دیوان شمس مولوی :
حال ما بی آن مه زیبا مپرس
آنچه رفت از عشق او برما مپرس
زیر و بالا از رخش پر نور بین
قصه آن قد و آن بالا مپرس
گوهراشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس
در میان خون ما پا در منه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس
خون دل می بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ پر غوغا مپرس
صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو زکوه قاف و از عنقا مپرس
صد قیامت در بلای عشق اوست
در نگر از امروز از فردا مپرس