صبح سه شنبه ۲۹ مردادماه ۹۸ ؛ فرمایشات آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه در جمع خواهران ایمانی

۱,۳۹۵

مکان برگزاری مراسم : دولتسرا

در جمع خواهران ایمانی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خداوند نام خودش را به هرصورت است در گوش مردم فرو می‌کند، اگر چه بخواهند، چه نخواهند، ولی اگر بخواهند و دلشان هم شنونده، دلشان را هم باز می‌کند که این نام جزو دلش باشد. کمااینکه در مَثل‌ها هست که وقتی خداوند به پیغمبر دستور داد، پیغمبر طبق دستور آنها تک‌تک مردم را، تک‌تک‌ آنها را آورد که بیایند تمام خصوصیّات خودشان را ببینند، (…). یعنی (…) گلو چه است، زبان چه هست، دست چه هست، پا چه هست، اینجور کرد که همه مردم ببینند. همه جا را دیدند، به یک اتاقی رسیدند در بسته، که خداوند گفت اینجا همه راه ندارند، مگر کسانی که من بگویم، دلشان بخواهد، بنابراین اینکه دلها هم به همه مایل نیست، مگر به سمتی که خدا خواسته از اینجاست، یعنی دل برای خاطر خداست. حالا اگر شما دل که دارید، دقّت کنید و این دل را به سمت خدا متوجّه کنید، تمام وجودتان به سمت او متوجّه می‌شود و اگر نه، نمی‌شود. این است که بسم‌اللّه الرحمن الرّحیم یک کلمۀ جامعی است، یک کلمه‌ای که بالاتر از همه کلمات است، منتها ما به زبان از (…) یاد گرفتیم. خیلی ساده‌تر اینکه شما مثلاً به زبان فرانسه یا انگلیسی لغت خدا و این جمله را حفظ کنید و همینجور بگویید، معنیش را هم نمی‌فهمید ولی به شما الهام شده این را می‌گویید. این همچنین نام خدا اثر در دل نمی‌کند، یعنی خداوند دل را باز نمی‌کند که اثر داشته باشد. بنابراین وقتی این امر الهی را خواستید اطاعت کنید و بسم‌‌اللّهی بگویید که بر دلتان نشسته باشد، آن بسم‌‌اللّهی است که به لفظ بسم‌‌اللّه بگویید ولی معنایش را بفهمید.
بنام‌خدا یعنی چه؟ یعنی چطور می‌شود؟ نام خدا که ارزش ندارد، نام ارزش ندارد، بدلیل اینکه صدبار ممکن است کسی این حرف را بزند و یک‌بار اثر نکند. این اثر مربوط به معنای این کلمه هست و با توجّه گفتن. خداوند خودش هم خیلی وسائل بکار برده، نه اینکه نیاز دارد خودش، نه، خداوند بی‌نیاز است هیچ نیازی به هیچ‌کس ندارد. این هم که می‌نویسید نیاز، نیاز به خداست، نه اینکه او، خدا نیاز دارد، نه، خدا نیاز ندارد، این نیاز، نیاز خودتان را نشان می‌دهد، که من نیاز دارم. راجع به مردم البتّه همینجور است، همۀ مردم نیاز می‌کنند، نیاز به خداوند دارند. ولی این نیاز را که ما به صورت هدیه [نیاز] می‌کنیم، این علامت این است که ما چیزی نداریم که هدیه بدهیم، نیازمی‌دهیم، یعنی نیاز خودمان را اعلام می‌کنیم. اعلام می‌کنیم که خدایا ما به تو نیاز داریم، اقرار می‌کنیم که ما به تو نیاز داریم. بعد از اینکه این را متوجّه شدید، این مطلب را، آن‌وقت است که باید متوجّه بشوید که نیاز که می‌نویسید چه است. و این نیاز در انسان، خب ظاهراً همه به هم احتیاج دارند، همه هم هرکدامشان از اینها.‌ خداوند بشرها را که آفریده، همه را، هرکدام را نیازمند به دیگری دیده. همۀ بشرها را که می‌بینید خودش بی‌نیاز نیست، نیاز به کسی دارد. یا برای غذا که پیدا کنند، برسانند، یا لباس یا منزل و امثال اینها. ولی هیچکدام [از] این نیازها نیاز واقعی نیست، برای اینکه نیاز واقعی این است که [وقتی] شما غذایی ندیدید، گرسنگی غلبه می‌کند، نیاز به یک غذایی دارید که جبران بشود، این نیازی است که برداشته نمی‌شود، همیشه هست. این نیاز از نیازها، از این‌جهت است که هرکس که یک نیاز خودش را در نظر می‌گیرد و اگر آن رفع بشود، نیاز دیگری جایش را می‌گیرد. و به همین طریق هست، تا زمانی که به خدا بپیوندد.
یعنی از این عوالمی که همه‌اش نیاز است راحت می‌شود، یکی دیگر که بی‌نیاز است به او وصل می‌شود، به روح او وصل می‌شود، دو نفری. اما این (…) را خود خداوند به طرق مختلف به انسان‌ها حالی می‌کند. درسی که خداوند می‌دهد، که گفته است درس می‌دهد، همین درس‌ها است، که نیازش را به خداوند تشخیص بدهد و نیاز کند. حالا ممکن است به این صورت ظاهر بگوید یکی از آن نیازهایش، نیاز بیشتری داشته باشد یا کمتر، این تشخیصش با خود شخص است. این است که خدا فرموده است که من از بی‌نیازی خود به همۀ بندگان(…) می‌فرستم. وقتی‌ شخصی احساس بی‌نیازی کرد، در آنصورت از هیچ‌کس کوچکی نمی‌خواهد، به همه بزرگی دارد ولی از هیچ‌کس بندگی نمی‌خواهد.
مثلاً (…) خب یکسره در حالی‌که همه به او فحش می‌دادند در کوچه، چیزی، رفت برای اینکه بتواند در آنجا عدّه‌ای را مسلمان کند، فحش دادند، بیرونش کردند و حضرت ناراحت شد، ناراحت شد و آمد، خداوند به پیغمبر اجازه داد. (…) یعنی خدا همان جهات(…).

یک مدّت نسبتاً طولانی بود در همان مدینه و خیلی به مردم (…) می‌کرد، به هیچ‌کس هم نیازمند نبود، هم بی‌نیاز بود و هم نیازمند. بی‌‌نیاز بود در مقابل مردم (…). خداوند با چنین خصلتی(…). از اوّل هم بی‌نیازی در مقابل مردم شروع شد. همه گفتند، خود این مسلمینی که جمع شده بودند دور پیغمبر، همه‌شان بقول امروز آدم‌های دنیا رها کرده، آدم‌هایی که هیچ‌کدام به دنیا توجّهی نداشتند، اینها دور و بر پیغمبر بودند، مع‌ذلک بعضی‌ها‌شان تا حرفی می‌زدند پیغمبر، فوری مسخره می‌کرد، با یک حرف مسخره. اینها بعضی‌ها(…)
اینکه گفتند سیصد و سیزده نفر، سیصد و سیزده نفر بودند در اوّلین جنگ پیغمبر، که این عدّه‌ از صحابه که وضع مالیشان هم خوب نبود و پابرهنه آمدند به جنگ، شش‌تا یا هفت‌تا هم شتر داشتند که به نوبت سوار بشوند. اینها آمدند به جنگ پیغمبر، هزار نفر و هزارتا شتر با حتّی زنان رقاصه که بیایند و اینها هم مشهور بشوند، هزار تا اینجوری آمدند به جنگ اسلام. ادعاهایشان هم ظاهراً درست بود، خوب بود، می‌گفتند ما چون هیچ‌چیز نداریم، از هیچ‌کس هیچ‌چیز نمی‌خواهیم و چون فقط خواستۀ ما رواج دین اسلام است باید برویم، به این جهت پیروز شدند. منتها ما کجا و آنها کجا. گاهی اگر فکر کنیم، آن را بسنجیم، می‌فهمیم ما خیلی عقبیم. ولی هرچه هم عقب باشیم، از مسلمین اوّل اسلام عقب‌‌تر نیستیم. اینها پیروز شدند، یعنی بقول خودشان از اوّل با گفتن لا اله الا الله پیروز بودند، بعد ظاهر شد که پیروزند. اما عدّه‌ای کم برعدّه‌ای زیاد غلبه کرد و آنها [پیروز] شدند. که در این جنگ‌ها چیزهای تماشایی خیلی بود. من‌جمله آن(…)، با این جنگ اولیّه دشمنان سرکوب شدند. خداوند وقتی تصمیم گرفت که اسلام بیاید و کفر را ببرد، خب منشأ کفر ابوسفیان و طرفدارانش بودند که تولیّت و ادارۀ مکّه هم دست آنها بود. مکّه البتّه اتاق محترمی بود که از اوائل بشریت هم بود، مردم هم احترام می‌گذاشتند و همین متوّلی بودنش در آنجا ثروت و قدرتی برایش فراهم کرد. از آن طرف اینها چون هیچ‌چیز نداشتند، لشکریان خیلی کم‌توان بودند، ولی مع‌ذلک اینها پیروز شدند. آنها البتّه به خودشان می‌قبولاندند که ما پیروزیم، می‌گفتند ما هزار نفریم آنها صد نفر. ولی بالاخره معلوم شد که این هزار نفری بر صد نفری پیروز نیست. البتّه بتدریج اینها، مردم آشنا شدند با اخلاق مسلمین که پر از گذشت، تواضع و فروتنی و همچنین با (…) خدا [هستند]. ولی اینها چون یکی‌یکی همۀ کفار را شکست دادند، آخر آنجا قبیله ‌قبیله بود، هر ‌قبیله‌ای را که شکست می‌دادند، یک قبیلۀ دیگری جایش می‌آمد و دعوا می‌کرد. اینها به همین طریق یکی‌یکی قبایل آنجا را کتک زدند (…) و درواقع آن رئیس قبیله وقتی تسلیم می‌شد و شکست می‌خورد، قبیله تمام تسلیم می‌شد. یکی‌یکی(…)
با بودن(…) خود تاریخچۀ ظهور اسلام و غلبۀ اسلام را دقیقاً بخوانید، جزئیّاتش را بشنوید، می‌فهمید که خود همان، یک معجزه‌ای بود. جاهایی که جنگ شده بود و خود اینها غلبه کرده بودند بر جنگ، وقتی قرار شد که آنها(…) باشند، پیغمبر دستور داد، نشستند، حرف زدند، آنچه قبیله راجع‌به آنها بود، صدا کردند(…) اینجور جنگ می‌کنند، غنیمت گرفتند و بعد فتح می‌کنند. این نحوۀ امانت و این نحوۀ جنگ موجب شد که تمام قبایل عرب به اسلام گرایش پیدا کردند، خدا و پیغمبر را که نمی‌شناختند، فقط همین که می‌دیدند که این عدّه که مسلمان می‌شوند، دارای این شجاعت می‌شوند و این(…) و ما هم مسلمان که شدیم قبیله همینجور می‌شود. به این طریق تمام قبائل عربستان مسلمان شدند، ولی در همان قبیله‌ها همانطور که دیدید در تاریخ خودمان و تاریخ عرب خواندید، همۀ آنها(…) و یقین بدانید که اگر خوب رفتار کنید تمام دنیا مسلمان خواهند شد. اگر دقّت کنید همین تاریخ ما هم مثل تاریخ عرب آنجور درآمده و ما هم یک دولت وحشی شده، در اواخر حکومت خسرو پرویز ایرانی‌ها وحشی بودند(…) ولی ایندفعه از جهت نمک‌نشناسی بود، ولی ظاهرشان بصورت قبائل وحشی(…) آن‌وقت در عوض مثلاً یک جنگی بنام ام‌‌السلاسل، یعنی جنگ زنجیر به پا، که اینها بعضی‌هایشان را از قشون عرب می‌گرفتند، می‌رفتند جنگ کنند، و جنگ می‌کردند، ولی خسته که می‌شدند، خودشان می‌آمدند یعنی فرار می‌کردند از نظام وظیفه. بعد دولت‌ها به‌عنوان اینکه اینها نتوانند فرار کنند، برای اینها یک سلسه زنجیر درست می‌کردند(…) جنگ ام‌‌السلاسل، خیلی مشهور بود، دشمنان اسلام لشکر مشخصی نداشتند، خیلی کم، و اینها(…).

پیغمبر هم قبل از بعثت، هنوز یک مرد عادی‌ای بود، ولی خیلی به مردم توجّه داشت و علاقه داشت، بطوری که محمّد امین می‌گفتند به او، یعنی امانت داشت نسبت به مردم، [از] روی مهربانی هرچه لازم بود به ‌آنها می‌داد و همین‌که چون محمّد امین هم بود، مردم بسیار به او اعتقاد داشتند، می‌دیدند زمانی که پیغمبر هم نبوده، خیلی‌ها را کمک می‌کرد. حتّی یک سفری که به شام رفته بود برای تجارت، آنجا اصلاً کمکش کردند، احترامش کردند و خیلی معاملات پرسود گرفت و توانست(…) طوری بود که از آنها فقط(…) می‌گرفت، چیز زیادی نمی‌گرفت(…).
ما بیاییم نگاه کنیم به زمانی که پیغمبر بود، تاریخ و شرح حال پیغمبر را بخوانیم در همۀ زمانی که اینها تاریک بود هنوز، می‌بینیم همه اخلاقیّاتی است که خود پیغمبر که داشت، به مردم هم نشان می‌داد. حالا ان‌شاءالله ما باید بتوانیم خوب باشیم و به این طریق… حضرت می‌فرمود که فلان شخص (…) کمی دارد و حال آنکه در همین جنگ چقدر کمک کردیم، از آن محل کمک بدهیم، حضرت می‌فرمودند نه(…)
پیغمبر هم چه در دوران اوّل زندگیش، چه در اواخرش، همیشه یک مدل و نمونه‌ای است برای ما، در نظر بگیرید. کتاب‌هایی که شرح‌حال نوشته را بخوانید، منتها بعضی چیزها را خودتان می‌فهمید نمی‌شود. مثلاً یک داستان پیغمبر بچّه کوچکی، پنج ‌شش ساله بود، نزد حلیمه شیر می‌خورد، فرزند حلیمه بود، و هر وقت کاری هم پیش می‌آمد، انجام می‌داد،(…) و حتّی مثلاً گوسفند‌داری، همۀ این کارها را یاد داشت.
سعی کنیم کار کنیم، بحث در این نیست که کسی دارد یا ندارد یا چه، باید کار کند و نشان بدهد که من در زحمت این کرۀ‌زمین شریکم. کرۀ‌زمین برای ساکنینش اذیّت دارد، ‌تمیزکاری دارد، آب و برق و اینها(…)
این سکوتی که الان دارید، اگر اوّل مجلس داشتید، خیلی خوب بود، از اوّل مجلس در منزل هستید، جیغ و داد می‌کنید، خریدارتان هم هست، این است که نمی‌مانید اینجا. ولی خب باز هم به هرجهت عدّۀ دقیق، زیاد است بد نیست. عدّه‌تان کسانی که بدست می‌آورند مطلبی زیاد است. ولی خب نمی‌دانم چرا(…)
گردنم بیشتر اوقات درد می‌کند و این مزاحم‌ترین درد است، خیلی دردها هست که آدم تحمّل می‌کند، یا اینکه بعضی دردها مثل دندان‌دردهای اولیّه آدم خودش خوشش می‌آید که (…) کند. ولی خب بعضی دردها، اما این دردی است که اصلاً نمی‌شود تحمّل کرد و هیچ‌جا به درد آدم نمی‌خورد، در گردن(…)
حالا ان‌شاءالله(…) به هر‌جهت این دردی است که آدم گیج است، نمی‌داند چطور است، چه هست. ولی(…) دردی دارد یا کاری دارد خب مرخص بشود، بفرماید، آنهایی که کاری ندارند بنشینند هم را ببینیم بیشتر.