فرمایشات آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه در جمع خواهران ایمانی؛ صبح یکشنبه ٢۵ فروردین ١٣٩٨
یکشنبه ٢۵ فروردین ١٣٩٨، در جمع خواهران ایمانی
بسمالله الرحمن الرحیم
… ولی آن شعر که بارها خواندم. ناچارم بخوانم. شما خودتان بخوانید برای خودتان، که
«گر خانه محقر است و تاریک»، البته تاریک نیست.
گرخانه محقر است و تاریک
بر دیده روشنت نشانم
… علاقهمندی در دیدار با هر دوستی که آدم دارد و این علاقهمندی اگر محکم باشد… روز به روز در تزاید میشود. فلان دوست را میبینید، سالهاست ندیدید، بعد که ببینید مثل اینکه تمام خاطرات زنده میشود. همینطور آدم برای توجه به برادرش و خواهرش و یاتوجه به همکارش یا توجه به دوستان نزدیکش که ارتباطشان فقط دوستی است اینها یک ارتباطاتی است که در مجموعهی قلب انسان وجود دارد. یعنی حتی در بعضی حیوانات هم وجود دارد. کما اینکه در بعضی حیوانات میبینید. یک حیوانی را دستآموز میکنند. آن علاقهای که در ذهن این هست آن را تربیت میکنند اینطور میشود.
منتها از این علاقهها فرار نکنید و تبدیل نکنید این علاقهها را به علاقهی دیگری که به عقیده خودتان خیلی مهم است. هیچ امر مهمی و محکمی در زندگی اجتماعی و مردم وجود ندارد جز همین همدیگر را دیدن و نسبت به همدیگر اظهار محبت و اظهار دوستی کردن. آدم اظهار محبت هم که میکند بهظاهرش یک امر واقعی را ابراز میکنید. ولی درجهی قدرت این علاقه را نمیداند. یک دوستی را بعد از سالها میبینید اگر چیزی، فاصلهای بینابین نباشد، بعد از سالها میبینید مثل اینکه همین دیروز دیدهاید او را. با همان شدت میبیند… منتها گاهی اوقات این تشکیل علاقه به جهات خاصی است.
ما جوان که بودیم، بچه بودیم… مثلاً منزل فلان استاد روزهای جمعه بود میرفتیم بعضیها میگفتیم برویم آنجا. بعضیها شوخی و جدی میگفتند که نه، چایهای آنجا بد است… اینها بدون اینکه خود انسان بفهمد این موجبات… در انسان ظاهر میشود. و همین موجبات… تا حدودی است که موجب تشکیلات و تشریفات میشود. وقتی زیاد باشد موجب میشود که انسان تشریفات فراوانی در…. آن تشریفاتی که… یا اینکه اگر دلچسب باشد برای کسی دلچسب باشد در همان وقت هست ولی بعدش وجود ندارد. اما اگر با دلچسبی باشد آن خاطره … و یادگار و خاطرهاش هم به انسان میماند و موجب تقویت روحی میشود.
بنابراین همین روشی که خودتان میخواهید داشته باشید در زندگی خودتان، اول برای خودتان مشخص کنید. مشخص باشد که آیا شما مثلاً به خواندن کتابی که من شب میخوانم یا صحبتهایی که میکنم چقدر علاقهمندید. کسی از شما بازخواست نمیکند که مجبور باشید یک خرده اضافه بگویید یا یک خرده کم بگویید. نه! در دل خودتان فکر کنید که من در زندگی، در حیات شما، در زندگی چقدر اثر دارد. به همان اندازه که تشخیص دادید اثر دارد، خودتان آن مسائل را بگذارید…. اما هر وقت مشاهده به اصطلاح دستمال گردن، همانطوری که یک چیزی پارچهای یا لباسی…. فرق دارد با آن اولی…. نه دستمال گردن که جزو شما بشود…
در مورد رفتن از این دنیا، نگفتند سرتاپا لخت باشید. همانطور که لخت خداوند فرستاده، باید لخت هم بروید، نه! یک مقدار چیزهایی که خداوند نگه داشته، علامت این است که در طول این چهل سال یا حتی در طول همین شش ماه که عمر زندگی میکنیم آن چیزهایی که از تو جدا بود و خداوند جدا نکرده بود… و آن جزو انسان است.
بنابراین محبت و همدلی بودن جزئی است در انسان و تا آخر عمر هم باشد و بعد از آن هم…. دیگر مراسم و آداب انجام این تشریفات بعد از مرگ هم یک چیزهای واقعی است…. همانطور که شما موظفید مثلاً چه بکنید و چه بکنید نسبت به درگذشتهی خودتان موظفید یک کارهایی بکنید یک احتراماتی. همه اینها علامت این احتراماتی است که باید همراه شما باشد. فکر کنید که آن همراهی که میگوید آن احترامات باید قابل احترام باشد. یعنی اگر … به همه دوستان شما علاقه و محبت دارد و به همه کمک دارد این علاقهمندی جزو وجود این است و خود این احترام دارد و خدای نکرده اگر معکوس باشد… به هر حال سعی کنید همه در زندگی هم به همهی دوستان و همهی آشنایان و همهی اینهایی که علاقهمندید اظهار علاقه و محبت بکنید برای اینکه آنها هم دلگرم بشوند و همین کار را بکنند.
مسألهی به اصطلاح عزاداری و بزرگداشت ائمّه هم که ما میکنیم از همین قبیل است. وقتی ما احترام ائمّه… امام حسین(ع)…. اگر یک نفر نسبت به امام حسین آنطور وابستگی نشان نمیدهد. اگر انسانیتش کامل باشد متأثر میشود، بزرگداشت میکند ولی آن تأثری که یک نفر مسلمان میکند آن ندارد. برای اینکه همنوع هم هستند. آنقدری که این همنوع بودن تقویت بشود، شما برای بزرگداشت آن بزرگوار حالت میگیرید. اگر جشن باشد… میگیرید…
اگر غیر این باشد برای وفاتش یادگار میگیرید. به آن کسی که علاقهمندید و علاقهمندیتان دائم باشد که جنستان مثل هم باشد. بنابراین اگر هم ما بخواهیم مثلاً… انشاءالله تکتکمان هم وابسته و مثل حضرت امام حسین باشیم باید نسبت به امام حسین و یاران او همانطور محبت… این اثر ظاهری… زیادی ندارد ولی مؤثر است. آن هم نشاندهنده علاقهای است که آن شخص به امام حسین دارد. منتها وقتی ببیند خود امام حسین این کار را بکند آن کار را نکند، به آنجا میرسد… اما این علاقهمندیهای ظاهری و اینها، آنطور نیست که شاید فرمودند…. اینطور که باید… و باید سعی کنید که بگویید و دلتان با این موارد آشنا بشود تا کمکم…. اول با … امام حسین سلام و علیک میکنید تا…. انشاءالله ما همه برسیم به جاهایی که ارزش دارد.
………….
در بین دروسی که … روانشناسی این چیزهایی است که ما می دانیم… بیشتر سر کلاس میخوانم… اما درویشها یاد میگیرند، نمره هم نمیگیرند…. کار خوبی کرده، از اول روش این بچه، یعنی خودش به گوشش میخوانیم که تو باید اینطور… این است که این مشخص… اذان میگویند و اقامه میگویند. این در واقع دو علامت اسلام متحرک است. به او میگویند از این طرف باید حرکت کنی. نه اینکه سوال و جواب میکند و میگوید خیلی خوب… کما اینکه بچه کوچک که آب بخواهد آب به او بدهید، این نیست که …. هر وقت آب بخواهد گریه میکند… این را در واقع یادش میدهند که تو باید چیزهایی بخواهی، میتوانی از خدا بخواهی که ارزش داشته باشد و … به راه خدا باشد، این هم برای بچه که حالا نمیفهمد ولی بعداً بدون اینکه بخواهد … و هم برای خود ما … یعنی ظاهراً کار مسخرهای است…. کار خیلی مهمی است. انشاءالله به گوش همه ما راستی و درستی خوانده شود.
……………………
ممنون از شما… به حرف واداشتن گاهی خستگی میآورد. داستانی دارد…. داستان حضرت خضر پیغمبر. خضر در لغت، خضر یعنی سبزه، سبزناک، … خدای خضر، خدایی که همیشه سبز است خدا در بین ماست. خدایی که در…. این خدا در دل همه هست، بعضیها میتوانند، سلامعلیک با هم دارند. بعضیها نه، … خضر نشسته…. ولی یکی دیگر نشسته ضمن اینکه… سلام و علیک میکند و میگوید، مژده میدهد، میگوید…. خداوند میگوید این کارها را بکنید… اینجا محل خوبی برای شماست. این خضر است. بعضیها خوب اول، پیغمبران همه خضر را دیدهاند در بعضیها … یکی از آن خضرها (نه اینکه خضرهای متفاوتی) یک خضری که در… برای تربیت موسی مأمور شد. هیچکس بدون معلم این پیشرفت نمیکند. حضرت موسی(ع) هم… خود حضرت موسی میگویند… ولی آنچه قرآن میگوید، میگوید موسی…. این حضرت موسی بعد از آنکه خیلی خسته بود و… با خستگی انجام داد، خسته شده بود در واقع، فکر کرد خدایا از من امروز مهمتر کسی نیست، هر کسی کاری دارد میآید پیش من و من هم باید انجام دهم…. بهتر از من نیست… خداوند از آنجایی که به این بندهاش اهمیت زیادی میداد. دوستش داشت. نمیخواست هیچگونه، کوچکترین بهاصطلاح لکهای روی …. باشد، فرمود، نگفت که آری یا نه. گفت امروز معلمی … ما میفرستیم، تو برو او را پیدا کن فلان جا هست، برو پیش او مدتی با او باش. در واقع … تو چیزهایی بلد نیستی … از خضر باید یاد بگیری… که این داستان آمد و …. اتفاقاً این فیلمی هم که از حضرت موسی … فیلم خوبی است. حضرت موسی هم… خیلی مورد علاقه خدا بود. بطور کلی قبیلهی او بنیاسرائیل…. خداوند همه جا به اینها کمک میکرد… البته اگر این داستان را، زندگی معمولی ما و شما همه دیدیم… ولی ما ندیدم او را…. حتی موسی را هم همه نگفتند…. بعضیها میشناختند. ولی خیلیها از بیانات خود موسی فهمیدند. حضرت موسی… با هم رفتند. منظورم اینجاست که موسی گفت خسته شدم، یک خرده آن نان را بیاور بخوریم. منظور، کارهای که… طعنه نزنید که چرا رفتید، نه! آنوقت کسی که تمام آثار این زندگی و این بدن را از دست بدهد و بکلی الهی بشود، بله، او دیگر خستگی ندارد. ولی تا یک آثاری از خستگی و بشریت در زندگی انسان هست، حالا حضرت… فعلاً همینقدر که این خستگی دارد. یعنی شما نمیتوانید همهی شبانهروز را نماز بخوانید. به پیغمبر هم گفتند… برای اینکه باید بیاید بیرون به کار و کاسبی خود برسد…. بدنش خستگی ندارد.
حالا بنابراین شما، از خسته شدن نگران نباشید، فقط بدانید که این خستگی اگر دقت کنید تبدیل میشود به یک راحتی خوب. مثل ما که حالا… شما خسته شدید، اگر چای بهتان دادند چای بخورید.