در قرآن مجید از یوسف با صفت صدیق یاد میشود. چرا ؟
قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَهٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۱۰۸﴾
یوسف صدیق بیان می کند : «این راه من، مسیر من ، طریق و طریقت من است؛ من از این سمت می روم.»
در قرآن مجید خداوند از یوسف به «یوسف صدیق» تعبیر کرده است. در متون کهن هم از صفت صدیق برای یوسف استفاده شده است.
در ادامه آیه می فرماید : «من از این راه است که دعوت می کنم به جانب خداوند با بصیرت»
یعنی من نمی خواهم یک عده ای را خام بکنم ، یا فریب بدهم و کورکورانه به دنبال خودم راه بیاندازم و گمراهشان کنم ومن نمی خواهم مردم را به بیراهه ببرم. به این راه مردم را فرا می خوانم تا هدایت شوند و به جانت خداوند حرکت کنند با آگاهی و روشن بینی نه بصورت کورکورانه.
« وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ » یعنی اینجا من خودم را در نظر ندارم. من برای خودم چیزی نمی گویم، برای خودم چیزی نمی خواهم. من داعی الی الله هستم.
می خواهم مردم در این مسیر حرکت کنند تا به کمال برسند تا به درک خداوند ، تا به آشنایی به عظمت خداوند نائل شوند تا عظمت خداوند را درک کنند و ادراکشان گسترش پیداکند تا در حد ظرفیت استعداد خودشان بتوانند به کمال برسند.
این فراخوان یوسف به مردم است؛ در عین حال راه و هدف خودش را به مردم معرفی می کند و خودش را به مردم معرفی می کند؛ نحوه سلوکش «دعوت به جانب خدا» را بیان می کند. یوسف امر و نهی نمی کند و تکلیف تعیین نمی کند!
یوسف مردم را به سمت شیطان و برای برتری جویی خودش نیست که مردم را دعوت به سوی خدا می کند.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴿۱۰۹﴾
یوسف در سلسله انبیایی قرار داشته است که رسولان خداوند بودند و خداوند به آنها وحی می کرده و براساس وحی این پیامبران مردم را به راه خدا هدایت می کردند.
نکاتی که در این آیات قرآن مندرج است؛ هم راه را نشان می دهد هم راهنما و هم مقصد و هم طریقه سلوک و راهروی و راهپیمایی را نشان می دهد. آنوقت باید طالب ببیند راهرو این راه هست یا نیست؟
در گفتارهای پیشین یادآوری شد که وقتی پیامبر می آمدند و به نماز می ایستاندند تا مردم را به جانب خدا سیر و سلوک و حرکت بدهند. یک نفر از در مسجد وارد میشد و صحبت از لهو و لعب و تجارت بمیان می کشید.
و همه برای سود و زیان خودش راهشان را می کشیدند و می رفتند و پیامبر اکرم را که در حالت ایستاده برای اقامه نماز منتظر بودند ترک می کردند و ایشان را تنها می گذاشتند.
پیامبر آمده بود راه خدا را به مردم نشان دهد ولی آنها سرگرمی هایشان چیز دیگری بود و دنبال چیز دیگر راه می افتادند و می رفتند. عده ای که دنبال تحقیق حقیقت و در جستجوی راه و راهنما بودند ، و هدفشان مشخص بود اونها قلیل بودند ولی می ماندند خیلی تعدادشان کم و اندک بود و خیلی خیلی قلیل بودند ولی آنهایی که می رفتند اکثریت بودند. حضور این اکثریت در اطراف پیغمبر یک حضور فیزیکی بود یعنی حاضرِ غایب بودند یعنی در کنار پیامبر بصورت فیزیکی حضور داشتند ولی ذهن و دلشان جای دیگر بود.