چهارراه تعیین سرنوشت؛گزارشی از چند روز حضور در قرچک

۹۶۵

خبرگزاری تسنیم به تازگی گزارشی منتشر کرده از وضعیت زندان قرچک *، به همراه تصاویری خوش‌رنگ‌ولعاب از مادرانی که با فرزندان‌شان بازی می‌کنند، همسرانی که شوهران‌شان را در سوئیت‌های تروتمیز ملاقات می‌کنند، بهداری‌ای که امکانات آن «در حد شهری با جمعیت ۱۰ تا ۱۲ هزار نفر است»، کلاس‌های آموزشی و سالن ورزشی که زندانیان می‌توانند «دق دلشان را از زمین و زمان سر توپ فوتبال یا والیبال یا بدمینتون خالی کنند»، کتابخانه‌ای «با ۹ هزار جلد کتاب با انواع و اقسام کتاب‌هایی همچون «قصه‌های هزار و یک شب، گتسبی بزرگ، داستان‌های جنایی آگاتا کریستی و کتاب‌های روانشناسی…»، کارگاه‌های قالیبافی، سفالگری، نقاشی، تذهیب، خیاطی، آرایشگری و عروسک‌سازی، آشپزخانه‌ای مرکزی برای همه زندانیان و آشپزخانه‌ای کوچک‌تر برای غذای زنان باردار و بچه‌ها، و یک کافی‌شاپ و یک بوتیک. گزارش می‌کوشد حتی‌المقدور با ژست بی‌طرفی در کنار ارائه فضایی گرم و پر از امکانات از «قصه‌ها و غصه‌های ساکنان» آن نیز بگوید و مخاطب را تا انتها با خود همراه کند. به نظر می‌رسد توجه به قرچک پس از انتشار روایت‌های مستقل و متعدد از این زندان بیشتر شده است و حال وقت آن رسیده که تصویر دیگری از آن ترسیم شود، تصویری به ظاهر خنثی از غم‌ها و شادی‌های توامان. گزارش مذکور اما تنها به یکی از ۱۰ سالن موجود در قرچک می‌پردازد، و تعجبی ندارد که به بهترین سالن آن موسوم به «سالن مادران» (سالن هشت). روایت آن دروغ نیست، تنها درصد کوچکی از حقیقت است، درصدی که قرار است تأثیر گزارش‌های منابع مستقل را خنثی کند. صرف‌نظر از اینها، یک سوال همچنان باقی است. آیا رسانه‌های دیگر نیز امکان تهیه گزارش از زندان قرچک و سایر زندان‌های ایران همچون ندامتگاه تهران بزرگ، دیزل‌آباد کرمانشاه، عادل‌آباد شیراز، بازداشتگاه شاپور تهران و … دارند یا خیر – در قامت روزنامه‌نگار البته نه زندانی.

آنچه در ادامه می‌آید مشاهده‌هایی است از حضوری چندروزه و کوتاه در زندان قرچک که شاید اگر گزارش اخیر خبرگزاری تسنیم نبود، هرگز نوشته و منتشر نمی‌شد. حضوری چندروزه در زندانی که ساکنانش تبعات سیاست‌های مسکنت‌زای سه دهه اخیرند، کماکان نمی‌تواند تصویر کاملی از زندانیانی به دست دهد که سال‌های سال در آن بسر می‌برند. ما همچنان بیگانگانی بودیم در دل قرچک، امیدوار به آزادی قریب‌الوقوع و غریبه با محکومان سالیان آن.

***

«کدام زندان؟ قرچک؟» برای اولین‌بار در ٣۶ ساعت گذشته بود که لااقل پادرهوا نبودیم. ون انتقال زندانیان تاریک است. ‌دست‌بندهایی جفت‌جفت دست چپ و راست زندانیان را به هم متصل می‌کند. با دستی که آزاد است می‌توان دریچه کوچک خودرو را باز کرد. چند زندانی پیشتر اینجا نشسته‌اند؟ جرم‌شان چه بوده؟ چندمین بارشان بوده؟ مستأصل بوده‌اند یا امیدوار یا حتی بی‌تفاوت؟ صدای سرود‌خوانی زندانیان داخل ون می‌پیچد. از توری پشت دریچه خیابان‌ها پیداست. رسالت غرب به شرق، و بعد امام‌علی جنوب. انتهای امام علی به چهارراه تعیین سرنوشت می‌رسد. کمی آن‌طرف‌تر فرودگاه امام است، قبرستان، زندان، و حومه‌هایی پر از مردان و زنانی که در هم می‌لولند. این چهارراه همه انتخاب‌هایی است که این شهر با نظم و نظام از بن نابرابرش پیشکش می‌کند. خیل عظیم انواع و اقسام مهاجرت‌ها – سیاسی، اقتصادی، و این اواخر زیست‌محیطی – پای جوانانی را به همین مسیر باز کرده که هیچ روزنه امیدی پیش رویشان نبوده، آنها که عطای حلقه‌های دوستان و روابط اجتماعی دیرپایشان را به لقایش بخشیدند و به امید زیستی انسانی راهی خارج از کشور شدند. مهاجران بعضا خوشبخت‌ترین دسته از رانده‌شده‌های این شهرند. آن سوتر قبرستانی است که گورخواب‌ها را در خود جا داده، رانده‌شدگان از زندگی و تقلیل‌یافتگان به حیات بیولوژیک. بگذریم از گورستان خاوران. کمی آن‌طرف‌تر، حاشیه‌نشین‌های حومه تهران، رانده‌شدگان سردار سازندگی. آنها که مرتضی الویری، لابد به تأسی از معمار تهران فعلی، غلامحسین کرباسچی، قصد بیرون‌کردن‌شان را دارد: «می‌خواهیم شهر را به سمتی پیش ببریم که مردم هزینه خدماتی را که به آنها داده می‌شود پرداخت کنند. افزایش هزینه زندگی در تهران باعث تشویق مردم به سکونت در بیرون از کلانشهرها خواهد شد». بیشترشان متمرکز در اسلامشهر، بزرگ‌ترین کلونی حاشیه‌نشین‌های فرودستی که در سال ۵۷ به نام‌شان از جمله آخرین انقلاب‌های قرن صورت گرفت و به کام‌شان سرکوب شورش ۱٣۷۴. انتهای امام علی به چهارراه تعیین سرنوشت می‌رسد، و آخرین مسیر آن ختم می‌شود به زندان، مکانی که مطرودان اقتصادی- اجتماعی را به نام مجرم، به دور از شرایطی انسانی و با فرسنگ‌ها فاصله از معیارهای حداقلی حقوق انسانی در خود جا می‌دهد. این شهر بسیار کسان را جویده و به این‌سو تف کرده است. راننده ون با سرعت سرسام‌آوری می‌راند. ده دوازده سرود و ترانه که تمام می‌شود درهای آهنی زندان قرچک رخ می‌نماید. کیسه کوچکی حاوی خرت و پرت‌های ضروری اولیه در کنار دلتنگی‌ای نابکار یادآور می‌شود که اینجا زندان است.

***

قرچک، یا آن‌طور که در روایت‌های رسمی «ندامتگاه شهرری» خوانده می‌شود، پیشتر گاوداری بوده است. از همین روست که شکل و شمایل ظاهری‌اش با پیش‌فرض‌های از پیش موجود از زندان متفاوت است. هشت بند که در واقع سوله‌هایی عریض و طویل‌اند، صدها زندانی زن را در خود جای می‌دهند. ۱٣ نفرمان را آنطور که خودشان می‌گویند بر اساس سن و سال به بندهای مختلف می‌فرستند. چهار نفر بند ۴، چهار نفر بند ۶ و پنج ‌نفر بند ۵. ساعت از ۱۲ شب گذشته است. وکیل بند می‌گوید هیس! ساعت خاموشی است، ولی چراغ‌ها روشن‌اند. از سالنی که وسط اتاق‌های سمت راست و چپ قرار گرفته عبور می‌کنیم و به آخرین اتاق سمت چپ می‌رسیم. اتاق‌ها نه دری دارند و نه پیکری. با پارتیشن آنها را از یکدیگر جدا کرده‌اند. دو تخت آهنی سه‌طبقه این سوی اتاق‌اند و دو تخت سه‌طبقه درست روبه‌رویشان. در یک اتاق حدود ۱۶ متری ۱۴-۱۵ نفر شب‌ها می‌خوابند و روزها در هم می‌لولند. ما کف‌خوابیم. انتهای سوله سرویس‌های بهداشتی با در دولنگه آهنی از سوله جدا می‌شود. جایی که زندانی‌ها در روشویی‌هایش با آب‌ شور هم لباس می‌شویند و هم ظرف. سوراخ سنبه‌های دیوار و سقف زیادند و زندانی‌ها هم تلاش کرده‌اند با نایلون و پارچه و هر چه به‌دستشان رسیده آنها را بپوشانند اما سرما با هر ضرب و زوری راه خود را به سالن درندشت بند باز می‌کند. اینجا هیچ تصویری به ذهن متبادر نمی‌کند، تصویری مثلا مشابه فیلم‌ها. اینجا حتی شبیه زندان هم نیست. قرچک از همه تصورات آشنازدایی می‌کند، «سرزمین هرز»ی است در دل «سرزمین هرز».

***

صبح علی‌الطلوع، ساعت هفت نشده، درهای هواخوری باز می‌شود، محوطه سیمانی بزرگی با دیوارهای خاکستری قدکشیده و تک‌درختی خشک که گنجشک‌های بی‌شمار روی آن تنها چشم‌انداز چشمگیر آن برهوت است. دو هفته‌ای به عید مانده و فرش‌های شسته‌شده کف هواخوری می‌گوید خانه‌تکانی اینجا هم به‌ راه است. هنوز ظهر نشده شاهد سه دعوا میان زندانیانیم. شب همان‌ها کنار هم نشسته‌اند و با هم تلویزیون تماشا می‌کنند. می‌توان همین درگیری‌ها را گرفت و به سیاق مطلوب رسانه‌ها از خشونت زندانیان گفت. اما این دعواها بیشتر چاشنی‌هایی‌‌اند برای تحمل این فضای کسالت‌آور ملال‌زا، مثل باریکه‌های نور در ظلمات محض، همانطور که سور‌و‌سات خوردن وعده‌های غذایی و غر زدن‌های مدام درباره کیفیت غذاها. غذاهایی که تنها از سر ناچاری می‌توان به خوردن‌شان تن داد. در مواد تشکیل‌دهنده غذاها نه مرغ یافت می‌شود و نه گوشت: استانبولی با سویا، عدس‌پلو با سویا، ماکارونی با سویا و غیره. از همین روست که محکومان بلندمدت عموما از کمبود پروتئین رنج می‌برند. شب‌ها هم حبوبات یا آش سرو می‌شود. زندانی‌ها با ظرف‌هایی که باید از بوفه زندان بخرند شب‌ها به صف می‌شوند تا از دیگ بزرگ لوبیایی که به معنای واقعی کلمه یک وجب روغن رویش جمع شده، سهمیه‌شان را بگیرند. بعد از شام تلویزیون روشن است و صف به صف زندانیان برای تماشای سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیونی نشسته‌اند. آهنگی شاد از تلویزیون پخش می‌شود. چهره مقتدر و عنق وکیل بند که زنی است حدوداً ۵۰ ساله، نرم می‌شود و ایستاده در میان جمع ریز ریز قر می‌دهد.

***

«ساعت چند است؟»، این سوالی است که زندانیان مدام از من می‌پرسند. درست روی دیوار سالن بین اتاق‌ها ساعتی نصب شده و همین، سوال زندانیان را به معمایی بدل می‌کند. معمایی که نسترن، یکی از هم اتاقی‌ها، آن را این‌طور حل می‌‌کند: «چطور ساعتت را در بازرسی قبل از ورود نگرفتند؟ مراقبش باش. اینجا چنین چیزی نایاب است. می‌توانی آن را ٣۰۰- ۴۰۰ هزار تومان بفروشی». ساعت مچی و زیورآلاتی از این دست اینجا اشیایی تجملاتی‌اند که شاید بتوانند زندانیان را اندکی به زیست عادی آدم‌های آن بیرون وصل کنند، هرچند به قیمتی گران و گزاف. تجملاتی این‌چنین به کنار، هزینه زندگی در قرچک از هزینه زندگی در هر کلان شهری در ایران به مراتب بیشتر است. پر بیراه نیست اگر بگوییم هیچ خدماتی غیر از غذاهای بی‌کیفیت زندان رایگان نیست. آب قرچک شور است و زندانیان هر بند باید از بوفه آب‌معدنی بخرند. میوه جزو جیره زندان نیست، مرغ و گوشت نیز. ولی می‌توان غذاهای کنسروی را به چند برابر قیمت بیرون از بوفه زندان خرید. این غذاهای کنسروی عموما نیاز به جوشیدن دارند اما بندهای زندان قرچک آشپزخانه ندارند و زندانیان یا غذاهای کنسروی را سرد می‌خورند یا کاسه‌ای را پر از آب جوش می‌کنند و کنسرو را برای دقایقی در آن قرار می‌دهند. زندانی‌ها می‌گویند دلشان برای نان‌ سنگک و بربری لک زده. شب به شب نان لواش به تعداد میان هر بند پخش می‌شود و زندانی‌ها به‌ندرت می‌توانند نان دیگری تهیه کنند. آن دست زندانیانی که عمری را اینجا سپری کرده‌اند اغلب به‌دلیل مصرف نکردن میوه دچار کمبود ویتامین می‌شوند. آنهایی که پولی از بیرون برایشان می‌رسد می‌توانند قرص ویتامین تهیه کنند. باقی باید در انتظار اعیاد و مناسبت‌هایی خاص بمانند تا بلکه دل زندانبان‌ها به رحم آید و میوه‌ای بین زندانیان پخش کنند، یا اینکه از بوفه زندان با پول خودشان میوه تهیه کنند. میوه‌هایی که مثل همه کالاهای دیگر قیمت‌شان چند برابر قیمت بیرون است. مریم، هم‌اتاقی ما، یک کارد میوه‌خوری زپرتی را از زیر تخت بیرون می‌آورد تا پنیر را تکه کند: «این کارد را می‌بینی، از اینهاست که بیرون ۱۲ تایش ۱۰ هزار تومان است. اینجا ۱۵۰ هزار تومان خرید و فروش می‌شود.» زندانیان برای خرید لباس‌هایی نامرغوب ساعت‌ها در صف به‌اصطلاح «بوتیک» زندان می‌ایستند و بعد برای جدا کردن لباس‌های بهتربا هم رقابت می‌کنند و در نهایت حدود سه برابر بیرون هزینه می‌کنند. «بوتیک» قرچک هیچ نسبتی با آنچه به نام بوتیک می‌شناسیم ندارد. تنها یک اشتراک لفظی است. لباس‌هایی در بوتیک زندان هست با یک رنگ و طرح و بدون تنوع که سروشکل زندانی‌ها را شبیه هم کرده است. همین یکدستی و دوری از لباس‌های آلامد بیرون است که چشم‌ زندانیان را به دنبال لباس‌های زندانیان تازه‌رسیده می‌کشاند. در اندک مدت اقامت‌ در قرچک چندین‌بار، چندین زندانی برای لباس و دیگر وسایل‌مان نرخ تعیین می‌کردند یا خواهان معاوضه آنها با لباس‌های خودشان بودند. دمپایی‌های پلاستیکی‌ای که در بدو ورود به زندان به زندانی‌ها می‌دهند صورتی‌است یا آبی یا سورمه‌ای. بوتیک زندان دمپایی‌هایی دارد در یک طرح و شکل در دو رنگ مشکی و قهوه‌ای. زندانی‌هایی که دیگر امیدی به آزادی ندارند و یا ماه‌هاست در اسارت بندهای قرچک اند یا برای تنوع و تحمل فضا یا به دلیل پاره‌شدن دمپایی‌های پلاستیکی خود از زندان دمپایی چرمی می‌خرند. بسیاری اسمشان را روی کف دمپایی‌هایشان می‌نویسند. اسم نسترن روی دمپایی‌اش نیست. می‌گوید دلم نمی‌خواهد پایم را روی اسمم بگذارم. بدم می‌آید از اینکه اسمم روی دمپایی‌ام باشد. روز اول زندان به زندانیان یک بسته نوار بهداشتی می‌دهند. بعد از آن خرید نوار بهداشتی هم می‌شود جزو مخارج سنگین زندان که باید چندبرابر قیمت بیرون از بوفه زندان خرید. کسانی که پول تهیه آن را ندارند؟ به گفته خودشان، از روزنامه استفاده می‌کنند. اگر زندانیان کسی را آن بیرون نداشته باشند، باید در ازای ماهی ۲۰ هزار تومان و روزانه یک پاکت سیگار به کار در کارگاه‌هایی تن دهند که قرینه سبعانه‌تر کارگاه‌های کم‌تعداد معاف از شمول قانون کار بیرون‌اند. برخی زندانیان که نه پولی برایشان از بیرون می‌رسد و نه به فضاحت بیگاری در کارگاه تن می‌دهند، ساعت‌هایی طولانی روی تخت‌هایشان دراز به دراز می‌افتند. اینجا «خانه مردگان» است.

***

طلعت تافته جدا‌بافته بند بود. روزی سه بار لباس‌هایش را عوض می‌کرد. انواع و اقسام زیورآلات از سر و گردن و دستش آویزان. پرده‌های دور تخت همه زندانی‌ها سبز بود و ساده و زهواردرفته اما مال او سفید بود با گلدوزی‌های رنگی. از نسترن که هنوز هیچ‌نشده با او اخت گرفته‌ایم ماجرای او را می‌پرسیم: «طلعت با کار و کاسبی در همین زندان یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون بدهی‌اش را صاف کرده. بیرون تجارت می‌کرده و بدهی بالا آورده و به زندان افتاده. و حالا یک سال نشده بدهی‌اش را داده.» جوابش به چشم‌های از حدقه درآمده ما این است: «از همان بدو ورودش زد و بند با یکی از مامورهای زندان را شروع کرد. او برایش جنس می‌آورد و طلعت هم اینجا می‌فروشد. همه‌چیز می‌فروشد. ریمل ۵ هزار تومانی بیرون را مامور زندان به او ٣۰ هزار تومان می‌فروشد و طلعت هم بالای صدهزار تومان قالب می‌کند به ملت.» طلعت آزاد شده بود اما نمی‌خواست از زندان برود. خودش می‌گفت: «اوج کار و کاسبی‌ام حالاست. همین دم عید». به وکیلش گفته بود شکایتی ضمیمه پرونده‌اش کند تا بتواند عید را هم همین‌جا در زندان بگذراند.

***

«اگر واقعا فمینیست‌اید به داد ما برسید که دست‌مان به هیچ‌جا بند نیست. زن‌هایی که بیرون‌اند می‌توانند از حق خودشان دفاع کنند.» این را شادی گفت، در آخرین ساعات حضورم در قرچک. خواستم بگویم: «اینجا و آنجا زندان است. توفیری ندارد. اینجا هرز است و آنجا هرزتر» نگفتم. برای کسی که چند روز ناقابل مهمان کسانی بوده که بهار، تابستان، پاییز، زمستان، نوروز، و همه‌روز خود را در اینجا گذرانده‌اند، کلیشه‌بافی ساده است. ما بیگانگانی بودیم در دل بیگانگانی دیگر. برای آنها اینجا و آنجا دارد. زندان بزرگ و زندان کوچک دارد. اوین و قرچک دارد. حبس‌کشیدن در فضای انسانی قابل تحمل و حبس‌کشیدن در سوله‌های قرچک در آخرین مسیر چهارراه سرنوشت فرق دارد.

سودابه رخش – رادیو زمانه