پیل مال ، سید آل

۸۷۷
متن زیر را یکی از دراویش گنابادی برای پایگاه خبری درویشان در جهان ارسال نموده است. این مطلب با عنوان «پیل مال ، سید آل» به نقل از کتاب بارگاه خانقاه به قلم باستانی پاریزی است :
در سبب زوال دولت سلطان جلال الدین خلج نوشته اند که《…سبب زوال دولت سلطان ، در پای پیل انداختن سید موله شد و کشتن او ، و این غفلت عظیم بود… این سید طریقه بوالعجب انفاق و اطعام پیدا کرد ، لیکن برای نمازگزاردن به مسجد حاظر نشدی و شرایط جماعت چون بزرگان دین به جا نیاوردی ، اما مجاهده و ریاضت بسیار کردی ، و چادری پوشیدی و … شایع شد که شب ها پیش سید کنکاج و فتنه انگیزی می کنند و ، کوتوال و تنی چند را ، مقرر ساخته اند که روز جمعه به وقت سواری ، سلطان جلال الدین را بکشند و بعد آن موله را خلیفه سازند و دختر سلطان ناصرالدین را در نکاح او آوردند!… کیفیت این واقعه را به سلطان رسانیدند ، پس سلطان همه را گرفتار ساخت… چون عادت سلطان نبود سیاست کردن و به سیاست اقرار کشیدن ، و به رده که سوگند کفره است خواست که رجوع نکند ، بر این عزم آخر فکر سوختن کرد! علما منعش کردند که این عذاب الهی است. آخر قاضی را سیاست کرده و دیگر امراء را نیز علاج کرده ، سید موله را نیز پیش تخت آوردند ، در مجلسی که شیخ ابوبکر طوسی حیدری با جمعی از حیدریان حاضر بودند ، سلطان با سید مباحثه نمود و روی به شیخ آورده گفت که : درویشان ! انصاف من از این موله بستانید. اول درویشان گفتند : پادشاه سلامت ، سید کسی است که به هیچ کس کاری ندارد ، و فیض او به همه مردم این شهر می رسد ، اولی آنکه سلطان از قتل او بگذرد که می ترسیم چشم زخمی از این ممر بدین دولت برسد. سلطان قبول ننمود. بحری نامی ، از حیدریان ، بی باکانه سنگی برگرفته ، بر سید زد و چند استره (کارد) بر تنش رسانید ، و به جوالدوزش نیز مجروح ساخت ، و ارکلی خان نیز از بالای کوشک به پیلبان اشاره کرد – و پیلبان ، سید را《پیل مال》نموده کارش تمام ساخت … ضیاء برنی گوید که به یادم هست کشتن آن سید مظلوم بی گناه که آن روز که او را کشتند ، باد سیاه برخاست – چنان که عالم تیره و تاریک شد … درویش کشتن هرگز بر هیچ ملکی مبارک نبوده …》
طولی نکشید که خواهر زاده او ، یعنی سلطان علاء الدین خلج ، بر دائی خود سلطان جلال الدین طغیان کرد  و به حیله او را به چنگ  آورد . هنگامیکه پیش علاالدین رفت ، بوسه بر چشم و رخساره او می داد و ریش او را گرفته و طپانچه مشفقانه به رویش زده گفت : ای علاء الدین ، کمیزی که در طفلی کنار من کرده ای هنوز از جامه من بوی آن می آید ، تو چرا از من میترسی ؟ من تو را از پسران خود عزیزتر دانم … در این محل ، اشاره غداران در کار شد ، محمود سالم که بنده زاده سامانه بود تیغ بی دریغ به جانب سلطان جلال الدین حواله کرد ، چون زخم کاری شد ، سلطان به جانب کشتی دوید و گفت : ای علاء الدین بدبخت چه کردی؟… از جانب دیگر اختیار هور رسیده ، سلطان را بر زمین انداخته سرش را بریده پیش علاء الدین آورد ، فی الحال چتر سلطان جلال الدین را بر سر علاالدین افراشتند》
علاء الدین هم دیری نپائید و دولتش به پایان رسید.
در اینجا باز هم باید بگویم که البته لازم نیست که《سق دهان صوفیه سیاه باشد》و نفرین کنند تا اوضاع زیر و زبر شود ، مسئله این است که بلاخره اقلیتی ناراضی میشود و همه چیز را به چشم بدبینی می نگرد ، و کم کم این اقلیت می شود یک اکثریت. و از بعضی علل به وقوع بعض معالیل می توان پی برد. این را هم باید گفت که این ناراضی ها در دوره آرامش ممکن است اهمیتی نداشته باشد ، ولی هنگامی که ورق برگشت و چرخ وارون زد ، آن وقت است که هر یک فرد نا اضی ممکن است به اندازه یک سپاه برای دشمن مفید واقع شود – و این بزرگترین خطر برای یک دولت مقتدر است.
(باستانی پاریزی ، بارگاه خانقاه ، صفحه ۲۹۸)