شاهنامه از نگاهی دیگر؛ قسمت سوم
در نوشتار پیش دیدیم که منظور افلاطون و فلاسفه پیش از او از فلسفه نه جنبه خردگرایانه آن ، انچنان که نخستین مترجمان نوافلاطونی قرون اول رنساس گمان کرده بودند بلکه نوعی خاص از “دانایی” است که این مترجمان با آن آشنایی چندانی نداشته ولی بیگانه هم نبوده اند.
“سوفیا” واژه ای بوده است که یونانیان قدیم آن را برای نوع خاصی از “دانایی” بکار می برده اند و نه تعقل به معنی “راسیونالیستی ” آن.
این دانایی از جنس “هوشمندی” است و نه از جنس ” عقلانیت ” .
بعبارت دیگر این “دانایی” اکتسابی نیست بلکه حضوری است. مانند دانایی که شخص به وجود خودش دارد که در تمامی شرایط گوناگون مانند شادی و غم ، جوانی پیری ، سلامتی و بیماری این دانایی ثابت و بدون تغییر و دگرگونی باقی می ماند و حتی می تواند توسعه هم یابد تا به سطحی برسد که توانایی ها خارق العاده از شخص بروز کند.
چنانکه در قرآن کریم در سورۀ طه آیه بیستم می فرماید :
“…وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا”
…و بگو پروردگارا مرا به دانایی فزون فرما
بنابراین این دانایی نوعی “اگاهی” است چراکه ماهیت انسان “هوش” است.
هوشی که می تواند اندیشه کند و به “آگاهی” دست یابد پس “آگاهی” نتیجه اندیشدن است.
چنانکه مولوی می فرماید :
ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
و “دانایی” سطح بالایی از آگاهی است که بالقوه برای همه مقدور است ولی بالفعل تنها زیردست مربی کارآزموده می توان به آن دست یافت.
درحالی که “عقل” ابزاری ذهنی است که تنها در ارتباط با جهان بیرونی کاربرد دارد و انسان “غیر عاقل” هم قابل تصور است ولی انسان بدون “آگاهی” قابل تصور نیست.
بنابراین واژۀ “فیلوسوفیا” که به چم “دوستدار دانایی” است نمی تواند به چم “دوستدار عقلانیت” باشد.
دوست داشتن عقلانیت امری بدیهی بوده است و هیچکس نبوده است که بگوید عقلانیت مقوله خوبی نیست و امر غریبی نیز نبوده است و برای همه شناخته شده بوده است در حالی که “دانایی” به مفهومی که نخستین فیلسوفان یونان واژه فلسفه را برای آن بکار برده اند یعنی مرحله ای عالی از “هوش” و “خودآگاهی” امری غریب و ناشناخته و غیر قابل باور برای عموم مردم بوده و افراد اندکی “دوست” داشته اند بدانند که این “سوفیا” یا “دانایی” چگونه مقوله ای است لذا از زندگی راحت و بی دردسر صرف نظر کرده و رنج سفر را به دیار “پارس” مهد این “دانایی ” بر خود هموار می ساخته ند.
نکته دیگر آن است که بدلیلی حیرت انگیز که به آن اشاره می شود ، یونانیان پیش از افلاطون ، فلسفه را با کیهانشناسی یکسان می دانستند و اصولا محرک بسیاری از آنها برای یادگیری فلسفه ، علاقه به کیهان شناسی بلکه کیهان نوردی بوده است!و آنها برای دانش های کیهانی رهسپار دیار پارس و نیز مصر می شدند که البته بنابر برخی اسناد تاریخی که ذکر خواهند شدکیهان شناسی در مصر نیز توسط مغان به آن سرزمین برده شد.
پیش از آنکه به ارتباط علاقه نخستین فیلسوفان یونانی به کیهان شناسی با ماهیت دانایی یا سوفیا پرداخته شود باید خاطر نشان شود که “حکمت خسروانی ” از دو طریق متفاوت در جوامع غربی نفوذ کرد.
ابتدا از طریق نخستین فیلسوفان یونان که در اینجا بدان پرداخته می شود.
دوم از طریق فلاسفه نوافلاطونی قرون وسطی که در مکتب پرورشی “مانی پیامبر ” تربیت شده بودند و از این طریق دانسته یا نادانسته در معرض شمیم معطر “حکمت خسروانی ” قرار گرفته بودند.
دوره فلسفه نوافلاطونی که به بسط نظریات فلسفی افلاطون می پردازد با پلوتینوس(فلوطین) فیلسوف نوافلاطونی قرن سوم میلادی آغاز و تا یک قرن بعد از رنسانس یعنی تا قرن شانزدهم میلادی بطول می انجامد.
در مورد زندگی و آراء پلوتینوس می توان به کتاب گرانقدر “فلوطین” اثر خامۀ گرانسگ حضرت آقای سلطانحسین تابنده قطب دراویش گنابادی مراجعه کرد.
از دیگر چهره های برجسته مکتب نوافلاطونی می توان به پورفیری (۲۳۳–۳۰۴م) شاگرد فلوطین ، پروکلس لیکایوس (۴۱۲ – ۴۸۵) پریسکیانوس (قرن ششم م) که به دربار انوشیروان پناهنده شد ، میخایئل سلوس (۱۰۱۷-۱۰۹۶) فیلسوف وسیاستمدار یونانی بیزانسی ،گیمیستوس پلتو (۱۳۶۰-۱۴۵۴ م) فیلسوف بیزانسی ، جووانی پیکو دلا میراندولا (۱۴۶۳–۱۴۹۴م ) فیلسوف و نویسنده ایتالیایی، مارسیلیو فیچینی(۱۴۳۳–۱۴۹۹م) کشیش ایتالیایی که آکادمی نوین افلاطونی را در دوره رنسانس به درخواست کاسیمو دومدیچی در شهر فلورانس دوباره راه اندازی و نیز همه آثار او را از یونانی به لاتین ترجمه کرد ، آگوستینو استوئکو (۱۴۹۸-۱۵۴۸) رفرمیست ایتالیایی و بسیاری دیگر اشاره کرد.
تاثیر حکمت خسروانی از طریق فلسفه نو افلاطونی در نوشتارهای آتی مفصلا مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
در کنار این دو جریان اصلی ، همچنین نباید از نقش فلیسوفان معروف به ” گنوسی” که در دوران پس از افلاطون ظهور کردند غافل شد.
شاید بتوان گنوسیسزم را عکس العملی در مقابل فلسفه رواقی ابداعی ارسطو شاگرد افلاطون و انحرافی که وی از طریق معرفی تعالیمی غیر فلسفی بنام فلسفه ، در جریان اصلی فلسفه ایجاد کرد دانست.
اما آنچه که اینجا قابل ذکر است آن است که اندکی پس از افلاطون یکی از شاگردان اپیکور بنام کولوتس لامپساکنوس (۳۲۰ – ۲۶۸ پم) افلاطون را به سرقت ادبی متهم می کند و اظهار می کند داستانی که وی در بخش آخر کتاب خود “جمهور” از زبان شخصیتی اسطوره ای بنام “ار” نقل کرده است در اصل شرح سفرهای فضایی زرتشت است که وی خود در کتابی موسوم به “پیری فیزیوس یا درباره طبیعت ” با جزئیات تمام بیان کرده است.
چند قرن بعد یک فیلسوف مسیحی ساکن اسکندریه بنام تیتوس فلاویوس کلمنت (۱۵۰- ۲۱۵ م) معروف به کلمنت اسکندریه در کتابی بنام “نوشته های مقدس ” ضمن تایید ادعای کولوتس توضیح می دهد که چگونه زرتشت از دوازده برج فلکی عروج کرده و فضاهای خارج زمین را در نوردیده است و البته تاکید می کند که از کتاب “پیری فیزیوس ” اثری برجای نمانده است و از افلاطون نیز انتقاد می کند که در بخش دهم کتاب خود “جمهور”، شرح عروج فضایی زرتشت را به یک شخصیت فرضی به نام “ار” نسبت داده است.
دو قرن بعدفیلسوف نوافلاطونی پروکلس لیکایوس (۴۱۲ – ۴۸۵)– که قاعدتاً ارادتمند افلاطون است – ضمن تایید گفته های فلاویوس ، بیان می کند که کتاب پیری فیزیوس” در چهار جلد بر اوراق پاپیروس نگاشته شده بود و زرتشت که سفرهای فضایی خود و نیز سایر تکنیکهای توسعه تن و روان را در آن شرح داده بود، نهایتاً آن را به کورش پیامبر پیشکش کرد.
ما می دانیم که زرتشت مورد اشاره این دو فیلسوف همان زرتشت پیامبر نیست و میان این زرتشت و زرتشت پیامبر بشرحی که خواهد چند هزار سال فاصله زمانی بوده است.
زرتشت نویسنده این کتاب و معاصر کورش پیامبر ، قطعا یکی از “مغان” بوده است.
با اینحال برداشتی که نخستین فیلسوفان یونان از مغان داشته اند بروشنی بیانگر تصور آنها “سوفیا” می باشد.
از نظر آنها مغان آگاه به فنون سفر به فضای خارج از زمین بوده اند.
یونانیان حتی تلفظ نام زرتشت را در زبان یونانی به ” زوروآسترا” تغییر داده اند که احتمالا” به چم “حرکت کننده میان ستاره ها” و یا “پسر ستاره ها ” می باشد.
نکته جالب آن است که برابر نظر محققین، زرتشت در کتاب خود “پیری فیزیوس” یا در باره طبیعت، برای خورشید جایگاهی “مرکزی” را توصیف کرده بود!
بقراط حکیم نیز در قرن پنجم پیش از میلاد در کتاب خود موسوم به “درباره بیماریهای مقدس” بیان می کند که مغان دارای ظرفیت های خارج العاده بوده و می توانند خورشید گرفتگی ، ماه گرفتگی ، جزر و مد ، خشکسالی و ترسالی را پیش بینی کرده و حتی توانایی پیش بینی بلایای طبیعی نظیر سیل و ز لزله را نیز دارند.
فیلون اسکندریه (بیست سال پیش از میلاد تا سال پنجاه میلادی)، فیلسوف یهودی هلنی نیز مغان را سالکانی معرفی می کند که می توانستند با معطوف کردن توجه خود به مبداء از جسم زمینی خویش منخلع شوند.
همانگونه که مشاهده می شود ، درک و برداشت فیلسوفان اولیه از فلسفه با برداشتی که بعدها پس از ارسطو از فلسفه رایج شد بطور کلی متفاوت است.
پیش از این اشاره کردیم برابر انگاری سوفیا با عقل که امروز در تفکر غرب رایج است ناشی از ترجمه غیر دقیق آثار افلاطون از یونانی به لاتین در اوایل دوران رنسانس توسط مترجمان نوافلاطونی بوده است.
ولی منابع قدیمتر بویژه منابع گنوسی که از نظر زمانی به نخستین فلاسفه یونان نزدیکتر بوده اند ، مقصوداز سوفیا یا صوفیا را نوعی “عقل آسمانی” می دانستند.
از همین رو نخستن مباحث فلسفی بویژه میان فیلسوفان “حلقه ملتی “که در شش قرن پیش از میلاد در جوار امپراطوری هخامنشی دائر شده بود حول مباحث مربوط به “مبداء شناسی” و امور کیهانی دور می زد.
همچنین توجه به این نکته بسیار مهم ضروری است که اصولاَ ظهور فلسفه در یونان مقارن است با رسیدن امپراطوری هخامنشی به مرزهای سرزمین یونان و اسناد بسیاری در درست است که اثبات می کند نخستین فیلسوفان یونان همگی شاگردان مغان ایرانی بوده و از محضر آنها بهره برده اند.
ادامه دارد ….
مقاله ای به قلم یحیی خوشمرام
از همین نویسنده :
شاهنامه از نگاهی دیگر؛ قسمت اول
شاهنامه از نگاهی دیگر؛ قسمت دوم
Voir cette publication sur Instagram