فرمایشات آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه؛ چهارشنبه ٢٣ مرداد ٩٨
مکان : دولتسرا ؛ در جمع خواهران ایمانی
بسمالله الرحمن الرحیم
اشعاری که شعرا گفتهاند، آن شعرایی که حرفهایشان خوب است، نه آنهایی که فقط شعر میگویند، مثلاً خب یک مثالی که میزنند همین را که؛
نُه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای
تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند
قزل ارسلان خوب امیرش بوده و این میخواسته یک تملّقی بگوید که تا حالا کسی نگفته. حتماً خودتان هم گاهی فکر کردهاید یک چیز بگویید که…، حالا این هم میخواسته برای اینکه اگر امتحانش خوب درآمد، چون اینها معمول همین بوده که یک شعری که خودشان گفتهاند میخوانند، اگر پسندکردند او را جزو شعرا حساب میکنند دربار، اگرنه که نه، میگوید:
نُه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای
تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند
نُه کرسی فلک عبارت است از همۀ هفتتا که ستارگان، هفت ستاره گردش میکنند، دوتا هم روز و شب جداگانه گردشی دارند، که این میشود نُه کرسی، نُه کرسی میگوید که خدا اگر بخواهد چیز کند نُه کرسی فلک، نُه کرسی اینها را بگذارذ زیر پا، کرسی را میگذراند زیر پا، برای اینکه بروند بالا، دست برسد، اینها را باید بگذارد زیر پا، تا بتواند بر رکاب قزل ارسلان بوسه بزند، نه خودش، رکابش، یعنی(…) این خب معلوم است خیلی اولاً معنی ندارد، نه نُه فلک را کرسی نکردند که بروند روی آن. و بعد هم اندیشه اینها را مصرف میکند، نه اینکه اندیشه، فکر آدم اینها را زیر فشار بیاورد؛
نُه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای
تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند
البتّه اینها هنر است، اینجور شعرها، اینها هیچ واقعیّتی ندارد، یک هنری است، هنری است که تمام اطلاّعات و معلومات خودش را دراختیار زبان قرار داده که معاشقه کند. البتّه یک مدّت زیادی در ایران و پادشاهان ایران رسم همین بود که شعرای نامدار یک شعری میگفتند به پادشاه و جایزهای میگرفتند، ولی کمکم دیگر بسکه اینها زیاد شد و یک تملّقات خیلی زیادتری از حدّ گفتند، ترک شد فعلاً. امّا تا رسید به شعرای امروزی، شعر مثلاً یک چیزی است که طبیعی است، طبیعی به این معنی که دیدیم در حرفهای معمولی هم کسانی که میخواهند بگویند، یک نظمی را رعایت میکنند، بعد خود همین شعری میشود و این را به حساب ادبیّات خودشان میگذارند و حال آنکه ادبیّات این نیست. ادبیّات در مقابل این شعرا یک شعرای دیگری هستند که آنها حالا به چه علّت فکر کنید، آمدند و اشعاری که معنا دارد گذاشتند. اشعار مثلاً مولوی، بعضی اشعار سعدی و خیلی کمتر اشعار حافظ، جزو این زمینه هستند. البتّه این اشعار را باید بکار ببریم، باید از آن استفاده کنیم و گویندههایش واقعاً خب مردمان حوصلهای داشتند و (…)کردند. خیلی از این اشعار، آنوقت بعد که مردم شروع کردند به اشعار، یک جایزهای عملاً درآمد برای اشعار خوب، که ببینند چه شعری بهتر است، تا آنرا…، بعد خود اصل شعر هم چیز تازهای نیست، شعر همان گفتۀ معمولی است که میخوانند، منتها با نظم و آهنگ و برای این جایزه تعیین کردند، از لحاظ تشویق مردم به نظم گاهی. در اثر این میبینیم بین مردم شعرگویی فراوان است، خیلی اشعار میگویند، اشعار با ارزش، اشعار خوب. خب مثلاً شعرهای مولوی هم از اینجور اشعار دارد، اشعاری که اصلش هم شعر همین است، که از یک وقایعی، از یک چیزهایی که مربوط نیست به سخن، استفاده میکند و در زندگی معمولی آنها را(…). مثلاً در [مثنوی] مولوی نگاه کنید، میگوید:
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
تا الی آخر همهاش را بخوانید، اشعار مولوی را همهاش را بخوانید ارزش دارد. یعنی میتوانید شعر مولوی را، هم شعرش را بخوانید، هم در موقع خواندن شعرش، به معنایش، ببینید معنایش چقدر ارزش دارد. همین شعر بشنو از نی چون حکایت میکند یا چون شکایت میکند، از جداییها حکایت میکند. این خب درست میشود، وقتی میبینید که کسی نی میزند و این نی هم یک سخنی دارد، یک حرفی دارد، شما میگویید من میشنوم این حرف را، شاعر میگوید من میشنوم این حرف را و از جدایی شکایت میکند، برای اینکه نی را از نیستان میبُرند.
کز نیستان تا مرا بُبریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
این از جداییها شکایت میکند، آدم فکر کند چه جداییای است؟ جداییای که همین نی که الان ما میزنیم یک وقتی در داخل یک نیزار بوده، آزاد بوده، حالا ما گرفتیم آوردیمش اینجا، تربیتش کردیم.
به این طریق اشعار دیگر مثنوی معنوی را بخوانید همینجوری است. شاعری است که شاعر نیست درواقع، فیلسوفی است، نویسندهای است بههرجهت که همان حرفی که باید بزند، بصورت شعر درآورده. یعنی خواسته نشان بدهد که من که شعر دارم میگویم، هر شعری که بگویم دو دسته هست، دو تا هنر در آن هست؛ یکی اینکه شعر را بصورت یک شکایتنامه یا یک بیان حقیقت ذکر کرده و همان حرفی است که مولوی اگر میخواست بگوید میتوانست بگوید، بدون اینکه این شعر را بگوید، میگوید که: حواست جمع باشد، ببین که از نی چه یاد میگیری. ما منتها امروز نی را بهعنوان یکی از از آلات(…) و یک آلت تماس در نظر میگیریم. به این طریق من توصیهای که میکنم و چیزی که میگویم، اشعار را نه اینکه(…) کنید، اشعاری دارد ایرجمیرزا یا نمیدانم عبیدزاکانی یا اینها، که آدم آن وقتش تلف شده، ولی البتّه همان عبیدزاکانی تصادفاً اشعار جدّی هم خیلی دارد، اشعار خوبی، من حالا یادم رفته. میگویند که یک روز آقای عبیدزاکانی شعر خوب میگفته، خیلی باهوش بوده، (…)یکی از شاهکارهای عبیدزاکانی(…)
اتفاقاً دو تا از شعرا یکیاش همین ریاضیّات بلد بوده است، متخصّص ریاضی و فیلسوف و نویسنده ریاضی و آن همان کتابهای دیگری هم دارد، عبیدزاکانی اشعارش در آن هست و در آن هم ذکر شده است که این کتاب عبیدزاکانی است، مال عبید است. خیلی هم از شعرا آمدهاند و آن شعر را بصورت عادی گفتهاند، منتها وزن شعری را. مثلاً همان شعر میگوید که، ما از این اشعار در همه درسها خیلی حفظ میکردیم. برای اینکه آن درس را یاد بگیریم، میگوید:
هفت کوکب که هست عالم را
گاه از ایشان نظام و گاه خلل
قمر است و عطارد و زهره
شمس و مریخ و مشتری و زحل
ما هیأت را که میخواندیم، نمیدانستیم که چند(…) یا اینها تقریباً برای تمام علوم، تمام زحماتی از این شعرها دارند، آن هم برای این است که کسی که میخواند بتواند حفظ کند، یک کسی که دارد درس میخواند حفظ کردن یعنی فهمیدن هفت کوکب که هست عالم را، برایش آسان نیست، ولی با این شعر را حفظ میکند، میداند که هفتتا ستاره هستند که این ستارهها گاه نظام(…).
هیچ چیزی مثل اصل طبیعیاش [نیست] من دندان ندارم، یعنی دندان بگذارم اذیّتم میکند، هِی خراشیده میشود، درد میگیرد، دندان نگذارم، بیدندانم خوب حرف نمیزنم، نشاندهندۀ این است که این زیبایی هم که در طبیعت هست، بواسطۀ همان خود شکلی است که طبیعت درست میکند. و این البتّه اگر بدون دندان حرف بزنم، حرفهایم خوب فهمیده نمیشود، گو اینکه حالا هم فهمیده نمیشود خب، ولی ناچار دندان میگذارم، بواسطۀ دندان یکخورده بهتر میشود درعوض گاهی حرفهایم بریده میشود. بههرجهت، همۀ اعضایی که خداوند در وجود ما خلق کرده، بجا و بجا بوده و به انسان هم روی آن(…)
یکی از چیزهای مهم در زندگی که به آن نمیپردازیم، مسألۀ بازی با بچّههاست، که میگویند بچّهها، هر بچّهای تا بازیهای مشخص خودش را یاد نگیرد نمیتواند برود عادی باشد. مثلاً شما توجّه کنید، بچّهها اگر بچّههای پسر، دنبال ماشین هستند، دخترها دنبال ماشین نیستند، دنبال گردش دیگر و آزمایشات و زیباییهای(…) زیبایی هم مثلاً خود زیبایی هم یک مطلب مجزّایی دارد، مثلاً زیبایی در مرد هیچ حساب ندارد، یعنی هیچوقت نمیگویند فلان مرد زیباست، به استثنائاً جزو وقایع(…) بگویند، بگویند که مثلاً چارلیچاپلین خیلی زیباست، ولی برای زنها مسألۀ زیبایی بهعنوان صفت برایش گفته میشود. اینها روی خاصیّتی است، والا یعنی چه؟ زیبایی اصلاً یعنی چه؟ و چطور این چیز را میگویند زیباست؟ این اصلش [این است که] خداوند آمده است مرد و زن را که پیشتر جای مرد و زن یک نفر بود، یا مرد یا زن، ولی خدا آمد اینها را دوتا کرد و بعد اینها هرکدام یک خاصیّتهای فراوانی دارند. آنهایی که صفت(…) یعنی آنها زنها(…) و معلوم نیست چرا میگویند، برای اینکه یک عدّهای(…) اینها را خداوند، این دو موجود را جداگانه و مکمّل هم خلقت کرده، هرکدام را جاذب چیز قرار داده. یکی هم دیروز پرسیده بود، یعنی در نامهای از من، که جاذبه چه است؟ جذب چه است؟ جذب(…) است یا نه؟ نمیدانم، که بود، اینها جاذب یکدیگر هستند.
خداوند برای اینکه نسل بشر باشد و زیاد بشود اینها را دوتا قرار داده، والا اگر یکی بود، ممکن بود که بزودی قطع بشود نسل، ولی وقتی این نسل دوتا شد، هر یک از این دو طرف میخواهد خیال خودش(…) ولی به این معنی که خودش را(…).
من نمیدانم چطور شده من اینجوری خوابآلود شدم، بههرجهت اگر سؤالی دارید، بنویسید بدهید، من بخوانم و جواب بدهم. برای اینکه که بتوانم(…)
راجع به جادو خیلی سؤال کردند، جادو از طرفی من نمیتوانم بگویم چه است، هست، نیست یا نه، از لحاظ منطقی یکوقت فکر کنیم میگوییم که جادو یک خیال است، ولی وقتی به خودش میرسیم، برّرسی میکنیم میبینیم راست است.
هیچ چیزی نیست که بیماریای که خدا چیز کند، هر بیماری که خدا ایجاد کرده، [درمانش] را هم ایجاد کرده، جز یک بیماری و آن بیماری مرگ است، یک بیماری هست که(…) باید بفهمد آن بیماری را تحمّل کند، بیماریهای دیگر(…). نه خیر، منتها آن طبیب نمیشود. منتها آن طبیب نشد، به یک طبیب دیگری مراجعه کنید، کار طبّ است بههرجهت. هیچ بیماری میگوییم مشکلی ندارد، چرا دارد، ولی این بیماریهایی که ما میگوییم مشکلی ندارد، در نتیجه خط بدی که شما نوشتید، همان خط بد را دکتر بخواند خودش هم مریض میشود، بنابراین یک بار توصیه کردم به همه که چند وقتی بروید مشق خط کنید. ما در دبستان مشق خط داشتیم و خود من یک وقتی خطم خیلی خوب بود، حالا لرزش دارد، والا خطم خیلی خوب بود، خوشخطی هم یا به یادگرفتن و تمرین خود آدم است یا به جهات دیگری است. به جهات دیگر یعنی بعضیها استعداد دارند مثلاً و دستشان حرکت(…)
این مشق خط که گفتم برای همه خوب است، در صحبتهایم همیشه گاهی اوقات چیزی، یک متنی میگویم و مطلب خوبی و بعد در حاشیه، حاشیههای حرف من مهمتر از خودش هست. من مثلاً میگویم مشق خط کنید، این یک چیزی همه خواهند خندید، گفتند که این چه است، این چه معلمی است که همچین چیزی [میگوید]، مشق خط خود آدم میتواند بکند. مشق خط اگر کردید، گذشته از اینکه خود این کار خوبی است، اصلاً غلط نوشتن و درست نوشتن(…) من معمولاً تابستان که میشد خیلی، بعضی از تابستانها میرفتم پیش معلم خط و استاد(…) و بعضیها میرفتیم پیش(…)
نمیدانم چجور خوابی است؟ خواب هم نیست درواقع، مثلاً خودم چند باری شده صدا میزنم آقای دلاوری، آقای… بیایید(…). با من کاری ندارید من مرخص میشوم.