در بخش پیشین این گفتار، نخستین دیدگاه از چهار دیدگاه مرتبط با تأویل و تفسیر متون ودایی را بررسی کردیم و دیدیم که محققین اروپایی که در نتیجه گیری از تحقیقاتشان ، محتوای متون ودایی را بعنوان عکس المعل های کودکانه هندیان در برابر حوداث طبیعی تفسیر و ارزیابی کرده اند در نتیجه گیری خود صادق نبوده و احتمالا در پی انجام ماموریتی برای کلیسا یا کمپانی هند شرقی که به مدت بیش از دوقرن سرزمین غنی و پهناور هند را مستعمره خود کرده بود، بودند.
پیامدهای این ارزیابی های بظاهر علمی برای کلیسا محدود کردن هرچه بیشتر آزاد اندیشی از طریق انتساب فلسفه های از نظر خودشان الحادی به منابع ودایی و برای کمپانی هند شرقی جعل مشروعیت از طریق بدوی و غیر متمدن جلوه دادن فرهنگ هند باستان و اینکه نیاز به استعمار انگلیس غیر قابل اجتناب است، بوده است.
بنابراین می توان این دیدگاه را نسبتاً بی اعتبار ارزیابی کرد.
دیدگاه دوم مربوط به تاویل و تفسیر متون ودایی توسط محققین هندی است و بدلیلی که توضیح داده خواهد شد دیدگاه محققین هندی در چهارچوب مکاتب فلسفی هند توضیح داده خواهد شد. نخست باید به این نکته توجه داده شود که کاربرد واژه “فلسفه” در خصوص مکاتب شبه قاره هند با کاربرد مصطلح این واژه در دوران معاصر متفاوت است.
فلسفه در حال حاضر به معنی تعقل و تفکر حساب گرایانه است و جنبه شدیداً راسیونالیستی دارد در حالی که فلسفه هندیان فاقد جنبه های راسیونالیستی است و بیشتر بر محور “خرد ناب” ودایی استوار است.
مکاتب هندی بستگی به تفسیری که از متون ودایی دارند به دو بخش کلی دسته بندی می شوند:
یک – آستیاکا(Āstika) یا وداباور
دو – ناستیکا (نه +آستیکا= Nāstika) یا ودا ناباور
آستیکا از ریشه سانسکریت ( AST =وجود داشتن ) بوده و ناستکیا منفی آن می باشد.
غربیان این دودسته را به ترتیب ارتدوکس(Orthodox) و هترتدوکس (Heterodox) می نامند.
سه ویژگی اصلی مکاتب آستیک عبارتند از باور به دانش بنیانی متون ودایی ، باور به آتمن و برهمن ونیزباور به جهان و زندگی پس از مرگ.
- مکاتب اصلی آستیکی عبارتند از : یوگا ، نیایا یا مکتب منطق گرا ، سامخیا یا خردگرا ، ویشهشیکا یا ذره گرا ، میمامسا یا مکتب تفسیر ودایی، مکتبودانتا ، مکتب اوپانیشاد ، مکتب شیوا و مکتب تانترا یا مرموزگرا.
- مکاتب اصلی ناستیکی عبارتند ا ز : کارواکه یا مادیگرا ، آجیویکه یا صوفیمآب ،جین و بودایی
مکاتب اصلی فلسفه هند بطور عمده بین سالهای هزار پیش از میلاد تا سده های اولیه دوره مشترک شکل گرفت.
رقابت و ادغام بین مکاتب مختلف طی سده های هشتم تا دوم پیش از میلاد شدید بود و منجر به انحلال برخی مانند آژانا ، شارواکا و اژویکابقای برخی دیگر مانند جین ، بودایی ، یوگاو ودانتاگردید.
درحقیقت اختلاف تفاسیر از متون ودایی موجب پیدایی مکاتب مختلف فلسفی در هند شد ولی با تمامی این اختلافهایی که مکاتب هندی در تفسیر از متون ودایی با یکدیگر دارند ، با اینحال دارای ویژگی های مشترکی هم هستند که دقیقاً همین ویژگی ها موارد تفاوت دیدگاههای هندی با دیدگاههای غربی محسوب می شوند.
نخستن مهمترین ویژگی مشترک میان همه مکاتب فلسفی هند که در ضمن بزرگترین وجه افتراق این مکاتب با مکاتب غربی است همان تفاوت بنیادین دو دیدگاه فلسفی شرق و غرب با یکدیگر می باشند.
مکاتب فلسفی هندی چه آستیکی و چه ناستیکی حتما و قطعا عمگرا هستند.
از نظر آنها نظریه پردازی تئوریک بدون طی بخشی از مراحل سلوک و برداشتن گامهای عملی در طریقتی که به آن اعتقاد دارند غیر ممکن بوده و تنها نوعی “حرافی ” محسوب می گردد.
برای هندیان فیلسوفی مانند اسپینوزا که در نهایت فقر و تنگدستی والاترین اصول اخلاقی را توصیه می کند بسیار معتبرتر از فیلسوفی دیگر مانند “شوپنهاور” است که در نهایت رفاه منفی ترین دیدگاه را نسبت به زندگی تجویز می کند.
و بهمین دلیل است که دیدگاههای محققین هندی نه بطور انفرادی بلکه در چهارچوب مکاتب فلسفی که به آن وابسته هستند مورد بررسی قرار می گیرد، چرا که قطعا هریک از این پژوهشگران هندی ، چندی در خیابانهای یک یا چند مکتب فلسفی هند قدم زده و دریافتی عملی از آن مکتب را دارند.
از نظر هندیان بحث های رواقی و اسکولاستیکی بی حاصل بوده و هرگز نمی تواند موجب ارتقاء روحی گردد و حتی ممکن است بر تربیت و سلوک اثر منفی هم داشته باشد.
یادآور می شود فلسفه یونان باستان نیز تا زمان افلاطون عمگرا یا بعبارت دقیقتر”تربیت گرا” بوده و هر یک از فیلسوفان یونانی تحت تربیت یک مربی باطنی که نوعا ایرانی بوده اند قرار داشتند ولی چنانکه در تابلوی “مکتب آتن ” اثر معروف رافائل نیز مشهود است فلسفه یونانی از زمان ارسطو به بعد منشاء آسمانی خود را ترک گفته و از طریق بحثهای مشایی و اسکولاستیک دارای منشایی کاملاً زمینی و – وبعبارت دقیقتر نفسانی- گردید.
ارسطو که خود واضع منطق در شکل فعلی آن نیز بود برای نخستین بار از فلسفه برای مغلوب کردن دیگران در بحثهای کلامی بهره جست و بدین ترتیب فلسفه که تا آن زمان در خدمت تربیت روحی و باطنی مستعدین قرار داشت، از زمان ارسطو به بعد به ابزار بلکه اسلحه ای برای مجاب کردن و مغلوب نمودن دیگران مورد استفاده قرار گرفت.
طبیعی است که روش ارسطو مورد توجه اشخاص و مکاتبی قرار میگیرد که به دنبال یارگیری و جمع کردن سیاهی لشکر می باشند از این رو این شیوه بعدها در کلیسای کاتولیک و بعد در مدارس دینی مسلمانان بسیار مورد استقبال قرار گرفت و در اروپا منجر به آغاز دوره ای طولانی و تاریک گردید که به دورۀ “اسکولاتیک” معروف شد و حدود هزار سال بطول انجامید.
متأسفانه فلاسفه بعدی نیز عمدتاً نتوانستند به عمق تفاوت ارسطو با فلیسوفان قبل از خودش پی ببرند و لذا سنت فلسفه در غرب هم ارز با شیوه های کاربرد خرد سنجش گرا یا راسیونالیست ارزیابی شد.
در جهان اسلام نیز فلسفه مشاء با استقبال علماو بویژه کلامیون مواجه شد و در مدارس دینی مورد بهربرداری قرارگرفت.
لذا برای چند سده از ظهور نهضت ترجمه در نیمه قرن دوم هجری تا دوران شیخ اشراق و معرفی مکتب شهودی در نیمه قرن ششم هجری مکتب مشاء دست بالا را در شکل گیری تفکر اسلامی داشت و شاید یکی از دلائل نهادینه شدن ظاهرگرایی و قشری گری افراطی علماء اسلامی در هر پنچ مذهب رسمی فعلی ، توفق بلامنازع چند صد ساله فلسفه مشاء در تفکر اسلامی بوده باشد.
اما شیوه اسکولاستیک و مشایی هرگز در فلسفه هند جایی برای خودنیافت اگرچه هریک از آئین ها و مکاتب هندی برداشت و تفسیر خاص خود را از متون ودایی داشتند ولی این تاویل و تفسیر در راه و روشی که در زندگی برای خود در پیش می گرفتند تجلی می یافت و هرگز جنبه تجویز و نسخه نویسی برای دیگران نداشت.
هیچ یک از مربیان در پی جلب مرید نبوده و هرگز تبلیغی برای محتوای مکتب اعتقادی صورت نمی گرفت ؛ بعبارت دیگر در تفکر هندیان زندگی و فلسفه با یکدیگر آمیختگی غیر قابل تفکیکی داشتند.
این سنت فلسفی موجب آن می شد تا در عمل هر مکتب فلسفی به پیاده کردن برداشت خود از متون ودایی در زندگی شخصی مشغول باشد و در پی مزاحمت برای سایر مکاتب و ادیان نباشد.
باید توجه داشت که فلسفه های گوناگون هندی در مفاهیم متفاوت بسیاری مانند دارما ، کارما ، سامسارا ، تناسخ ، مدیتیشن و …مشترک هستند و تقریباً همه آنها برای یک هدف نهایی مشترک یعنی ” رهایی” طیف متنوعی از اعمال معنوی را پیشنهاد می دهند که همگی جنبه توجه به “درون” را دارند.
همچنین متون تئوریک آنها نیز شامل مباحث گسترده ای در مورد هستی شناسی از قبیل متافیزیک ، برهمان-اتمان ، سانیاتا-آناتا ، ابزار قابل اعتماد دانش مانند معرفت شناسی ، پرامانا ، سیستم ارزشی اگزولوژی و مباحث دیگر است که طبیعتاً منجر به پیدایی طیف گسترده ای از ادیان و مکاتب اعتقادی می گردد که با یکدیگر اختلاف نظر دارند ولی چون همۀ آنها در اعتقاد به اصل “دریافت درونی” یا “شهود” بعنوان تنها منبع “دانش و شناخت” و لزوم توجه به درون و پاکسازی آن برای گشودن ” راههای دریافت ” مشترک هستند ، لذا هرگز در پی تبلیغ و متقاعد کردن دیگران برای پذیرش عقایدشان بر نیامده اند و از اینجاست که فرهنگ “مدارا” در جامعه ریشه گرفته است.
از دیدگاه فلسفی روانشناسی ” خود محورانگاری” نقطه آغازین تلاش برای متقاعد کردن دیگران است که دعوتهای ساده صلح آمیز مانند آنچه که مسیونر های مذهبی به آن مبادرت می کنند تا انکیزاسیون ، گزینش و تفتیش عقاید دیگران و سرانجام تهاجمهای مرگبار فیزیکی و نظامی همگی از مراحل متفاوت تمسک به فلسفه مشاء به شمار می روند لذا اگر خوب دقت کنیم در می یابیم که همه جنگهای تاریخ از تلاش برای متقاعد کردن دیگران آغاز شده اند.
ادامه دارد…
مقاله ای به قلم یحیی خوشمرام
از همین نویسنده در این باره بیشتر بخوانیم :
نماز و اسرار «یوگا»؛ بقلم یحیی خوشمرام
بخش چهارم ؛ «نماز و اسرار یوگا»
بخش پنجم – قسمت اول ؛ «نماز و اسرار یوگا»
بخش پنجم – قسمت دوم ؛ «نماز و اسرار یوگا»
بخش پنجم – قسمت سوم ؛ «نماز و اسرار یوگا»
قسمت هفتم بخش اول ؛ «نماز و اسرار یوگا»
قسمت هفتم بخش دوم ؛ «نماز و اسرار یوگا»
قسمت هشتم؛ «نماز و اسرار یوگا»
قسمت یازدهم بخش اول؛ «نماز و اسرار یوگا»
قسمت یازدهم بخش دوم؛ «نماز و اسرار یوگا»
قسمت دوازدهم؛ «نماز و اسرار یوگا»
قسمت سیزدهم ؛ «نماز و اسرار یوگا»