تا یک بدن کامل درست بشود وقتی به اینها اندیشید و این مطالب را درک کرد، من الآن می فهمم به این آگاهی رسیده ام که خداوند به همه چیز قادر است.

این آیه ای که تلاوت شد ، آیه (۲۵۹) از سوره بقره است که در مدینه نازل شده است.

مفسران گفته اند بر اساس برخی روایات که این تجربه ای است که برای عزیر یکی از انبیا ابراهیمی است حاصل شده است. آن اتفاق این بوده که داشته از کنار شهر مخروبه ای مانند شهر پمپئی رد میشده شهر سر جایش مانده بود بصورت مخروبه ولی فاقد سکنه بوده و سکنه اش مرده بودند مانند سکنه پمپئی که در اثر اینکه آن گدازه های آتش فشانی روی آنها خراب شد همه شان تبدیل به مجسمه سنگی شدند که هنوز هم بجا مانده بعد این به عنوان پیغمبر از خودش سوال کرد که خداوند می گوید که این آدمهایی که می میرند دوباره به همان صورتی که مرده اند دوباره زنده می شوند خوب این آدمهایی که تبدیل به مجسمه های سنگی شده اند چطور دوباره زنده می شوند؟ اینها که پیکرشان بعد از هزاران سال تبدیل به گرد و غبار شده چطور دوباره زنده می شوند؟ ساکنین این قریه که همه مرده اند و من دارم می بینم که اینجا مثل گورستان بزرگ است ، این طرف و انطرف بقایای اسکلت هایی دیده میشود اینها چطور دوباره زنده میشوند؟

اینجا یک اتفاقی برای خودش می افتد که صدسال از هوش و حواس غیبت می کند و بعد برمی گرد به هوش و آگاهی ولی اتفاقی که برایش افتاده که صدسال به درازا کشیده یک اتفاق خارق العاده ای است.

به این معنی که گویا این آقا را با چهار پایی که داشته باهاش مسافرت می کره و با قمقمه آبش و غذای همراهش برده اند در یک آزمایشگاه و لابراتوآری که در آنجا شرایط مناسبی برای ادامه حیات وجود داشته یعنی پوسیده نمیشده یعنی نه فقط بدنش پوسیده نمی شده بلکه غذایش و نوشیدنی اش و حیوانش هم آسیب نمی دیده.

یعنی زمان بهش نگذشته و تغییری پیدا نکرده پس معلوم می شود در این واقعه خارق العاده از شرایط طبیعی این شخص و الاغش و مواد غذایی و آشامیدنی اش خارج شده اند و در یک شرایط خاصی قرار گرفته اند که اینها آسیبی نببینند.

یعنی نگاه کن ما چطوری استخوانها را از نو درست می کنیم، و با گوشت آنها را می پوشانیم. یعنی یک لابراتوآری  را در نظر بگیر که در انجا اجزا بدن بازسازی میشود مثلا یک سلول پایه را رشد می دهند و بعد استخوان درست میشود و بعد گوش درست میشود و بعد یک عضوی بکلی درست میشود و به این ترتیب کاملا این امکان هست که یک موجودی که مرده دوباره از نو احیا شود چون موجودی که قبلا بوده زنده بوده و زندگی اش ناشی از ترکیب همین ذرات اتمها  و مولکولهایی که در طبیعت وجود داره و با هم ترکیب شده اند و جمع شده بودند و سلولها را درست کرده بودند بوجود امده و چون یک بار اتفاق افتاده یکبار دیگر هم می تواند مطابق قانون احتمالات پیش بیاید.

نگاه کن ببین این را یعنی یک چیزی جلوی چشمش داره اتفاق می افتد که به او می گوید نگاه کن و وقتی این داره می بینه برایش مشخص میشود می گوید من به این آگاهی رسیده ام که خداوند بر هر کاری که می خواهد بکند قادر است باید به اصل این واقعه آگاهی داشته باشی که بحث بر سر چیست.

به لحاظ واژه شناسی و واژه هایی که در این  داستان مورد استفاده قرار گرفته ، مانند   قَرْیَهٍ ، خَاوِیَهٌ ، عُرُوشِ ، لَبِثْ   ، لَمْ یَتَسَنَّهْ (از ماده سن بمعنی تغییر) یا  نُنْشِزُهَا  یا نَکْسُوهَا ما اینجا با واژه ها آشنا میشویم اما این واژگان در سوره بقره در یک مجموعه ای ذکر میشود که اصولا راجع به احیاء موتهاست یعنی زنده کردن چیزهایی که مرده اند، هم داستان ابراهیم بیان شده در گفتگویی که با نمرود داشته هم تجربه خود ابراهیم برای خودش.

که از خدا می خواهد مرده را چطور به زندگی باز می گردانی؟ و بعد این مورد را بیان می کند در مجموع با توجه به درکی ما اکنون با نگاه علمی و تکنولوژیکی نسبت به حیات سلولی و حیات موجودات پرسلولی و دستکاری ژنتیکی و کلوناژ داریم متوجه می شویم که عمق این واقعه به کجا بر می گردد ؟ اما چگونه چنین تجربه ای برای عزیر حاصل شده این مقوله ای است که باید برویم در متون کهن مورد بررسی قرار دهیم و در متون کهن که این داستان مورد توجه قرار گرفته فقط از عزیر و الاغ عزیر یاد نشده بلکه از دخالت و حضور موجودات فرازمینی یاد میشود و تجربیات بسیار زیادی که در اینجا نقل شده و آن بخش که در چهارچوب صحبتهای کنونی ماست به این برمیگردد که یک تجربه ای برای یک شخصی پیش آمده که کلا بدون اینکه خودش انتظار داشته باشد مانند یک فرد دهاتی دارد در کوره راههای بین دهات قدم می زند و راه می رود یا سوار بر چهارپایش است و از کنار یک قریه و مخروبه ای رد می شود و یک دفعه چنین تجربه ای برای خودش اتفاق می افتد که به مدت صدسال در یک خواب عمیق یا مرگ موقت صدساله وارد میشود و بعد خارج می شود و درا ین تجربه که برایش حاصل شده مشاهدات بسیار زیادی می کند که وقتی به خودش می آید آنها را یادآوری می کنند و به داوری می نشیند و نتیجه گیری می کند و می گوید « أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ  » یعنی به مقام علم و معرفت نسبت به حیات و موت می رسد.

درسهایی از قرآن مجید ؛ آموزه های دکتر سیدمصطفی آزمایش

کاری از : اندیشکده سما