فرمایشات آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوب‌علیشاه؛ شنبه ٢۴ فروردین ١٣٩٨

۸۷۹

متن فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوب‌علیشاه سلمه‌الله
شنبه ٢۴ فروردین ١٣٩٨

بسم‌الله الرحمن الرحیم

در نحوه‌ی خلقت همه موجودات، خداوند بعضی‌ها را انفرادی خلق کرده، حتی حیوانات، بعضی‌ها را اجتماعی. مثلاً مورچه را امتحان کرده‌اند، مورچه انفرادی نمی‌تواند زندگی کند. و حالا از مورچه پایین‌تر، کرم است کرم هم اصلاً زندگی‌شان ساده است. بعد از آن طرف هم خداوند جدا آفریده که تنها نمی‌توانند زندگی کنند. یعنی یک دانه زنبور عسل را یک جایی بگذارید تمام وسائل راحتش را هم فراهم کنید نمی‌تواند زندگی کند. باید با زنبورهای دیگر باشد. بعضی‌ها هستند بینابین هستند.مثل خود انسان. خود انسان‌ها دیده‌ایم به ندرت بعضی انسان‌ها به صورت انفرادی در جهان زندگی کردند. گاهی هم در بعضی‌جاها… اینها به صورت انفرادی زندگی کردند. زنبور مثلاً زنبور معمولی ما دیدیم بعضی‌وقتها تنها هستند بعضی وقت‌ها… انسان از این قبیل است. از آن قبیل که گاهی به صورت تنها بوده و گاهی به صورت اجتماعی. اما به صورت اجتماعی آن، جور مخصوصی است یعنی تابع یک مقرراتی است که خودشان بدون اینکه توجه کنند حاکم شده‌اند بر آن. در خود زنبور عسل آمده‌اند خیلی دقت کرده‌اند. دیده‌اند همه زنبورها،‌همین زنبوری که تازه متولد شده، نه مهندسی، نه چیزی…. ولی اگر این را ول کنند خودش می‌آید خانه‌ای می‌سازد خیلی محکم و خوب به نظر ما. و عین همان خانه‌هایی که زنبورهای دیگر می‌سازند. این فطرت را خداوند داده. و خداوند هم در بعضی فطرت‌ها…. منتها بعضی فطرت‌ها لیاقت دارند آن را بدانند مثل کسانی که فرض کنید برای مثال بگوییم آن آقای ژنده‌پوشی که مال پیامبر بود، اکثر اینها که دور و بر پیغمبرها هستند همینطورند. بطور فطرت می‌تواند آن قوانین و مقرراتی را که خداوند وعده کرده …. خداوند که این زنبور یا انسان‌ها را خلق کرده به اینها یک کتاب نداده به عنوان کتاب قانون. ولی در مغزشان…. یعنی طوری رفتار می‌کنند که خودبخود با آن قوانینی که خداوند گفته منطبق هستند.
این یک عده‌ای که استعداد دارد. می‌بینید در همان صحرای عربستان آن وقت‌ها بوده، یک عده‌ای استعداد دارند. آن دو تا مثالی که زدم مثل حر بن یزید… سردار یک لشکری هستم و حقوق می‌گیرم. این معذلک به یک نحوی زندگی کرد و حرف زد منطبق با آنهاست. یعنی یک طوری زندگی کرده امام حسین وقتی دیدند گفت توانستم گفته‌ی او را با مقررات الهی منطبق کنم ببینم یکی است آنوقت او را پذیرفتند. ولی کسان دیگری هم بود… متأسفانه این جزئیات را نمی‌گویند اینها مهم‌تر است. که حتی امام حسین فرمودند… تو چرا؟ گفت به من وعده داده‌اند. حضرت فرمودند من وعده می‌دهم مطیع من بشوی فرماندار فلان جا می‌کنم تو را. گفت این کافی نیست او به من وعده داده قصر بزرگی هم درست کند به من بدهد. حضرت فرمودند من هم قصری درست می‌کنم برایت از آن بزرگ‌تر و مهم‌تر و تو را جا می‌دهم هر چه گفتند قبول نکرد وحال آنکه خیلی چیزهای دیگر هم حضرت فرمودند. او معتقد بود اتفاقاً که حضرت هر چه بخواهند می‌کنند. ولی حضرت را [قبول] نکردند.
و کسانی هم بودند که بعد از آنکه حاکم شدند یعنی معلوم شد که نیرومندند و در مقابل لشکر حضرت امام حسین فداکاری کردند برای خودشان. همه این چیزها را داشتند بعد از یک مدتی در یک موقعی فهمید، تلنگری به هوش‌شان خورد و بعد برگشتند. اینها جزء فطرت انسانهاست. انسان‌ها آنطور هستند و اینطور هم هستند.
منتها خداوند وظیفه ارشاد و راهنمایی را فراهم کرده است برای اینکه هر کسی آن استعدادش منطبق بود بیاید ارشاد بشود. بعد آنکه استعدادش منطبق نبود، نه. در تاریخ و در زندگی خودتان هم در این چیزها نگاه کنید، چقدر مردم خواسته دارند و خواسته‌هایشان هم خوب …. است. یک قشر هستند که…. ما نمی‌دانیم چطور عوض می‌شوند…
«زیاد» فرزند زنی بود که در زندگی به صورت آزاد زندگی می‌کرد، فرزندانی داشت. یکی‌اش «زیاد» است. آنوقت «زیاد»…. «زیاد»‌ را نمی‌دانیم از کی است. چون مردان مختلفی با آن زن بودند. این است که بعضی وقت‌ها ائمّه ما می‌خواستند اشاره هم به بی‌پدری آنها نکنند می‌فرمودند «زیاد بن ابیه» یعنی پسر پدرش…. این «زیاد» در جوانی یک مرد بسیار با تقوا و شجاع و ارادتمند علی(ع) بود، هر چه هم معاویه یا دیگری کرد…. که بتوانند «زیاد» را از علی(ع) جدا کنند. او را تشویق کردند که اگر بیایی ما فرماندهی لشکر خودمان را به تو می‌دهیم… گفتند اگر بیایی همه چیزهایی را که در فرمان ما است در اختیار توست…. هر چه کردند، نشد. تعجب در همین جاست. این معاویه چه کرد، چه زرنگی کرد که این «زیاد» را از علی(ع) جدا کرد و مرید خودش کرد؟ این «زیاد» که ما فحش می‌دهیم. اول از بزرگان شیعه بود.

و چون همه شیعیان را می‌شناخت و به اصطلاح از بزرگان شیعه بود، این است که معاویه هم به او خیلی اهمیت می‌داد. بیشتر کشتارهایی که شد به توسط معاویه یا در زمان‌های قبلی، که درست کسی را می‌گرفتند که معتقد به علی بود، کسانی که شیعیان معتقد واقعی بودند را از بین می‌بردند، اینها به دست «زیاد» بود. چون «زیاد» همه اینها را می‌شناخت. «زیاد» یک وقتی فرماندار بود و … خیلی زرنگ بود، همه این شیعیان را هم می‌شناخت. چون خودش شیعه بود ظواهر شیعه. ولی چطور شد که همین «زیاد» با آن همه اعتقاد، برگشت و اعتقادش عوض شد و اعتقادش تبدیل به اعتقاد معاویه شد. این را نفهمیدند روانشناسی هم نتوانسته به کار این، این «زیاد» که آن همه تقوا داشت. یک تقوای فراوانی داشت در زمانی که امیر بود فرماندار بود. چطور این شخص آنچنان تبدیل شد که همه آنها را که قبلاً می‌شناخت و می‌شناخت که در عالم بی‌نظیرند دستور جلبشان را داد. ولی از خدمت خدا. نگاه کنیم خدمت خدا. بنابراین نشان‌دهنده این است که اگر خداوند بخواهد تغییر بدهد، اگر خداوند بخواهد امری را انجام بدهد، برمی‌گرداند، بطوریکه … «زیاد»‌ با آن همه تقوا و معتقد تبدیل می‌شود به «زیاد» آدمکش. بنابراین هیچکس… این یک نمونه‌ای است که ما… این همان فرمایش ائمّه است که به همه گفتند:

این درگه ما درگه نومیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی بازآ

وقتی خداوند بخواهد و شما به درگاه خداوند بنالید.واقعاً از صمیم قلب. نه اینکه یک کتابی نوشته‌اند بردارید بخوانید. خداوند بخواهد، برمی‌گرداند خیلی افراد در تاریخ هستند. خود «زیاد»‌را نگاه کنید. «زیاد»‌اینطوری بود دیگر. در تاریخ قدیم‌تر نگاه کنید. ایوب پیغمبر. ایوب پیغمبری بود که تمام صفات پیغمبری در او ظاهر بود ظاهر می‌شد، مرد با تقوایی هم بود؛ پیغمبر است دیگر. بعد چطور شد که تمام آن ثروت‌ها از بین رفت و خودش شد تک و تنها. تک و تنها مثل یک موریانه. خصوصیت اخلاقی‌اش هم عوض شد. همه این مخلوقی که نگاه می‌کنید اگر امر خداوند قرار بگیرد، آنهایی که ما می‌بینیم بدشان می‌کند، و آنهایی که ما بدهایی که می‌بینیم تبدیل به راست می‌کند. هر دو اینها کار … از بزرگان دیدنی‌اند، شناختن این متن قانون است. فرض کنید باز در همان یکی از قضایایی که به ما مکرر گفته‌اند، قضایای عاشورا واقعاً بی‌نظیر است اینها…. آنکه شب گفته فردا می‌کشیم تو را از قشون یزید. فردا قرار شد این را بکشند. این آن افسار را گردنش انداخت چهار دست و پا آمد جلوی خانه‌ی حضرت امام حسین عرض کرد یا امام حسین آیا توبه من قبول است یا نه. یعنی خودش می‌دانست سالها چقدر کثافت‌کاری‌هایی کرده حالا هم قبول داشت آن کارهایی که کرده بد است پرسید آیا قبول است توبه من؟ که آنجا بارها این بارها این مطلب را گفته‌ام. فرمودند:

این درگه ما درگه نومیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی بازآ

انواع و اقسام این تغییرها در اخلاق و رفتار بشرها فراوان است. اینها چرا اینطوری است؟ معلوم نیست. آن کسی که، خود «زیاد»‌را که می‌بینیم در تاریخ. آنوقت‌ها که «زیاد»، «زیاد» بود یعنی فرمانده‌ای منصوب از طرف علی(ع) بود و اطاعت علی را می‌کرد. تمام اخلاق و خصوصیاتش را که نوشته‌اند و دیده‌اند و ما می‌خوانیم اینها با امر علی(ع)بود. به همین سبک، بعد از آن که برگشت تمام اخلاق و خصوصیاتش آنچنان بود که علی را…. یعنی این هم ظاهرش تغییر کرده بود و هم باطنش.
ولی خداوند چون در همه حال… «صدبار اگر توبه شکستی بازآ» یعنی اگر برگشتی و توبه کردی و برای خوب آمدی، همینقدر که آمدی، قبول کردی، قبول است. برگرد و توبه کن و بگو دیگر نمی‌کنم خدا قبول می‌کند. این تغییر، ظاهر است خلقت انسان را انسان عابد را به انسان فداکار تبدیل می‌کند یا بالعکس…. مسئله مهمی است حتی روانشناسی‌های علم امروز هم کشف نکرده است که چطور می‌شود که ظاهرشان تغییر بدهند. خیلی‌ها ظواهر بی‌دینی دارند و بعد به عکس تبدیل می‌شوند و ظواهر دینداری می‌گیرند، کاملاً دیندار می‌شوند. عمق‌شان و معناشان چرا عوض می‌شود؟
ما از خدا می‌خواهیم که خدایا ما را آنطوری کن که خودت می‌خواهی. می‌گوییم:

الهی چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار

خدا قبول می‌کند. برای اینکه در اختیار خوب باشند به دست خودشان. اگر همین خطاکار از روی صدق نیت می‌آید این حرف را می‌زند… خود او را هم در اینجا عوض می‌کند. از درگاه خدا ناامید نشوید.از خطاهایی که در درگاه خدا کرده‌اید خجل باشید، ولی ناامید نشوید. خجل باشید و از خداوند بخواهید تبدیلتان کند. انشاءالله خود خداوند هم این لشکر انسانی را که درست شده‌اند برای خداوند، این لشکر، لشکر مفید و خوب باشد و انشاءالله ما هم جزء آنها باشیم.